English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (9 milliseconds)
English Persian
ignore بی اساس دانستن
ignored بی اساس دانستن
ignores بی اساس دانستن
ignoring بی اساس دانستن
Other Matches
substantialize اساس دادن یا اساس پیدا کردن
base course لایه اساس قشر اساس
wage fund theory of wages نظریه مزد بر اساس وجوه دستمزد براساس این نظریه که توسط استوارت میل بیان شده مزد بر اساس رابطه میان کل وجوه مربوط به پرداخت دستمزد و تعدادکارگران تعیین میشودبنابراین برای افزایش دستمزد بایستی یا کل این وجوه را بالا برد و یا اینکه تعداد کارگران را کاهش داد
idles بی اساس
subsistance اساس
chimeric بی اساس
principium اس اساس
substantially در اساس
elements اساس
element اساس
unsubstantial بی اساس
unsubstantiality بی اساس
vaporous بی اساس
foundation اساس
unfounded بی اساس
bedrock اساس
root اساس
idlest بی اساس
idled بی اساس
idle بی اساس
delusive بی اساس
insubstatiality بی اساس
fundamental اساس
fundament اساس
groundsel اساس
ill founded بی اساس
pier foundation اساس پی
origin اساس
origins اساس
rationale اس اساس
roots اساس
ill-founded بی اساس
baseless بی اساس
cornerstones اساس
cornerstone اساس
grass roots اساس
structures اساس
structuring اساس
groundless بی اساس
basis اساس
ground اساس
structure اساس
rootless بی اساس
nuclei اساس
nucleus اساس
gossip شایعات بی اساس
gossiped شایعات بی اساس
there is nothing in it بی اساس است
groundlessly بطور بی اساس
idle rumoues شایعات بی اساس
corner stone بنیاد اساس
foundation پی ریزی اساس
tittle-tattle شایعات بی اساس
tittle tattle شایعات بی اساس
gossiping شایعات بی اساس
gossipry شایعات بی اساس
corpus delicti اساس جرم
elements عنصر اساس
corpus juris اساس قانون
data origination اساس داده
element عنصر اساس
groundwork زمینه اساس
Unfounded rumours. شایعات بی اساس
gossips شایعات بی اساس
insubstantial بی اساس بیموضوع
bedding بنیاد و اساس هرکاری
gossip شایعات بی اساس دادن
hot mix base اساس اسفالتی گرم
grounded (his complaint was not grounded شکایت او بی اساس بود
demand processing پردازش بر اساس نیاز
gossiped شایعات بی اساس دادن
gossiping شایعات بی اساس دادن
fabric سبک بافت اساس
gossips شایعات بی اساس دادن
To build on sand. کار بی اساس کردن
subbase course لایه زیر اساس
rooty of sand چیز ناپایدار یا بی اساس
fabrics سبک بافت اساس
knows دانستن
damm بد دانستن
learnt دانستن
know دانستن
learn دانستن
learns دانستن
con دانستن
conned دانستن
conning دانستن
deprecates بد دانستن
cognize دانستن
cons دانستن
aims : دانستن
aimed : دانستن
aim : دانستن
to d. of بد دانستن
receive as دانستن
put down as دانستن
deprecated بد دانستن
adjudge دانستن
deprecate بد دانستن
ill founded دارای شالوده یا اساس بد بی پروپا
gossiper کسیکه شایعات بی اساس میدهد
subbase course لایه پی قشر زیر اساس
on an arm's length basis بر اساس مستقل و برابر بودن [در]
euhemerism اساس تاریخی برای افسانه ها
cotton grade درجه پنبه بر اساس مرغوبیت
to consider as agood a شگون دانستن
intitle مستحق دانستن
knowledge of a language دانستن زبانی
to deesm a صلاح دانستن
blame مقصر دانستن
faults مقصر دانستن
faulted مقصر دانستن
fault مقصر دانستن
to d. a pratice کاریرا بد دانستن
to deesm a مقتضی دانستن
illegalize غیرقانونی دانستن
exteriorize فاهری دانستن
to reproach an act کاری را بد دانستن
superannuate متروکه دانستن
mislike بد دانستن انزجار
make much of مهم دانستن
to know for certain یقین دانستن
to fancy oneself خودراکسی دانستن
to take for granted مسلم دانستن
foreknow از پیش دانستن
consubstantiate هم جنس دانستن
to make a point of ضروری دانستن
abominates مکروه دانستن
avers بحق دانستن
postulating لازم دانستن
trivialised بی اهمیت دانستن
trivialises بی اهمیت دانستن
trivialising بی اهمیت دانستن
trivialize بی اهمیت دانستن
trivialized بی اهمیت دانستن
trivializes بی اهمیت دانستن
averring بحق دانستن
trivializing بی اهمیت دانستن
allow روا دانستن
postulates لازم دانستن
allowing روا دانستن
deified خدا دانستن
abominated مکروه دانستن
abominating مکروه دانستن
deifies خدا دانستن
deify خدا دانستن
deifying خدا دانستن
postulate لازم دانستن
averred بحق دانستن
abominate مکروه دانستن
allows روا دانستن
aver بحق دانستن
require لازم دانستن
required لازم دانستن
requires لازم دانستن
requiring لازم دانستن
having دانستن خوردن
have دانستن خوردن
blaming مقصر دانستن
blames مقصر دانستن
blamed مقصر دانستن
postulated لازم دانستن
foresees از پیش دانستن
knowable قابل دانستن
foresee از پیش دانستن
wits دانستن اموختن
wit دانستن اموختن
It must have a solid foundation. اساس کار باید محکم باشد
average cost pricing قیمت گذاری بر اساس هزینه متوسط
euhemerize اساس تاریخی قائل شدن برای
elements رکن اساس جزئی از یک قسمت یایکان
his joys p from baseless hope خوشیهای اوناشی ازامیدهای بی اساس است
element رکن اساس جزئی از یک قسمت یایکان
superannuate بازنشسته دانستن یاشدن
to exclude something [as something] چیزی را بی ربط دانستن
to rule out رد کردن بی ربط دانستن
sanction دارای مجوزقانونی دانستن
account تخمین زدن دانستن
to take with a grain of salt اغراق امیز دانستن
to rule out غیر قابل دانستن
loth بیزار بودن از بد دانستن
adjudging مقرر داشتن دانستن
i reckon one wise کسی را خردمند دانستن
to rule something out چیزی را بی ربط دانستن
adjudged مقرر داشتن دانستن
ascribing اسناد دادن دانستن
hypostatize or size ذات جدا دانستن
entitle حق دادن مستحق دانستن
ascribes اسناد دادن دانستن
sanctioned دارای مجوزقانونی دانستن
sanctioning دارای مجوزقانونی دانستن
sanctions دارای مجوزقانونی دانستن
entitling حق دادن مستحق دانستن
ascribe اسناد دادن دانستن
entitles حق دادن مستحق دانستن
ascribed اسناد دادن دانستن
adjudges مقرر داشتن دانستن
simple interest سود پول بر اساس سال 063 روزه
it was basedon evclid اساس ان روی اقلیدس گذارده شده بود
disqualified فاقد شرایط لازم دانستن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com