Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 145 (7 milliseconds)
English
Persian
anorexia nervosa
بی اشتهایی عصبی
Search result with all words
anorexic
مبتلا به بی اشتهایی عصبی
Other Matches
neuritis
التهاب یا اماس وزخم عصبی که دردناک است وسبب ناراحتی عصبی وگاهی فلج میگردد
anorexia
بی اشتهایی
anorexia
کم اشتهایی
neuralgia
درد عصبی مرض عصبی
nervation
ساختمان عصبی شبکه عصبی
pick at
بازی کردن باغذا از روی بی اشتهایی
v , series
سری عوامل شیمیایی بی بو وبی رنگ عصبی سری عوامل شیمیایی عصبی
neural
عصبی
abnerval
عصبی
engram
رد عصبی
nervelessness
بی عصبی
overwrought
عصبی
neurotic
عصبی
on pins and needles
<idiom>
عصبی
keyed up
<idiom>
عصبی
nervous
عصبی
twitchy
عصبی
uptight
عصبی
neurogram
رد عصبی
nerve tissue
بافت عصبی
nervelessly
از روی بی عصبی
neuroplexus
شبکه عصبی
nerve plexus
شبکه عصبی
nerve path
گذرگاه عصبی
nerve impulse
تکانه عصبی
neurofibril
تار عصبی
nerve ending
پایانه عصبی
nerve cell
یاخته عصبی
nerve deafness
کری عصبی
nerve current
جریان عصبی
nerve center
مرکز عصبی
nerve block
وقفه عصبی
nerve cell
سلول عصبی
nerve fibre
تار عصبی
neural arc
قوس عصبی
sweat bullets/blood
<idiom>
عصبی بودن
psychochemical agent
گاز عصبی
psychochemical agent
عامل عصبی
plexus
شبکه عصبی
interneuron
داخل عصبی
neurocyte
یاخته عصبی
neural satiation
اشباع عصبی
neural reverbration
ارتعاش عصبی
neuritis
التهاب عصبی
neural network
شبکه عصبی
neural lesion
ضایعه عصبی
neural induction
القای عصبی
neural discharge
تخلیه عصبی
neural conduction
رسانش عصبی
neural circuit
مدار عصبی
neural bond
پیوند عصبی
Relax!
عصبی نشو!
causalgia
سوزش عصبی
neurons
یاخته عصبی
neuron
یاخته عصبی
nerves
رشته عصبی
shocks
حمله عصبی
shocked
حمله عصبی
willies
حمله عصبی
shock
حمله عصبی
nerve
رشته عصبی
nervous systems
دستگاه عصبی
neuralgia
درد عصبی
interneural
داخل عصبی
ganglion
غده عصبی
lose temper
<idiom>
عصبی شدن
nervous system
دستگاه عصبی
parasympathetic nervous system
دستگاه عصبی پاراسمپاتیک
neuropath
دچار اختلالات عصبی
reciprocal innervation
تحریک عصبی تقابلی
parabiosis
وقفه رسانش عصبی
neurotransmitter
انتقال دهنده عصبی
neuroptera
حشرات عصبی الجناح
neuropsychiatric
مرض روانی و عصبی
neuropsychiatric
درمان روانی عصبی
hysteria
هیستری حمله عصبی
neurotic
دچار اختلال عصبی
discharge
شلیک عصبی تخلیه
on edge
<idiom>
خیلی عصبی وخشمگین
discharges
شلیک عصبی تخلیه
tract
دسته تار عصبی
tracts
دسته تار عصبی
visceral nervous system
دستگاه عصبی احشایی
vegetative nervous system
دستگاه عصبی نباتی
unipolar
سلولهای عصبی یک قطبی
sympathetic nervous system
دستگاه عصبی سمپاتیک
preganglionic
قبل از عقده عصبی
neuromuscular coordination
هماهنگی عصبی- عضلانی
neurogenic
دارای ریشه عصبی
tenses
عصبی وهیجان زده
commissure
بافت عصبی رابط
autonomic nervous system
دستگاه عصبی نباتی
tensest
عصبی وهیجان زده
tensing
عصبی وهیجان زده
commissural fibres
رشتههای عصبی رابط
cns
دستگاه عصبی مرکزی
tenser
عصبی وهیجان زده
bradyarthria
کندگویی عصبی- ماهیچه یی
tensed
عصبی وهیجان زده
conceptual nervous system
دستگاه عصبی فرضی
tense
عصبی وهیجان زده
neuroblast
یاخته رویانی عصبی
nerve agent
عامل شیمیایی عصبی
jittery
وحشت زده و عصبی
autonomic
منسوب به دستگاه عصبی خودکار
autonomic nervous system
دستگاه عصبی خود مختار
nervous
عصبی مربوط به اعصاب عصبانی
sympathetic nervous system
دستگاه عصبی خود کار
neurogenic
ایجاد کننده بافت عصبی
psychoneural parallelism
توازی نگری روانی- عصبی
ans
دستگاه عصبی خود مختار
neurocirculatory asthenia
ضعف عصبی- گردش خونی
preganglionic
وابسته به جلو عقده عصبی
liminal
وابسته به مختصرترین تحریک عصبی
dendrite
شاخههای متعدد سلولهای عصبی
oxime
ماده ضد اثرعامل عصبی شیمیایی
commissurotomy
برداشتن بافت عصبی رابط
tie up in knots
<idiom>
کسی را عصبی ونگران کردن
solar plexus
شبکه عصبی ناحیه زیر معده
parasympathetic
عمل کننده ماننددستگاه عصبی نباتی
psychoneurosis
ناراحتی روانی در اثر حالت عصبی
psychoneurotic
مریض مبتلا به ناراحتی عصبی وروانی
gray matter
ماده خاکستری بافت عصبی مغز
parasympathetic
وابسته به دستگاه عصبی نباتی پاراسمپاتی
neuromuscular
وابسته باعصاب و عضلات عصبی و عضلانی
nerve fascicle
دسته ای از رشته عصبی
[ساختمان استخوان بندی ]
neurons
رشته مغزی و ستون فقراتی یاخته عصبی
If you say that to her, you will be stirring up a hornet's nest.
اگر این حرف را به او بزنی، عصبی اش می کنی.
nerve bundle
دسته ای از رشته عصبی
[ساختمان استخوان بندی ]
aeroneurosis
اختلالات عصبی فضانوردان در اثر تحریک وهیجان
neuron
رشته مغزی و ستون فقراتی یاخته عصبی
to get worked up
به کسی
[چیزی]
خو گرفتن
[و بخاطرش احساساتی یا عصبی شدن]
limen
کمترین تحریک عصبی که برای ایجاداحساس لازم است
to work oneself up
به کسی
[چیزی]
خو گرفتن
[و بخاطرش احساساتی یا عصبی شدن]
cingulum bundle
دسته ای از رشته عصبی در مغز
[ساختمان استخوان بندی ]
cingulum
دسته ای از رشته عصبی در مغز
[ساختمان استخوان بندی ]
subliminally
غیر کافی برای ایجاد تحریک عصبی یا احساس
subliminal
غیر کافی برای ایجاد تحریک عصبی یا احساس
neural net
مدل ریاضی بعضی پدیده هاکه رفتار عصبی دارند
cassion discase
تغییرات عصبی ناشی ازکاهش فشار محیط در ارتفاع بالاتر از یک یا دو اتمسفر
parkinsonism
اختلال مزمن عصبی که با سختی عضلات بدن ولرزش مشخص میشود
cybernetics
مطالعه ومقایسه بین دستگاه عصبی خودکارکه مرکب ازمغز واعصاب میباشدبادستگاه الکتریکی ومکانیکی فرمانشناسی
antineuritic
برضد اماس عصب مخاف اماس عصبی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com