Dictiornary-Farsi | بی حسی نسبت بدرد تخفیف درد | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
analgesia	بی حسی نسبت بدرد تخفیف درد


Other Matches

incapable of pain	بیحس نسبت بدرد
susceptible to pain	حساس نسبت بدرد
currency depreciation race	تخفیف قیمت پول رایج کشور نسبت به پول سایرممالک که باعث افزایش صادرات میشود
leverage	نسبت بدهی به دارائی خالص تغییر نسبت غیر معین
ohm's law	جریان در یک مدار با ولتاژ نسبت مستقیم وبا مقاومت نسبت عکس دارد
lift fan	توربوفنی که با نسبت کنارگذارزیاد تنها بمنظور افزایش نسبت برا به تراست بکاررود
liftjet	توربوفن یا توربوجتی بسیارسبک وزنی با نسبت کنارگذرکم که تنها بمنظور افزایش نسبت برا به تراست بکارمیرود
attributable	قابل نسبت دادن نسبت دادنی
prorata	برحسب نسبت معین بهمان نسبت
helpful <adj.>	بدرد خور
adjuvant <adj.>	بدرد خور
functional <adj.>	بدرد خور
expedient <adj.>	بدرد خور
practical <adj.>	بدرد خور
convenient <adj.>	بدرد خور
it subserves our purpose	بدرد کارمامیخورد
administrable <adj.>	بدرد خور
useful <adj.>	بدرد خور
utile [archaic] [useful] <adj.>	بدرد خور
appropriate [for an occasion] <adj.>	بدرد خور
valuable <adj.>	بدرد خور
to be of avail	بدرد خوردن
purpose-built <adj.>	بدرد خور
purposeful <adj.>	بدرد خور
purposive <adj.>	بدرد خور
suitable <adj.>	بدرد خور
practicable <adj.>	بدرد خور
proper <adj.>	بدرد خور
handy <adj.>	بدرد خور
applicatory <adj.>	بدرد خور
helping <adj.>	بدرد خور
auxiliary <adj.>	بدرد خور
assistant <adj.>	بدرد خور
handy [useful] <adj.>	بدرد خور
advantageous <adj.>	بدرد خور
beneficial <adj.>	بدرد خور
serviceable <adj.>	بدرد خور
utilitarian [useful] <adj.>	بدرد خور
he is of no service to us	بدرد مانمیخورد
vail	بدرد خوردن
It is of no use to me. I have no use for it.	بدرد من نمی خورد
general purpose	بدرد هر کاری خورنده
nationallism	مکتب ملیت اعتقاد به برتری یک ملت نسبت به ملل دیگر و لزوم وفاداری مطلق هر تابع نسبت به ملیت خود
answer	بدرد خوردن مطابق بودن
answered	بدرد خوردن مطابق بودن
avaiiability	موجود بودن بدرد خوردن
answering	بدرد خوردن مطابق بودن
answers	بدرد خوردن مطابق بودن
avail	بدرد خوردن دارای ارزش بودن
He is most suitable for brain work .	خیلی بدرد کارهای فکری می خورد
This car wI'll do beautifully .	این اتوموبیل قشنگ بدرد مان می خورد
it is of no use to us	بکار ما یا بدرد ما نمیخورد سودی برای ما ندارد
concession	تخفیف
reductions	تخفیف
reduction	تخفیف
abatement	تخفیف
allayment	تخفیف
volume discount	تخفیف
discount	تخفیف
rebates	تخفیف
rebate	تخفیف
commissions	تخفیف
commissioning	تخفیف
discounted	تخفیف
discounts	تخفیف
discounting	تخفیف
commission	تخفیف
slakes	تخفیف
slaked	تخفیف
damping	تخفیف
relaxation	تخفیف
refraction	تخفیف
alleviation	تخفیف
clemency	تخفیف
mitigation	تخفیف
attenuation	تخفیف
assuagement	تخفیف
slake	تخفیف
incommutable	تخفیف ناپذیر
quantity allowance	تخفیف کلی
incommutably	یا تخفیف داد
mitigation of punishment	تخفیف مجازات
rebate	تخفیف کاهش
mitigable	تخفیف دادنی
quantity discount	مقدار تخفیف
quantity discount	میزان تخفیف
quantity discount	تخفیف کلی
rate of discount	نرخ تخفیف
unmitigated	تخفیف نیافته
loyalty discount	تخفیف وفاداری
remissive	تخفیف دهنده
relaxation of penultis	تخفیف جرایم
money off offer	فروش با تخفیف
progressive rebate	تخفیف تصاعدی
slashes	تخفیف زیاددادن
commutes	تخفیف دادن
commuting	تخفیف دادن
assuaged	تخفیف دادن
assuage	تخفیف دادن
assuages	تخفیف دادن
assuaging	تخفیف دادن
abate	تخفیف دادن
abated	تخفیف دادن
abates	تخفیف دادن
abating	تخفیف دادن
slash	تخفیف زیاددادن
slashed	تخفیف زیاددادن
commuted	تخفیف دادن
incommutability	تخفیف ناپذیری
commutation	تخفیف جرم
discounts	تخفیف دادن
commutability	تخفیف پذیری
commmute	تخفیف دادن
cash discount	تخفیف نقدی
trade discount	تخفیف تجاری
trade discount	تخفیف صنفی
extenuative	تخفیف دهنده
bate	تخفیف دادن
bank discount	تخفیف بانکی
scant	تخفیف یافتن
volume discont	تخفیف مقداری
alleviator	تخفیف دهنده
abatable	قابل تخفیف
commutation	تخفیف مجازات
commutation ticket	بلیط با تخفیف
immitigable	تخفیف ناپذیر
rebates	تخفیف کاهش
give a reduction	تخفیف دادن
extenuatory	تخفیف امیز
extenuating	تخفیف دهنده
extenuatextent	تخفیف دادن
discount	تخفیف دادن
extenuate	تخفیف دادن
discountable	تخفیف بردار
discount rate	میزان تخفیف
discount rate	نرخ تخفیف
discounted	تخفیف دادن
derogate	تخفیف دادن
commutative	تخفیف دار
discounting	تخفیف دادن
volume discont	تخفیف خریدعمده
remit	تخفیف دادن
relax	تخفیف یافتن
remits	تخفیف دادن
cuts	تخفیف بریدگی
remitting	تخفیف دادن
slashing	تخفیف زیاد
remitted	تخفیف دادن
allowances	تخفیف مقرری
allowance	تخفیف مقرری
relieving	تخفیف دادن
relaxing	تخفیف یافتن
remission	گذشت تخفیف
relieve	تخفیف دادن
relaxes	تخفیف یافتن
commute	تخفیف دادن
relieves	تخفیف دادن
cut	تخفیف بریدگی
quantity rebate	تخفیف عمده فروشی
slasher	تخفیف فاحش دهنده
he would not bade a biner	یک دینارهم تخفیف نمیدهد
loyalty discount	تخفیف مشتریان دائم
freight rebate	تخفیف هزینه حمل
quantity discount	تخفیف عمده فروشی
immitigably	بطور تخفیف ناپذیر
berate	تخفیف درجه دادن
extenuate	تخفیف دادن کاستن از
berates	تخفیف درجه دادن
berating	تخفیف درجه دادن
loyalty rebate	تخفیف مشتریان دائم
discount of goods	تخفیف روی کالا
berated	تخفیف درجه دادن
unbated	تخفیف داده نشده
slash	تخفیف زیاد دادن
slashes	تخفیف زیاد دادن
slashed	تخفیف زیاد دادن
slaughtered	تخفیف زیاد دادن
slaughters	تخفیف زیاد دادن
subsidence	تخفیف درد وغیره
slaughter	تخفیف زیاد دادن
lessened	کمتر شدن تخفیف یافتن
allowances	تخفیف وزن بار اسب
lowering	: پایین اوردن تخفیف دادن
shifting pedal	وسیله تخفیف وتضعیف چیزی
lowered	: پایین اوردن تخفیف دادن
mitigative	سبک سازنده تخفیف دهنده
lessens	کمتر شدن تخفیف یافتن
lessening	کمتر شدن تخفیف یافتن
lessen	کمتر شدن تخفیف یافتن
lowers	: پایین اوردن تخفیف دادن
cynergy	پدیده تشدید یا تخفیف اثر
alights	راحت کردن تخفیف دادن
pull down	پایین اوردن تخفیف دادن
alighted	راحت کردن تخفیف دادن
allowance	تخفیف وزن بار اسب
lower	: پایین اوردن تخفیف دادن
synergy	پدیده تشدید یا تخفیف اثر
alight	راحت کردن تخفیف دادن
profit cannibalism	افراط در تخفیف و ارزان فروشی
alighting	راحت کردن تخفیف دادن