Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 180 (8 milliseconds)
English
Persian
hooey
بیهوده مزخرف
Search result with all words
absurdly
بطور بیهوده و مزخرف
Other Matches
tawdry
مزخرف
havers
مزخرف
nonsense
مزخرف
foolish
مزخرف
fiddle faddle
مزخرف
BS
مزخرف
slag
مزخرف
nerts
مزخرف
flapdoodle
مزخرف
baloney
مزخرف
lockram
مزخرف
tawdrier
مزخرف
tawdriest
مزخرف
nonsensical
مزخرف
trashier
چرند مزخرف
absurdity
مزخرف بودن
blethering
مزخرف گفتن
trashy
چرند مزخرف
bullshit
مزخرف گفتن
blethers
مزخرف گفتن
blether
مزخرف گفتن
irrationable
بی عقل مزخرف
blethered
مزخرف گفتن
poppycock
حرف مزخرف
absurd
مزخرف بی معنی
ludicrous
مزخرف چرند
trashiest
چرند مزخرف
ineptly
بطور مزخرف یا بیجا
an absurd statement
حرف بی معنی یا مزخرف
stupidly
بطور مزخرف یا بیمزه
A bunch of dirty crooks .
یک مشت آدم مزخرف ومتقلب
bootless
بیهوده
driftless
بیهوده
ineffectual
بیهوده
of no issue
بیهوده
purposelessly
بیهوده
duller
بیهوده
idled
بیهوده
in vain
بیهوده
purposeless
بیهوده
futility
بیهوده گی
thankless
بیهوده
pointless
بیهوده
ineffectively
بیهوده
unavailing
بیهوده
idlest
بیهوده
kibosh
بیهوده
idles
بیهوده
rodomontade
بیهوده
non-starters
بیهوده
non-starter
بیهوده
trashy
بیهوده
trashiest
بیهوده
trashier
بیهوده
dulls
بیهوده
dulling
بیهوده
dullest
بیهوده
vain
بیهوده
futile
بیهوده
ineffective
بیهوده
dulled
بیهوده
idle
بیهوده
to no purpose
بیهوده
waste
بیهوده
wastes
بیهوده
jejune
بیهوده
dull
بیهوده
uselessly
بیهوده
unfruitful
بیهوده
false pride
غرور بیهوده
ranten
بیهوده گویی
claver
گفتار بیهوده
dead lift
کوشش بیهوده
dead pull
کوشش بیهوده
an absurd notion
خیال بیهوده
havers
بیهوده چرند
to dally
بیهوده گذرانیدن
lostlabour
کوشش بیهوده
to go on
بیهوده مگو
infructuous
بیحاصل بیهوده
inert society
جامعه بیهوده
unproductive consumption
مصرف بیهوده
ineffectual struggle
کوشش بیهوده
wasteful expenditures
مخارج بیهوده
vaporing
سخن بیهوده
without result
بی نتیجه بیهوده
idle talk
سخن بیهوده
he speaks to the purpose
بیهوده نمیگوید
inutile
بیهوده نامناسب
futilely
بطور بیهوده
fribble
کار بیهوده
flash in the pan
کوشش بیهوده
tautologic
بیهوده تکرار کن
an abortive attempt
کوشش بیهوده
ineffectually
بطور بیهوده
babbles
سخن بیهوده
ranted
بیهوده گویی
babbled
سخن بیهوده
fillip
چیز بیهوده
fillips
چیز بیهوده
rant
بیهوده گویی
frustrated
باطل بیهوده
blethered
بیهوده گفتن
blether
بیهوده گفتن
babble
سخن بیهوده
ranting
بیهوده گویی
blethers
بیهوده گفتن
rants
بیهوده گویی
farces
کار بیهوده
wild-goose chases
تلاش بیهوده
blethering
بیهوده گفتن
farce
کار بیهوده
wild-goose chase
تلاش بیهوده
wild goose chase
تلاش بیهوده
mockery
زحمت بیهوده
to break butterfly on wheel
کوشش بیهوده کردن
delusion
پندار بیهوده وهم
delusions
پندار بیهوده وهم
to muck a bout
بیهوده وقت گذراندن
to milk the ram
کوشش بیهوده کردن
to break butterfly on wheel
بیهوده صرف نیروکردن
small talk
حرف بیهوده زدن
to loaf a way one's time
بیهوده وقت گذراندن
to lop a bout
بیهوده وقت گذراندن
frivolous
پوچ بیهوده وبیمعنی
jived
کلمات بیهوده واحمقانه
jives
کلمات بیهوده واحمقانه
jiving
کلمات بیهوده واحمقانه
dawdle
بیهوده وقت گذراندن
dawdled
بیهوده وقت گذراندن
dawdling
بیهوده وقت گذراندن
vain
مغرورانه بطور بیهوده
boondoggle
[American English]
وقت بیهوده گذرانی
moon
بیهوده وقت گذراندن
moons
بیهوده وقت گذراندن
dawdles
بیهوده وقت گذراندن
jive
کلمات بیهوده واحمقانه
to beat the air
کوشش بیهوده کردن
piddle
کار بیهوده کردن
inanity
بیهودگی کار بیهوده
dillydally
بیهوده وقت گذراندن
fiddles
کار بیهوده کردن
fiddled
کار بیهوده کردن
jauk
بیهوده وقت گذراندن
fiddle
کار بیهوده کردن
loaf
وقت را بیهوده گذراندن
frivol
کار بیهوده کردن
impracticable
غیر عملی بیهوده
piddles
کار بیهوده کردن
dawdler
بیهوده وقت گذران
quiddle
بیهوده وقت گذرانیدن
piddled
کار بیهوده کردن
inanely
بطور پوچ یا بی معنی بیهوده
to be a dead duck
بیهوده بودن
[چیزی یا کسی]
piffle
من من کردن حرف بیهوده زدن
to p at or in an occpation
بیهوده بر سر کاری وقت گذراندن
to plough sands
کوشش بیهوده یا بی فایده کردن
to loiter a way one's time
وقت خود را بیهوده گذرانیدن
to plough the sand
کوشش بیهوده یا بی فایده کردن
snoozing
خواب کوتاه بیهوده وقت گذراندن
snoozes
خواب کوتاه بیهوده وقت گذراندن
snoozed
خواب کوتاه بیهوده وقت گذراندن
snooze
خواب کوتاه بیهوده وقت گذراندن
to saunter through life
عمر را بیهوده وبا ولگردی گذرانیدن
nugacity
چیز جزئی یغا بیهوده بیهودگی
hypochondria
اضطراب واندیشه بیهوده راجع بسلامتی خود
cannon fodder
[soldiers pointlessly and unscrupulously sacrificed]
خوراک توپ
[سربازان بیهوده و بی وجدانه قربانی شده]
Recycle Bin
نشانهای روی صفحه نمایش ویندوزکه مانند محل نگهداری کاغذهای بیهوده است
ranten
لفافی کردن یاوه سرایی کردن بیهوده گفتن
rants
لفافی کردن یاوه سرایی کردن بیهوده گفتن
rant
لفافی کردن یاوه سرایی کردن بیهوده گفتن
ranting
لفافی کردن یاوه سرایی کردن بیهوده گفتن
ranted
لفافی کردن یاوه سرایی کردن بیهوده گفتن
garbage in garbage out
اصطلاحی است به این معنی که اگر به برنامه اطلاعات ورودی بیهوده داده شودبرنامه نتایج بیهودهای رابه عنوان خروجی تولیدخواهد کرد
gigo
اصطلاحی است به این معنی که اگر به برنامه اطلاعات ورودی بیهوده داده شودبرنامه نتایج بیهودهای رابه عنوان خروجی تولیدخواهد کرد
wastes
حرام کردن بیهوده تلف کردن
run through
<idiom>
اصراف کردن بیهوده مصرف کردن
waste
حرام کردن بیهوده تلف کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com