English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (4 milliseconds)
English Persian
demurrage بیکار و معطل نگهداشتن کشتی بیش از مدتی که جهت بارگیری یا تخلیه یا طی مسافت مبداء به مقصد لازم است
Other Matches
primage اضافه کرایهای که به خاطر مراقبت در بارگیری و تخلیه به ناخدای کشتی داده میشود
wet storage بارگیری روی عرشه کشتی درروی دریا بارگیری دریایی
lighterage هزینه دوبه هزینه بارگیری و تخلیه کشتی توسط دوبه
marshalling yard محل تفکیک و طبقه بندی کالاها در مقصد یا مبداء حمل
embarkation بارگیری کشتی یا خودرو سوار شدن در کشتی یاخودرو
block stowage loading بارگیری وسایل هم مقصد دریک قسمت از وسیله ترابری
warm up اجازه داده به یک ماشین برای بیکار ماندن برای مدتی پس از روشن شدن تا به وضعیت عملیات مط لوب برسد
roll-on/roll-off بارگیری- تخلیه
roll on/roll off بارگیری- تخلیه
stevedores متصدی بارگیری و تخلیه
stevedore متصدی بارگیری و تخلیه
accessorial services خدمات بارگیری و تخلیه بار
fio بدون هزینه تخلیه و بارگیری
despatch money جایزه بارگیری یا تخلیه سریع
free in and out بدون هزینه تخلیه و بارگیری
actual placement قرار دادن بار در محل تخلیه و بارگیری
check out time زمان لازم برای تخلیه محل
shiping agent کارگزار بارگیری کشتی
laydays ایام بارگیری و باراندازی کشتی
lay day روز بارگیری وباراندازی کشتی
lift on بارگیری کشتی توسط جرثقیل
lay day ایام بارگیری و باراندازی کشتی
shiping agent حق العمل کار بارگیری کشتی
The ship is loading. کشتی درحال بارگیری است
lighterage هزینه بارگیری و باراندازی از کشتی توسط دوبه
base of origin پایگاه مبداء منبع اصلی مبداء ارسال
propagation delay 1-زمان لازم برای فاهر شدن خروجی در دروازه منط قی پس از اعمال ورودی . 2-زمانی که بیت داده روی شبکه از مبدا به مقصد می رود
load line خط دورکشتی که وقتی کشتی کاملا بارگیری شداب تا انجا میرسد
demurrage خسارت تاخیر تخلیه کشتی
lift-off تخلیه کشتی توسط جرثقیل
docker کارگری که کشتی رابارگیری و تخلیه میکند
dockers کارگری که کشتی رابارگیری و تخلیه میکند
preload loading بارگیری اولیه یا بارگیری قبل از بارگیری اصلی
staithe محل تخلیه کالا ازواگن وبارگیری ان در کشتی
staith محل تخلیه کالا ازواگن وبارگیری ان در کشتی
slop chute شیب تند عقب کشتی جهت تخلیه فاضل اب
over shipment ارسال بار بیش از حد فرفیت کشتی بارگیری بیش از حد
deck cargo بار روی عرشه کشتی بارگیری برروی عرشه
unit loading بارگیری کردن یکانها برای حمل و نقل بارگیری یکان
beach gear وسایل پیاده کردن بار وسایل تخلیه کشتی تجهیزات اسکله
back haul بارگیری در بازگشت از یک ماموریت بارگیری دوسره باربرگشت
sustain پایدار نگهداشتن نگهداشتن ادامه دادن
sustains پایدار نگهداشتن نگهداشتن ادامه دادن
sustained پایدار نگهداشتن نگهداشتن ادامه دادن
true origin نقطه مبداء یا مبنای مختصات جغرافیایی نصف النهار مبداء مختصات جغرافیایی
combat loading بارگیری رزمی هواپیما بارگیری جنگی
embarkation order دستورالعمل بارگیری یا سوارشدن دستور بارگیری
endurance loading بارگیری با حداکثر فرفیت بارگیری کامل
photo distance مسافت اندازه گیری شده ازعکس هوایی مسافت روی عکس
time distance مسافت زمانی حرکت ستون مسافت طی شده در زمان معین
mean free path for attenuation مسافت ازاد میانگین درتضعیف مسافت تضعیف
attenuation mean free path مسافت ازاد میانگین درتضعیف مسافت تضعیف
mean free for scattering مسافت ازاد میانگین درپراکندگی مسافت پراکندگی
scattering mean free path مسافت ازاد میانگین درپراکندگی مسافت پراکندگی
range scale طبله برد مقیاس مسافت جدول مسافت
cargo outturn message پیام تخلیه محمولات ناو گزارش خاتمه تخلیه بارکشتی
short international مسابقهای که هر تیرانداز 03تیر از مسافت 05 متر و 03تیر از مسافت 53 متر و 03تیر از مسافت 52 متر با تیرو کمان می اندازد
carload shipment حمل بار مطابق با فرفیت بارگیری خودرو یا کشتی ارسال باربه اندازه فرفیت حمل بار
evacuation تخلیه یک نقطه ازاهالی یا نیرو تخلیه پزشکی
range section قسمت مسئول مسافت یاب یاکار با دستگاه مسافت یاب دریک اتشبار
range component عنصر مربوط به مسافت عامل مسافت شاخه مربوط به برد
clearing تخلیه محل تخلیه بیماران
clearings تخلیه محل تخلیه بیماران
windsor round مسابقه تیراندازی با 63 تیراز مسافت 06 متری و 63تیر از مسافت 05 متری و63 تیر از 04 متری با کمان
vehicle stopping distance مسافت ایست وسیله نقلیه مسافت ایست خودرو
d , top concept تدابیر لازم برای رساندن سطح اماد سکو به سطح لازم در جبهه
topgallant سکوب بالای دکل کشتی بالاترین شکوب دکل کشتی وسایل بی مصرف کشتی
stranded معطل
pending معطل
at a losses معطل
absorption mean free path مسافت ازاد میانگین در جذب مسافت جذب
road distance مسافت روی جاده یا مسافت طی شده از جاده
coincidence range finder مسافت یاب دوشاخهای مسافت یاب انطباقی
mean free path absorption مسافت ازاد میانگین در جذب مسافت جذب
source code کد مبداء
source مبداء
origins مبداء
origin مبداء
datum line خط مبداء
zeros مبداء
zeroes مبداء
zero مبداء
To hang about . To be getting nowhere . ول معطل بودن
lingeringly معطل کنان
What are you waiting for ? معطل چه هستی ؟
detain معطل کردن
detained معطل کردن
detaining معطل کردن
detains معطل کردن
for a season تا یک مدتی
for some time past مدتی
awhile مدتی
the while or whilst مدتی که
some time مدتی
To keep someone waiting . کسی را معطل کردن
to keep at bay معطل نگاه داشتن
to hang about گشتن معطل شدن
principal axis محور مبداء
certificate of origin گواهینامه مبداء
certificate of origin گواهی مبداء
departure station مبداء حرکت
source disk دیسک مبداء
bench mark شاخص مبداء
basic point نقطه مبداء
base of origin مبداء اصلی
source program برنامه مبداء
country of origin کشور مبداء
principle point مبداء اصلی
domicile of origin اقامتگاه مبداء
home address نشانی مبداء
source مایه مبداء
zero deflection سمت مبداء
afterbrain مبداء نخاع
jumping off place نقطه یا مبداء
refrence axis محور مبداء
casualty staging unit یکان بارگیری بیماران وزخمیها درهواپیما یکان بارگیری بیماران
long ago مدتی پیش
porolongation of a period تمدید مدتی
for the time being <idiom> برای مدتی
whilst در خلال مدتی که
long a go مدتی پیش
don't wait the dinner for me ناهاعرابرای خاطرمن معطل نکنید
waited انتظار کشیدن معطل شدن
to keep somebody waiting کسی را معطل نگه داشتن
We are waiting for the rain to stop . معطل بارانم که بند بیاید
wait انتظار کشیدن معطل شدن
to hang up معطل کردن مسکوت گذاشتن
I am down and out . I dont know where my next meal is coming for . برای نان شب معطل مانده ام
He held me up [slowed me down] for a long time. او [مرد] من را خیلی معطل کرد.
My car is held up at the customs . اتوموبیلم ؟ رگمرک معطل مانده
waits انتظار کشیدن معطل شدن
extrinsic دارای مبداء خارجی
prime meridian نصف النهار مبداء
phase line خط مبداء حرکت جنگی
execution 1-زمان لازم برای اجرای یک برنامه یا مجموعه دستورات . 2-زمان لازم برای یک سیکل اجرا
disengaged بیکار
at leisure بیکار
out of employ بیکار
out of work بیکار
vacant بیکار
unemployment بیکار
idles بیکار
idled بیکار
out of employment بیکار
actionless بیکار
workless بیکار
idle بیکار
idlest بیکار
unemployed بیکار
at a loose end بیکار
deedless بیکار
jobless بیکار
staging unit یکان خدمات بارگیری یکان بارگیری
do time <idiom> مدتی درزندان بودن
not long a مدتی نگذشته است
i was absent for a while یک مدتی غایب بودم
Get a move on . Expedite it . اینقدر کشش نده ( معطل نکن )
he made me wait مرا منتظر یا معطل نگاه داشت
you must w the signal ناهار را برای خاطر من معطل نکنید
backstretch خط سیرجهت مخالف مبداء مسابقه
prime meridian نصف النهار مبداء یا گرینویچ
idles بیکار شدن
idle reserves ذخائر بیکار
idle cash پول بیکار
clearance فضای بیکار
bummer ادم بیکار
idlest بیکار شدن
an idel capital سرمایه بیکار
gentleman at large قای بیکار
idle balance مانده بیکار
unused resources منابع بیکار
idle capacity فرفیت بیکار
idled بیکار شدن
layoffs بیکار سازی
idle بیکار شدن
to lie d. بیکار ماندن
layoff بیکار سازی
idless بیکار ایستادگی
bindings لازم الاجرا لازم
binding لازم الاجرا لازم
immobilizing مدتی در بستربی حرکت ماندن
application years مدتی که یک دستگاه میتواند کارکند
immobilizes مدتی در بستربی حرکت ماندن
immobilized مدتی در بستربی حرکت ماندن
immobilize مدتی در بستربی حرکت ماندن
immobilised مدتی در بستربی حرکت ماندن
immobilises مدتی در بستربی حرکت ماندن
retreat انزوا [گروهی برای مدتی]
immobilising مدتی در بستربی حرکت ماندن
to borrow up to ... books تا... [مدتی] کتاب قرض گرفتن
The reporter was held at the checkpoint for several hours. خبرنگار چندها ساعت در محل بازرسی معطل شد.
To stand someone up . کسی را قال گذاشتن ( منتظر ؟ معطل گذاردن )
idler ادم بیکار و تنبل
demurrage خسارت بیکار ماندگی
an idle pupil شاگرد بیکار یا تنبل
idlers ادم بیکار و تنبل
without a job <adj.> بیکار [بدون کار]
unemployed <adj.> بیکار [بدون کار]
blellum ادم بیکار وتنبل
leases واگذاری یا اجاره وسیله برای مدتی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com