Dictiornary-Farsi | بی درنگ به تهران رهسپارشوید | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 115 (8 milliseconds)

English	Persian
proceed at once to tehran	بی درنگ به تهران رهسپارشوید


Other Matches

the inhabitants of tehran	ساکنان یا اهالی تهران زیستوران تهران
residents of tehran	سکنه تهران اهالی تهران
clangorous	درنگ درنگ کننده
domiciled in tehran	ساکن تهران
the inhabitants of tehran	سکنه تهران
the water supply of tehran	تهیه اب تهران
From Thehran to Shiraz.	از تهران به شیراز
domiciled in tehran	مقیم تهران
w.no of tehran	بخش 2 تهران
residents of tehran	ساکنین تهران
Tehran	شهر تهران
on the skirts of tehran	د رحومه تهران
Tehran- paris and return ( vice –versa) .	تهران ـ پاریس وبالعکس
In busy (crowded) streets of Tehran .	درخیابانهای شلوغ تهران
the road to tehran	راه یا جاده تهران
Foreign residents in tehran.	خارجیان مقیم تهران
I know Tehran like the back of my hand .	تهران رامثل کف دستم می شناسم
to live outside Tehran	بیرون از تهران زندگی کردن
to live outside Tehran	در حومه تهران زندگی کردن
the strangers in tehran	بیگانگان یاخارجی هایی که در تهران هستند
the rose of tehran	زیباترین زن یادختردرتهران ملکه وجاهت تهران
Which is the best way to Tehran ?	بهترین راه به تهران کدام است ؟
I know Tehran like the palm of my hand.	تمام سوراخ سنبه های تهران رابلدم
After his discharge from the army, he came to Tehran .	پس از اینکه از خدمت ارتش مرخص شد آمد تهران.
without demur	بی درنگ
loiteringly	با درنگ
eftsoons	بی درنگ
right away	بی درنگ
hertzprung russel diagram	درنگ
halt	درنگ
paused	درنگ
pauses	درنگ
pausing	درنگ
right off	بی درنگ
unintermediate <adj.>	بی درنگ
tarriance	درنگ
hesitance	درنگ
pause	درنگ
delays	درنگ
tarries	درنگ
tarried	درنگ
hesitation	درنگ
hesitancy	درنگ
straight away	بی درنگ
instantaneous <adj.>	بی درنگ
intuitive <adj.>	بی درنگ
halts	درنگ
tarry	درنگ
halted	درنگ
juncture	درنگ
right off the bat <idiom>	بی درنگ
delay	درنگ
cut-offs	درنگ
cut-off	درنگ
immediate <adj.>	بی درنگ
tarrying	درنگ
delaying	درنگ
retardative	درنگ کننده
retardatory	درنگ کننده
retardment	درنگ تاخیر
right away <idiom>	فورا ،بی درنگ
real time	بلا درنگ
stick around	درنگ کردن
swither	درنگ کردن
two days d	دو روز درنگ
demur	درنگ کردن
loiters	: درنگ کردن
loitering	: درنگ کردن
loitered	: درنگ کردن
loiter	: درنگ کردن
lingers	درنگ کردن
lingering	درنگ کردن
lingered	درنگ کردن
unhesitatingly	بی درنگ بی تامل
tarrying	درنگ کردن
tarry	درنگ کردن
tarries	درنگ کردن
tarried	درنگ کردن
apace	باشتاب بی درنگ
directly	یکراست بی درنگ
demurs	درنگ کردن
demurred	درنگ کردن
linger	درنگ کردن
lingerer	درنگ کننده
lingeringly	درنگ کنان
hey presto	برگرد درنگ
hesitant	درنگ کننده
loiteringly	درنگ کنان
demurring	درنگ کردن
up on the spot	فی المجلس مقدا بی درنگ
snap shoting	بی درنگ شلیک کردن
real time input	ورودی بلا درنگ
real time system	سیستم بلا درنگ
real time output	خروجی بلا درنگ
letting	درنگ کردن مانع
lets	درنگ کردن مانع
hawed	درنگ فرمان حرکت
haw	درنگ فرمان حرکت
haws	درنگ فرمان حرکت
hawing	درنگ فرمان حرکت
to give a ready consent	بی درنگ رضایت دادن
real time	بازده بلادرنگ بی درنگ
let	درنگ کردن مانع
demurred	تقاضای درنگ یا مکث کردن
demur	تقاضای درنگ یا مکث کردن
demurs	تقاضای درنگ یا مکث کردن
demurring	تقاضای درنگ یا مکث کردن
haltingly	درنگ کنان ازروی دودلی
to snap up	بی درنگ پذیرفتن یا خریدن متعرض شدن
to linger on a subject	روعی موضوعی درنگ کردن یامعطل شدن
real time	اجرای چندین کار بلا درنگ همزمان بدون کاهش سرعت اجرای فرایندی
to make a pause	درنگ کردن تامل کردن
real time	با همان سرعتی که در جهان واقعی حرکت می کنند.نقاشی متحرک بلا درنگ نیاز به سخت افزار نمایش قادر به نمایش یک ترتیب به صورت ده تصویر مختلف در ثانیه دارد
provided he goes at once	بشرط اینکه بی درنگ برود مشروط بر اینکه فورا برود