English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 149 (7 milliseconds)
English Persian
jejune بیهوده
waste بیهوده
wastes بیهوده
vain بیهوده
futile بیهوده
ineffective بیهوده
dull بیهوده
dulled بیهوده
duller بیهوده
dullest بیهوده
dulling بیهوده
dulls بیهوده
trashier بیهوده
trashiest بیهوده
trashy بیهوده
unfruitful بیهوده
idle بیهوده
idled بیهوده
idles بیهوده
idlest بیهوده
purposeless بیهوده
thankless بیهوده
pointless بیهوده
unavailing بیهوده
kibosh بیهوده
ineffectual بیهوده
bootless بیهوده
driftless بیهوده
in vain بیهوده
ineffectively بیهوده
of no issue بیهوده
purposelessly بیهوده
rodomontade بیهوده
to no purpose بیهوده
uselessly بیهوده
non-starter بیهوده
non-starters بیهوده
Other Matches
futility بیهوده گی
wild goose chase تلاش بیهوده
wild-goose chase تلاش بیهوده
lostlabour کوشش بیهوده
ranting بیهوده گویی
mockery زحمت بیهوده
rants بیهوده گویی
wild-goose chases تلاش بیهوده
farce کار بیهوده
inert society جامعه بیهوده
ineffectual struggle کوشش بیهوده
futilely بطور بیهوده
false pride غرور بیهوده
flash in the pan کوشش بیهوده
fribble کار بیهوده
havers بیهوده چرند
he speaks to the purpose بیهوده نمیگوید
claver گفتار بیهوده
an absurd notion خیال بیهوده
inutile بیهوده نامناسب
infructuous بیحاصل بیهوده
frustrated باطل بیهوده
ineffectually بطور بیهوده
hooey بیهوده مزخرف
an abortive attempt کوشش بیهوده
dead lift کوشش بیهوده
dead pull کوشش بیهوده
idle talk سخن بیهوده
ranted بیهوده گویی
blethered بیهوده گفتن
blether بیهوده گفتن
unproductive consumption مصرف بیهوده
babbles سخن بیهوده
babbled سخن بیهوده
babble سخن بیهوده
vaporing سخن بیهوده
wasteful expenditures مخارج بیهوده
without result بی نتیجه بیهوده
blethering بیهوده گفتن
tautologic بیهوده تکرار کن
ranten بیهوده گویی
farces کار بیهوده
to dally بیهوده گذرانیدن
to go on بیهوده مگو
fillips چیز بیهوده
fillip چیز بیهوده
rant بیهوده گویی
blethers بیهوده گفتن
inanity بیهودگی کار بیهوده
quiddle بیهوده وقت گذرانیدن
jauk بیهوده وقت گذراندن
boondoggle [American English] وقت بیهوده گذرانی
small talk حرف بیهوده زدن
to beat the air کوشش بیهوده کردن
to break butterfly on wheel کوشش بیهوده کردن
to break butterfly on wheel بیهوده صرف نیروکردن
to loaf a way one's time بیهوده وقت گذراندن
to muck a bout بیهوده وقت گذراندن
to milk the ram کوشش بیهوده کردن
to lop a bout بیهوده وقت گذراندن
dawdling بیهوده وقت گذراندن
delusion پندار بیهوده وهم
vain مغرورانه بطور بیهوده
moon بیهوده وقت گذراندن
moons بیهوده وقت گذراندن
fiddles کار بیهوده کردن
fiddled کار بیهوده کردن
fiddle کار بیهوده کردن
loaf وقت را بیهوده گذراندن
piddles کار بیهوده کردن
absurdly بطور بیهوده و مزخرف
piddled کار بیهوده کردن
dawdles بیهوده وقت گذراندن
jive کلمات بیهوده واحمقانه
dawdled بیهوده وقت گذراندن
frivol کار بیهوده کردن
dillydally بیهوده وقت گذراندن
dawdler بیهوده وقت گذران
impracticable غیر عملی بیهوده
frivolous پوچ بیهوده وبیمعنی
delusions پندار بیهوده وهم
jived کلمات بیهوده واحمقانه
jives کلمات بیهوده واحمقانه
jiving کلمات بیهوده واحمقانه
dawdle بیهوده وقت گذراندن
piddle کار بیهوده کردن
to plough the sand کوشش بیهوده یا بی فایده کردن
to be a dead duck بیهوده بودن [چیزی یا کسی]
to plough sands کوشش بیهوده یا بی فایده کردن
to p at or in an occpation بیهوده بر سر کاری وقت گذراندن
inanely بطور پوچ یا بی معنی بیهوده
to loiter a way one's time وقت خود را بیهوده گذرانیدن
piffle من من کردن حرف بیهوده زدن
nugacity چیز جزئی یغا بیهوده بیهودگی
snoozing خواب کوتاه بیهوده وقت گذراندن
snoozes خواب کوتاه بیهوده وقت گذراندن
snoozed خواب کوتاه بیهوده وقت گذراندن
snooze خواب کوتاه بیهوده وقت گذراندن
to saunter through life عمر را بیهوده وبا ولگردی گذرانیدن
hypochondria اضطراب واندیشه بیهوده راجع بسلامتی خود
cannon fodder [soldiers pointlessly and unscrupulously sacrificed] خوراک توپ [سربازان بیهوده و بی وجدانه قربانی شده]
Recycle Bin نشانهای روی صفحه نمایش ویندوزکه مانند محل نگهداری کاغذهای بیهوده است
ranted لفافی کردن یاوه سرایی کردن بیهوده گفتن
ranten لفافی کردن یاوه سرایی کردن بیهوده گفتن
rants لفافی کردن یاوه سرایی کردن بیهوده گفتن
ranting لفافی کردن یاوه سرایی کردن بیهوده گفتن
rant لفافی کردن یاوه سرایی کردن بیهوده گفتن
garbage in garbage out اصطلاحی است به این معنی که اگر به برنامه اطلاعات ورودی بیهوده داده شودبرنامه نتایج بیهودهای رابه عنوان خروجی تولیدخواهد کرد
gigo اصطلاحی است به این معنی که اگر به برنامه اطلاعات ورودی بیهوده داده شودبرنامه نتایج بیهودهای رابه عنوان خروجی تولیدخواهد کرد
wastes حرام کردن بیهوده تلف کردن
run through <idiom> اصراف کردن بیهوده مصرف کردن
waste حرام کردن بیهوده تلف کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com