English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
off بیموقع غیر صحیح
Other Matches
untimely بیموقع
tideless بیموقع
out of time بیموقع
malapropos بیموقع
intempestive بیموقع
out of season بیموقع
impertinence or nency بیموقع
mistimed بیموقع
ill timed بیموقع
mistimes بیموقع گفتن
mistiming بیموقع گفتن
an a remark حرف بیموقع
mistime بیموقع گفتن
misapply بیموقع بکار بردن
Hear hear! صحیح است ! صحیح است ! درمقام تأیید وتصدیق )
rational number عدد صحیح و یا خارج قسمت دو عدد صحیح
rollover صفحه کلید با بافرکوچک موقت به طوری که میتواند داده صحیح را وقتی چندین کلید با هم انتخاب می شوند داده صحیح را وقتی چندین کلید با هم انتخاب می شوندارسال کند
premature ignition احتراق نابهنگام احتراق بیموقع
righted صحیح
righting صحیح
true <adj.> صحیح
right صحیح
correct <adj.> صحیح
integers صحیح
integer صحیح
good صحیح
judiciously صحیح
i see ها! صحیح !
exacted صحیح
valid صحیح
exact صحیح
exacts صحیح
well advised صحیح
accurate [correct] <adj.> صحیح
exact <adj.> صحیح
proper <adj.> صحیح
real <adj.> صحیح
proper صحیح
all right صحیح
accurate صحیح
authentical صحیح
correct صحیح
Quite [so] ! صحیح!
in order صحیح
fea صحیح
indecorous نا صحیح
simon pure صحیح
corrects صحیح
authentic صحیح
integral صحیح
correcting صحیح
spot-on دقیقا صحیح
A correct answer. جواب صحیح
integer عدد صحیح
up front <idiom> روراست ،صحیح
integer number عدد صحیح
indue order به ترتیب صحیح
incorrupt صحیح و بی عیب
exact صحیح عین
the ticket کار صحیح
exacted صحیح عین
exacts صحیح عین
integer variable متغیر صحیح
homozygote صحیح النسب
integral number عدد صحیح
authentic document سند صحیح
true complement مکمل صحیح
right you are صحیح است
that is right صحیح است
integers عدد صحیح
valid contract عقد صحیح
genuine tradition حدیث صحیح
considered با اندیشه صحیح
eugenic صحیح النسب
ok صحیح است
proper fraction کسر صحیح
valid transaction معامله صحیح
safe and sound صحیح وتندرست
duly <adv.> بصورت صحیح
orderly <adv.> بصورت صحیح
aright <adv.> بطور صحیح
rightfully <adv.> بصورت صحیح
rightly <adv.> بصورت صحیح
whole number عدد صحیح
whole numbers عدد صحیح
rightly بطور صحیح
correctly <adv.> بطور صحیح
duly <adv.> بطور صحیح
justly <adv.> بطور صحیح
correctly <adv.> بصورت صحیح
affirmative صحیح است
aright <adv.> بصورت صحیح
true خالصانه صحیح
truer خالصانه صحیح
truest خالصانه صحیح
rightly <adv.> بطور صحیح
justly <adv.> بصورت صحیح
properly <adv.> بصورت صحیح
properly <adv.> بطور صحیح
rightfully <adv.> بطور صحیح
drill روش صحیح
drilled روش صحیح
okay صحیح است
neatly <adv.> بطور صحیح
to be proper for صحیح بودن
neatly <adv.> بصورت صحیح
roundest عدد صحیح
round عدد صحیح
tidily <adv.> بصورت صحیح
orderly <adv.> بطور صحیح
drills روش صحیح
right درست صحیح
right به طور صحیح حق
righted درست صحیح
righted به طور صحیح حق
righting درست صحیح
righting به طور صحیح حق
tidily <adv.> بطور صحیح
levelheaded دارای قضاوت صحیح
out in left field <idiom> از جواب صحیح دورشدن
integer programming برنامه سازی صحیح
to do right کار صحیح کردن
integer عدد صحیح [ریاضی]
whole number عدد صحیح [ریاضی]
whole numbers اعدد صحیح [ریاضی]
counting numbers اعدد صحیح [ریاضی]
hit the nail on the head <idiom> یافتن انتخاب صحیح
In perfect condition (shape). کاملا" صحیح وسالم
azimuth fine adjustment تنظیم قوس صحیح
correctly <adv.> بطور درست و صحیح
duly <adv.> بطور درست و صحیح
justly <adv.> بطور درست و صحیح
systemoless فاقد سیستم صحیح
properly <adv.> بطور درست و صحیح
rightfully <adv.> بطور درست و صحیح
rightly <adv.> بطور درست و صحیح
right oh! صحیح است بچشم
positive integer عدد صحیح مثبت
compos mentis دارای مشاعر صحیح
rounded بصورت عدد صحیح
soundly بطور صحیح و سالم
apply a correct holt اجرای فن صحیح کشتی
wrongs پیام صحیح نیست
wronging پیام صحیح نیست
wrong پیام صحیح نیست
safe صحیح اطمینان بخش
safer صحیح اطمینان بخش
safes صحیح اطمینان بخش
safest صحیح اطمینان بخش
common sense قضاوت صحیح حس عام
correctly بطور درست و صحیح
authority منبع صحیح و موثق
half integer number عدد نیم صحیح
impolitic مخالف رویه صحیح
character عدد صحیح خصوصیت
characters عدد صحیح خصوصیت
cardinal عدد صحیح مثبت
cardinals عدد صحیح مثبت
aright <adv.> بطور درست و صحیح
due process of the law تشریفات صحیح قانونی
grammar قوانین استفاده صحیح از زمان
proper decimal fraction کسر اعشاری صحیح [ریاضی]
positive integer عدد صحیح مثبت [ریاضی]
terminating decimal کسر اعشاری صحیح [ریاضی]
misinforms اطلاع غیر صحیح دادن
come to one's senses <idiom> شروع به فکر صحیح کردن
misinforming اطلاع غیر صحیح دادن
keep time <idiom> زمان صحیح رانشان دادن
misinformed اطلاع غیر صحیح دادن
legitimately به طور مشروع یا قانونی صحیح
misinform اطلاع غیر صحیح دادن
grammars قوانین استفاده صحیح از زمان
unsigned integer عدد صحیح بدون علامت
slugfest بوکس بدون تاکتیک صحیح
integer programming برنامه ریزی عدد صحیح
purism افراط در استعمال صحیح الفاظ
alright بسیار خوب صحیح است
sounding in damages دعوی خسارت صحیح و محکم
the right way to do a thing صحیح برای کردن کاری
What you say is true in a sense . گفته شما به معنایی صحیح است
authentication اطمینان از اینکه چیزی صحیح است
radix عدد نشان دهنده اعشار صحیح
It is improper to go there uninvited. ناخوانده رفتن با آنجا صحیح نیست
purists شخصیکه در استعمال کلمات صحیح وسواس دارد
authenticate بیان آنکه چیزی صحیح و درست است
purist شخصیکه در استعمال کلمات صحیح وسواس دارد
euthenics مبجث رفاه و زندگی برای فعالیت صحیح
authenticated بیان آنکه چیزی صحیح و درست است
authenticates بیان آنکه چیزی صحیح و درست است
Lets suppose the news is true . حالا فرض کنیم که این خبر صحیح با شد
integers دو کلمه کامپیوتری برای ذخیره عدد صحیح
integer دو کلمه کامپیوتری برای ذخیره عدد صحیح
authenticating بیان آنکه چیزی صحیح و درست است
check بررسی اینکه یک پروتکل کد حرف و فرمت آن صحیح هستند
model geometric نمایش کامل سه بعدی یا دوبعدی صحیح هندسی از یک شکل
checked بررسی اینکه یک پروتکل کد حرف و فرمت آن صحیح هستند
real time ساعتی در کامپیوترکه حاو ی زمان صحیح روز است
According to his own lights , he was doing nothing wrong at all. آن طور که عقلش قد می داد اعمالش صحیح بنظرش می آمد
checks بررسی اینکه یک پروتکل کد حرف و فرمت آن صحیح هستند
omnia pressumuntur solemniter اصل بر صحیح انجام شدن همه اعمال است
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com