English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
havers بیهوده چرند
Other Matches
jiving چرند
corny چرند
nonsensical چرند
rigmarole چرند
codswallop چرند
cockeyed چرند
windiest چرند
windy چرند
bollocks چرند
unmeaning چرند
twadle چرند
rubbishing چرند
shenanigan چرند
bullshit چرند
twaddler چرند گو
trumpery چرند
rigmaroles چرند
jives چرند
bosh چرند
blatherskite چرند
bilk چرند
bilge water چرند
windier چرند
kibosh چرند
irrationable چرند
linsey woolsey چرند
balderdash چرند
hokum چرند
jived چرند
jive چرند
piffle چرند
sillier چرند احمقانه
twadle چرند گفتن
trashy چرند مزخرف
tosh ادم چرند
crap تفاله چرند
crapped تفاله چرند
twaddle چرند گفتن
stuffs چرند پرکردن
bunkum حرف چرند
stuffed چرند پرکردن
stuff چرند پرکردن
silly چرند احمقانه
silliest چرند احمقانه
to talk nonsense چرند گفتن
crapping تفاله چرند
buncombe حرف چرند
rubbishy مهمل چرند
tootling چرند گفتن
tootles چرند گفتن
tootled چرند گفتن
tootle چرند گفتن
trashier چرند مزخرف
ludicrous مزخرف چرند
trashiest چرند مزخرف
ludicrously بطور مضحک یا چرند
irrationalism عقیده نامعقول یا چرند
nattered چرند بافی کردن
inane چرند فضای نامحدود
fool begged چرند جهالت امیز
natters چرند بافی کردن
baloney چرند نوعی کالباس
bullshit چرند گویی کردن
natter چرند بافی کردن
nattering چرند بافی کردن
now nonsense now خواهش میکنم چرند گفتن رابس کن
rodomontade بیهوده
unfruitful بیهوده
futility بیهوده گی
purposelessly بیهوده
of no issue بیهوده
wastes بیهوده
bootless بیهوده
jejune بیهوده
non-starters بیهوده
in vain بیهوده
ineffectively بیهوده
driftless بیهوده
kibosh بیهوده
waste بیهوده
unavailing بیهوده
pointless بیهوده
thankless بیهوده
purposeless بیهوده
ineffectual بیهوده
idled بیهوده
duller بیهوده
futile بیهوده
dulls بیهوده
to no purpose بیهوده
ineffective بیهوده
non-starter بیهوده
dulling بیهوده
dull بیهوده
dulled بیهوده
dullest بیهوده
uselessly بیهوده
idle بیهوده
trashy بیهوده
idles بیهوده
trashiest بیهوده
idlest بیهوده
trashier بیهوده
vain بیهوده
ineffectual struggle کوشش بیهوده
futilely بطور بیهوده
fribble کار بیهوده
without result بی نتیجه بیهوده
flash in the pan کوشش بیهوده
false pride غرور بیهوده
wasteful expenditures مخارج بیهوده
unproductive consumption مصرف بیهوده
he speaks to the purpose بیهوده نمیگوید
idle talk سخن بیهوده
ranten بیهوده گویی
lostlabour کوشش بیهوده
tautologic بیهوده تکرار کن
inutile بیهوده نامناسب
to dally بیهوده گذرانیدن
to go on بیهوده مگو
infructuous بیحاصل بیهوده
inert society جامعه بیهوده
vaporing سخن بیهوده
frustrated باطل بیهوده
wild-goose chase تلاش بیهوده
wild goose chase تلاش بیهوده
mockery زحمت بیهوده
rants بیهوده گویی
blethers بیهوده گفتن
ranting بیهوده گویی
blethering بیهوده گفتن
blethered بیهوده گفتن
ranted بیهوده گویی
blether بیهوده گفتن
rant بیهوده گویی
babble سخن بیهوده
babbled سخن بیهوده
babbles سخن بیهوده
wild-goose chases تلاش بیهوده
dead pull کوشش بیهوده
dead lift کوشش بیهوده
an abortive attempt کوشش بیهوده
an absurd notion خیال بیهوده
hooey بیهوده مزخرف
fillips چیز بیهوده
fillip چیز بیهوده
ineffectually بطور بیهوده
claver گفتار بیهوده
farces کار بیهوده
farce کار بیهوده
fiddle کار بیهوده کردن
delusions پندار بیهوده وهم
small talk حرف بیهوده زدن
dawdled بیهوده وقت گذراندن
loaf وقت را بیهوده گذراندن
piddles کار بیهوده کردن
piddled کار بیهوده کردن
delusion پندار بیهوده وهم
absurdly بطور بیهوده و مزخرف
jive کلمات بیهوده واحمقانه
jived کلمات بیهوده واحمقانه
jives کلمات بیهوده واحمقانه
jiving کلمات بیهوده واحمقانه
dawdle بیهوده وقت گذراندن
dawdles بیهوده وقت گذراندن
dawdling بیهوده وقت گذراندن
boondoggle [American English] وقت بیهوده گذرانی
vain مغرورانه بطور بیهوده
moon بیهوده وقت گذراندن
moons بیهوده وقت گذراندن
to beat the air کوشش بیهوده کردن
fiddled کار بیهوده کردن
frivol کار بیهوده کردن
to break butterfly on wheel کوشش بیهوده کردن
piddle کار بیهوده کردن
frivolous پوچ بیهوده وبیمعنی
quiddle بیهوده وقت گذرانیدن
jauk بیهوده وقت گذراندن
inanity بیهودگی کار بیهوده
impracticable غیر عملی بیهوده
dawdler بیهوده وقت گذران
to break butterfly on wheel بیهوده صرف نیروکردن
dillydally بیهوده وقت گذراندن
to milk the ram کوشش بیهوده کردن
fiddles کار بیهوده کردن
to loaf a way one's time بیهوده وقت گذراندن
to lop a bout بیهوده وقت گذراندن
to muck a bout بیهوده وقت گذراندن
to plough the sand کوشش بیهوده یا بی فایده کردن
to plough sands کوشش بیهوده یا بی فایده کردن
to p at or in an occpation بیهوده بر سر کاری وقت گذراندن
to be a dead duck بیهوده بودن [چیزی یا کسی]
piffle من من کردن حرف بیهوده زدن
to loiter a way one's time وقت خود را بیهوده گذرانیدن
inanely بطور پوچ یا بی معنی بیهوده
snoozing خواب کوتاه بیهوده وقت گذراندن
snoozes خواب کوتاه بیهوده وقت گذراندن
snoozed خواب کوتاه بیهوده وقت گذراندن
nugacity چیز جزئی یغا بیهوده بیهودگی
snooze خواب کوتاه بیهوده وقت گذراندن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com