Dictiornary-Farsi | بی تکلیف ضمیمه شده | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 186 (2 milliseconds)

English	Persian
pendant	بی تکلیف ضمیمه شده
pendants	بی تکلیف ضمیمه شده


Other Matches

declaration of trust	افهارنامه تکلیف به قبض افهارنامهای که ناقل به منتقل الیه یا مصالح به متصالح میدهد و در ان به او تکلیف میکند که اداره مورد انتقال یا مال الصلح رابه عهده بگیرد و ان را قبض کند
excursus	مقالهء ضمیمه ضمیمه تشریحی
annex	ضمیمه کردن ضمیمه
annexes	ضمیمه کردن ضمیمه
annexing	ضمیمه کردن ضمیمه
offhandedly	بی تکلیف
responsibility	تکلیف
assignments	تکلیف
assignment	تکلیف
at fault	بی تکلیف
responsibilities	تکلیف
full age	سن تکلیف
offhanded	بی تکلیف
tasks	تکلیف
imposition	تکلیف
abeyant	بی تکلیف
abeyant abeyance	بی تکلیف
at a loss what to do	لا تکلیف
duty	تکلیف
task	تکلیف
task oriented	تکلیف گرا
referenda	کسب تکلیف
task analysis	تحلیل تکلیف
referendum	کسب تکلیف
referendums	کسب تکلیف
subadult	نزدیک سن تکلیف
interrupted task	تکلیف ناتمام
Where do you stand ?What am I Supposed to do ?	تکلیف من چیست ؟
impone	تکلیف کردن
how shall we proceed	تکلیف چیست
task	کار تکلیف
homework	تکلیف خانه
unaffected	بی تکلیف صمیمی
at a loss what to do	بلا تکلیف
unfinished task	تکلیف ناتمام
exercize	تمرین تکلیف
qualification	قید تکلیف
tasks	کار تکلیف
fall into abeyance	بی تکلیف ماندن
he is at a loose end	بی تکلیف است
low level task	تکلیف سطح پایین
processes	تکلیف به حضور کردن
process	تکلیف به حضور کردن
It was required of me . They imposed it on me .	آنرا به من تکلیف کردند
To ask for instructions (directives).	کسب تکلیف کردن
schoolwork	تکلیف شبانه دانشجو
To do (perform) ones duty.	تکلیف خود را انجام دادن
assignment	تکلیف درسی و مشق شاگرد
assignments	تکلیف درسی و مشق شاگرد
To settle the issue one way or the other.	تکلیف کاری راروشن ( یکسره ) کردن
they overtax our strength	بما تکلیف میکنند که زیادنیروی خودرابکاراندازیم
to put one's affairs in order [to settle one's business]	تکلیف کار خود را روشن کردن
to keep somebody on tenterhooks <idiom>	کسی را بلا تکلیف [معلق] نگه داشتن [اصطلاح روزمره]
to have somebody on the hook <idiom>	کسی را بلا تکلیف [معلق] نگه داشتن [اصطلاح روزمره]
to keep somebody in suspense <idiom>	کسی را بلا تکلیف [معلق] نگه داشتن [اصطلاح روزمره]
to let somebody dangle <idiom>	کسی را بلا تکلیف [معلق] نگه داشتن [اصطلاح روزمره]
To do something prefunctorily.	برای رفع تکلیف ( از سر باز کردن ) کاری راانجام دادن
appendage	ضمیمه
appendages	ضمیمه
comprising <prep.>	به ضمیمه
attached	ضمیمه
addendum	ضمیمه
addenda	ضمیمه
insertion	ضمیمه
including <prep.>	به ضمیمه
inclusive of <prep.>	به ضمیمه
accompaniment	ضمیمه
accompaniments	ضمیمه
appurtenence	ضمیمه
appurtenance	ضمیمه
appendant	ضمیمه
apendix	ضمیمه
accompanying	ضمیمه
thereto attached	ضمیمه به ان
appendixes	ضمیمه
exhibited	ضمیمه
exhibit	ضمیمه
appendix	ضمیمه
attachment	ضمیمه
supplements	ضمیمه
supplementing	ضمیمه
supplemented	ضمیمه
supplement	ضمیمه
including	به ضمیمه
complement	ضمیمه
complemented	ضمیمه
complementing	ضمیمه
complements	ضمیمه
amendments	ضمیمه
amendment	ضمیمه
exhibiting	ضمیمه
annex	ضمیمه
appendices	ضمیمه
annexing	ضمیمه
enclosures	ضمیمه
annexes	ضمیمه
enclosure	ضمیمه
exhibits	ضمیمه
enclosing	ضمیمه کردن
enclosed <adj.> <past-p.>	ضمیمه شده
vermiform appendix	ضمیمه اعور
codicil	ضمیمه وصیتنامه
codicils	ضمیمه وصیتنامه
postscripts	ضمیمه کتاب
tags	ضمیمه شدن به
tags	ضمیمه کردن
encloses	ضمیمه کردن
enclose	ضمیمه کردن
postscript	ضمیمه کتاب
subjoin	ضمیمه کردن
append	ضمیمه کردن
add	ضمیمه کردن
appendixes	ضمیمه ذیل
attach	ضمیمه کردن
arrangement	ضمیمه قرارداد
attaches	ضمیمه کردن
attachment	ضمیمه الصاق
appendix	ضمیمه ذیل
attaching	ضمیمه کردن
accompanied	ضمیمه کردن
accompanies	ضمیمه کردن
accompany	ضمیمه کردن
tack	ضمیمه کردن
tacked	ضمیمه کردن
tacking	ضمیمه کردن
an a to a dictionary	ضمیمه فرهنگ
adjoint	مشوق ضمیمه
adject	ضمیمه کردن
cirrus	اویز ضمیمه
attached <adj.> <past-p.>	ضمیمه شده
annexed <adj.> <past-p.>	ضمیمه شده
adjuncts	ملازم ضمیمه
enclosed	ضمیمه شده
affixing	ضمیمه کردن
tacks	ضمیمه کردن
affixes	ضمیمه کردن
affected [added] <adj.> <past-p.>	ضمیمه شده
tag	ضمیمه شدن به
tag	ضمیمه کردن
given in	ضمیمه شده
arrangements	ضمیمه قرارداد
extrinsic	جزئی ضمیمه
annexed	ضمیمه منضم
attributed <adj.> <past-p.>	ضمیمه شده
affix	ضمیمه کردن
attachment	ضبط ضمیمه
adjunct	ملازم ضمیمه
affixed	ضمیمه کردن
affixed <adj.> <past-p.>	ضمیمه شده
attachment	توقیف کردن ضمیمه
annexation	ضمیمه سازی انضمام
the a invoice	صورت حساب ضمیمه
annex	پیوستن ضمیمه سازی
adjunction	ضمیمه مشاع سازی
annexes	پیوستن ضمیمه سازی
annexing	پیوستن ضمیمه سازی
cirrate	دارای زائده و ضمیمه
additions	اسم اضافی ضمیمه
addition	اسم اضافی ضمیمه
supplements	تکمیل کردن ضمیمه شدن به
glossaries	واژه نامه ضمیمه کتاب
attachment	ضمیمه اثاث جمع اوری
tagged	بر چسب زده ضمیمه دار
copy of his letter is here with enclosed	رونوشت نامه وی ضمیمه است
supplementing	تکمیل کردن ضمیمه شدن به
supplemented	تکمیل کردن ضمیمه شدن به
supplement	تکمیل کردن ضمیمه شدن به
schedules	صورت یا فهرستی ضمیمه کردن
scheduled	صورت یا فهرستی ضمیمه کردن
schedule	صورت یا فهرستی ضمیمه کردن
glossary	واژه نامه ضمیمه کتاب
return account	صورتحسابی که به برات رجوعی ضمیمه میشود
attachable	قابل بهم پیوستن یا ضمیمه کردن
attachment	توقیف و ضبط شخص یا مال به دلایل قانونی ضمیمه
aston [British E]	قسمت پائین صفحه تلویزیون [برای نوشته و عکسهای ضمیمه]
chyron [American E]	قسمت پائین صفحه تلویزیون [برای نوشته و عکسهای ضمیمه]
Lower third	قسمت پائین صفحه تلویزیون [برای نوشته و عکسهای ضمیمه]
estate in remainder	ملک معلق عبارت از ان است که شناسایی قانونی یک ملک منوط و موکول به تعیین تکلیف ملک دیگر باشد
pend	معوق بودن بی تکلیف بودن
accession book	فهرست کتب یک کتابخانه که به سایر کتب ضمیمه شود
appendicitis	اماس ضمیمه روده اماس اپاندیس
attaching	پیوست کردن ضمیمه کردن
attaches	پیوست کردن ضمیمه کردن
attach	پیوست کردن ضمیمه کردن