English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 185 (10 milliseconds)
English Persian
dawdler بیهوده وقت گذران
Other Matches
transparent سو گذران
transparently سو گذران
subsistence گذران
to do well خوب گذران
pleasure seeking خوش گذران
life sustenance گذران زندگی
maintenance گذران خرجی
luxurious خوش گذران
transparent نور گذران
feaster خوش گذران
feastful خوش گذران
free liver خوش گذران
get along گذران کردن
subsisted گذران کردن
transparently نور گذران
subsists گذران کردن
free living خوش گذران
subsist گذران کردن
subsisting گذران کردن
fared گذراندن گذران کردن
living وسیله گذران معیشت
sensual خوش گذران نفسانی
pastimes تفریح کاروقت گذران
pastime تفریح کاروقت گذران
faring گذراندن گذران کردن
fare گذراندن گذران کردن
fares گذراندن گذران کردن
to get along گذران کردن بسربردن
get on گذران کردن گذراندن
happy go lucky اسان گذران بیمار
he makes a living with hispen بانویسندگی گذران میکند
jovial خوش گذران عیاش
epicures ادم خوش گذران وعیاش
epicure ادم خوش گذران وعیاش
make ends meet <idiom> باپول شخصی گذران روزگار کردن
to do without any thing ازچیزی صرف نظرکردن بدون چیزی گذران کردن
futility بیهوده گی
to no purpose بیهوده
idlest بیهوده
non-starter بیهوده
non-starters بیهوده
idles بیهوده
idled بیهوده
rodomontade بیهوده
purposelessly بیهوده
driftless بیهوده
in vain بیهوده
bootless بیهوده
ineffectual بیهوده
uselessly بیهوده
kibosh بیهوده
unavailing بیهوده
pointless بیهوده
thankless بیهوده
purposeless بیهوده
ineffectively بیهوده
of no issue بیهوده
idle بیهوده
jejune بیهوده
waste بیهوده
dullest بیهوده
duller بیهوده
vain بیهوده
dulled بیهوده
dull بیهوده
unfruitful بیهوده
futile بیهوده
dulling بیهوده
dulls بیهوده
ineffective بیهوده
trashy بیهوده
trashier بیهوده
trashiest بیهوده
wastes بیهوده
dead pull کوشش بیهوده
he speaks to the purpose بیهوده نمیگوید
havers بیهوده چرند
an absurd notion خیال بیهوده
flash in the pan کوشش بیهوده
claver گفتار بیهوده
futilely بطور بیهوده
fribble کار بیهوده
false pride غرور بیهوده
idle talk سخن بیهوده
ineffectual struggle کوشش بیهوده
without result بی نتیجه بیهوده
wasteful expenditures مخارج بیهوده
vaporing سخن بیهوده
wild-goose chase تلاش بیهوده
unproductive consumption مصرف بیهوده
to go on بیهوده مگو
to dally بیهوده گذرانیدن
tautologic بیهوده تکرار کن
ranten بیهوده گویی
lostlabour کوشش بیهوده
inutile بیهوده نامناسب
infructuous بیحاصل بیهوده
inert society جامعه بیهوده
dead lift کوشش بیهوده
an abortive attempt کوشش بیهوده
babbles سخن بیهوده
blethering بیهوده گفتن
blethers بیهوده گفتن
fillips چیز بیهوده
ranted بیهوده گویی
fillip چیز بیهوده
blether بیهوده گفتن
rants بیهوده گویی
ranting بیهوده گویی
blethered بیهوده گفتن
wild goose chase تلاش بیهوده
babbled سخن بیهوده
hooey بیهوده مزخرف
babble سخن بیهوده
ineffectually بطور بیهوده
frustrated باطل بیهوده
mockery زحمت بیهوده
rant بیهوده گویی
farces کار بیهوده
farce کار بیهوده
wild-goose chases تلاش بیهوده
jives کلمات بیهوده واحمقانه
jived کلمات بیهوده واحمقانه
jiving کلمات بیهوده واحمقانه
frivolous پوچ بیهوده وبیمعنی
to break butterfly on wheel بیهوده صرف نیروکردن
to break butterfly on wheel کوشش بیهوده کردن
to beat the air کوشش بیهوده کردن
vain مغرورانه بطور بیهوده
small talk حرف بیهوده زدن
to loaf a way one's time بیهوده وقت گذراندن
boondoggle [American English] وقت بیهوده گذرانی
loaf وقت را بیهوده گذراندن
piddles کار بیهوده کردن
piddled کار بیهوده کردن
jive کلمات بیهوده واحمقانه
to muck a bout بیهوده وقت گذراندن
to milk the ram کوشش بیهوده کردن
to lop a bout بیهوده وقت گذراندن
fiddled کار بیهوده کردن
piddle کار بیهوده کردن
fiddle کار بیهوده کردن
dawdle بیهوده وقت گذراندن
moons بیهوده وقت گذراندن
absurdly بطور بیهوده و مزخرف
delusion پندار بیهوده وهم
moon بیهوده وقت گذراندن
frivol کار بیهوده کردن
fiddles کار بیهوده کردن
inanity بیهودگی کار بیهوده
impracticable غیر عملی بیهوده
delusions پندار بیهوده وهم
jauk بیهوده وقت گذراندن
dillydally بیهوده وقت گذراندن
dawdling بیهوده وقت گذراندن
dawdles بیهوده وقت گذراندن
dawdled بیهوده وقت گذراندن
quiddle بیهوده وقت گذرانیدن
to plough the sand کوشش بیهوده یا بی فایده کردن
inanely بطور پوچ یا بی معنی بیهوده
to loiter a way one's time وقت خود را بیهوده گذرانیدن
to be a dead duck بیهوده بودن [چیزی یا کسی]
to p at or in an occpation بیهوده بر سر کاری وقت گذراندن
piffle من من کردن حرف بیهوده زدن
to plough sands کوشش بیهوده یا بی فایده کردن
snoozed خواب کوتاه بیهوده وقت گذراندن
snoozing خواب کوتاه بیهوده وقت گذراندن
snoozes خواب کوتاه بیهوده وقت گذراندن
snooze خواب کوتاه بیهوده وقت گذراندن
nugacity چیز جزئی یغا بیهوده بیهودگی
to saunter through life عمر را بیهوده وبا ولگردی گذرانیدن
hypochondria اضطراب واندیشه بیهوده راجع بسلامتی خود
cannon fodder [soldiers pointlessly and unscrupulously sacrificed] خوراک توپ [سربازان بیهوده و بی وجدانه قربانی شده]
Recycle Bin نشانهای روی صفحه نمایش ویندوزکه مانند محل نگهداری کاغذهای بیهوده است
rant لفافی کردن یاوه سرایی کردن بیهوده گفتن
rants لفافی کردن یاوه سرایی کردن بیهوده گفتن
ranting لفافی کردن یاوه سرایی کردن بیهوده گفتن
ranted لفافی کردن یاوه سرایی کردن بیهوده گفتن
ranten لفافی کردن یاوه سرایی کردن بیهوده گفتن
garbage in garbage out اصطلاحی است به این معنی که اگر به برنامه اطلاعات ورودی بیهوده داده شودبرنامه نتایج بیهودهای رابه عنوان خروجی تولیدخواهد کرد
gigo اصطلاحی است به این معنی که اگر به برنامه اطلاعات ورودی بیهوده داده شودبرنامه نتایج بیهودهای رابه عنوان خروجی تولیدخواهد کرد
waste حرام کردن بیهوده تلف کردن
run through <idiom> اصراف کردن بیهوده مصرف کردن
wastes حرام کردن بیهوده تلف کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com