Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 172 (9 milliseconds)
English
Persian
celibacy
بی شوهری امتناع از ازدواج
Other Matches
monandry
تک شوهری
monandry
یک شوهری
maritally
با حق شوهری
marital
شوهری
wedded
زن و شوهری
viduity
بی شوهری
monogamy
یک شوهری
trigamy
سه شوهری
bigamy
دو شوهری
marriages
ازدواج پیمان ازدواج
marriage
ازدواج پیمان ازدواج
marital rights
حقوق شوهری
polyandry
چند شوهری
conjugal family
خانواده زن و شوهری
a good match
زن و شوهری که خوب بهم بخورند
my latehusband
شوهری که اخیر داشتم مرحوم شوهرم
refusal
امتناع
declinature
امتناع
refusals
امتناع
baulk
امتناع
abstain
امتناع کردن
abstains
امتناع کردن
refusals
ابا امتناع
abstained
امتناع کردن
reest
امتناع کردن
rejcet
امتناع کردن از
baulked
امتناع ورزیدن
contumacy
امتناع از حضوردردادگاه
abstaining
امتناع کردن
refusal
ابا امتناع
balked
امتناع ورزیدن
balk
امتناع ورزیدن
balking
امتناع ورزیدن
refusing
امتناع نپذیرفتن
refuses
امتناع نپذیرفتن
refused
امتناع نپذیرفتن
refuse
امتناع نپذیرفتن
balks
امتناع ورزیدن
baulks
امتناع ورزیدن
baulking
امتناع ورزیدن
inevitable
غیر قابل امتناع
absolute
<adj.>
غیر قابل امتناع
inalienable
<adj.>
غیر قابل امتناع
indispensable
<adj.>
غیر قابل امتناع
inevitable
<adj.>
غیر قابل امتناع
unalienable
<adj.>
غیر قابل امتناع
unalterable
<adj.>
غیر قابل امتناع
forbore
دست برداشت امتناع کرد
recusance
سرپیچی امتناع از حضور در مجالس عبادت
recusancy
سرپیچی امتناع از حضور در مجالس عبادت
right of stoppage in transitu
حق امتناع از تسلیم مال التجاره در حال حمل برای فروشنده
stoppage in transitu
حق استرداد جنس فروخته شده برای بایع حق امتناع ازتسلیم مال التجاره در حال حمل
marriageable age
ازدواج
spousal
ازدواج
hymen
ازدواج
hymens
ازدواج
marriages
ازدواج
marriage
ازدواج
matrimony
ازدواج
polyandry
چند شوهری چند شو گزینی
misogamy
بیزاری از ازدواج
single
ازدواج نکرده
temporary marriage
ازدواج موقت
registration of marriage
ثبت ازدواج
premarital
پیش از ازدواج
remarriages
ازدواج مجدد
post nuptial
بعد از ازدواج
intermarriage
ازدواج با خویشاوندان
termination of marriage
فسخ ازدواج
pop the question
<idiom>
تقاضای ازدواج
A marriage of convenience .
ازدواج مصلحتی
tie the knot
<idiom>
ازدواج کردن
matches
ازدواج زورازمایی
wedded
وابسته به ازدواج
wedded
ازدواج کرده
civil marriages
ازدواج محضری
remarriage
ازدواج مجدد
wive
ازدواج کردن
wedder
ازدواج کننده
marries
ازدواج کردن
marry
ازدواج کردن
to take to wife
ازدواج کردن با
match
ازدواج زورازمایی
affiance
پیمان ازدواج
married under a contract unlimited perio
ازدواج کردن
matrimony
ازدواج نکاح
marriage registry
دفتر ازدواج
marriages of convenience
ازدواج مصلحتی
marriage line
گواهینامه ازدواج
marriage bed
قباله ازدواج
civil marriage
ازدواج محضری
joins
ازدواج کردن
dissolution of marriage
انحلال ازدواج
joined
ازدواج کردن
join
ازدواج کردن
soles
ازدواج نکرده
sole
ازدواج نکرده
gamophobia
ازدواج هراسی
marriage of convenience
ازدواج مصلحتی
misogamy
ازدواج ستیزی
matrimonial
مربوط به ازدواج
misogamist
بیزار از ازدواج
nullity of marriage
بطلان ازدواج
mismatch
ازدواج ناجور
mesalliance
ازدواج با زیردستان
matchmakers
دلال یا دلاله ازدواج
matchmaker
دلال یا دلاله ازدواج
common law marriage
ازدواج غیر رسمی
ban
اعلان ازدواج در کلیسا
banning
اعلان ازدواج در کلیسا
marriage line
عقدنامه سند ازدواج
break up of the a proposed marriage
به هم خوردن ازدواج احتمالی
breach of promise
شکستن پیمان ازدواج
newlywed
تازه ازدواج کرده
nubile
قابل ازدواج و همسری
exogamy
ازدواج با افرادخارج از قبیله
endogamy
رسم ازدواج قبیلهای
bans
اعلان ازدواج در کلیسا
adultery
بی دینی ازدواج غیرشرعی
annul a marriage
عقد ازدواج را فسخ کردن
extra-curricular
فعالیت جنسی خارج از ازدواج
ask for a lady's hand
تقاضای ازدواج با بانویی کردن
in law
خویشاوند و منسوب بوسیله ازدواج
levirate
ازدواج مرد با زن برادرمتوفای خود
medical fitness for marriage
قابلیت صحی برای ازدواج
physical capacity for marriage
قابلیت صحی برای ازدواج
Nothing is further from my mind than marriage .
اصلا" فکر ازدواج نیستم
hetaerism
ازدواج اشتراکی درقبایل نخستین
bastard eigne
بچهای که پیش از ازدواج متولد شود
cohabit
با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
cohabited
با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
cohabiting
با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
cohabits
با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
to get somebody paired off with somebody
دو نفر را جفت کردن برای ازدواج
to fix somebody up with somebody
[American E]
دو نفر را جفت کردن برای ازدواج
morganatic
ازدواج کننده باپست تراز خود
intermarriage
ازدواج افراد ملل یا نژادهای مختلف
sororate
رسم ازدواج با زنی که فوت کرده
To marry below ones station.
با همسری از طبقه پائین تر ازدواج کردن
She married for love ,not for money .
بخاطر عشق ازدواج کردنه پول
Congratrlation on your marriage .
ازدواج شما بسیار مبارک باشد
She married a man old eonugh to be her father.
با مردی که جای پدرش را داشت ازدواج کرد
young people
دخترها و پسرهایی که بسن ازدواج رسیده اند
win a lady's hand
موافقت زنی را برای ازدواج جلب کردن
to marry at a registry office
در دفتر ثبت یا محضر رسمی ازدواج کردن
miscegenation
ازدواج سفید پوست با فردی ازنژاد دیگر
shack up with
<idiom>
هم خانه با جنس مخالف بودن بدون ازدواج
intermarrying
ازدواج کردن با افراد ملل یانژادهای مختلف
intermarry
ازدواج کردن با افراد ملل یانژادهای مختلف
intermarried
ازدواج کردن با افراد ملل یانژادهای مختلف
polygeny
پیدایش نوع بشراز چند ازدواج جداگانه
intermarries
ازدواج کردن با افراد ملل یانژادهای مختلف
prothalamion
ترانه مخصوص جشن ازدواج سرود مبارک باد
polyandry
اختیار چندشوهر توسط زن دران واحد تعدد ازدواج
rob the cradle
<idiom>
دوست شدن یا ازدواج با کسی که از خودت جوانتر است
in love - engaged - married
عاشق . نامزد . متاهل
[مرحله هایی که تا ازدواج طی میشوند]
prothalamium
ترانه مخصوص جشن ازدواج سرود مبارک باد
fornication
رابطه جنسی
[قبل از]
بیرون از ازدواج
[دین]
[حقوق]
morgantic marriage
ازدواج مرد عالی نسب با زنی از طبقه دانیه
free love
عشق ورزی ومجامعت بدون مراعات ایین ازدواج
If only she would marry me !
اگر فقط با من ازدواج می کرد ( درمقام آرزو کردن)
Oedipus
ادیپوس
[افسانه یونانی]
[پدرش را کشت و با مادرش ازدواج کرد]
pocket piece
سکه ازدواج افتاده یا چیزی مانندان که درجیب نگاه دارندتابرکت جیب باشد
banns
اعلان پیشنهاد ازدواج درکلیساتا کسانی که اعتراضی به صلاحیت زوجین دارنداطلاع دهند
restraint of marriage
شرط ضمن هبه یا وصیت که به طور مطلق ازدواج متهب یا موصی له را منع کنند
special bastard
هر گاه پدر ومادر طفلی که حرامزاده بوده بعدا" ازدواج کنند نسب اوصحیح خواهد بود
judicial separaion
در این حالت زن وشوهر از هر جهت مجردمحسوب می شوند ولی حق ازدواج مجدد را ندارند وروابطشان با جنس مخالف زنا تلقی میشود
connexion
خویشاوندی سببی معادل affinity به معنی خویشاوندی ناشی از ازدواج
interwed
در یمان هم ازدواج کردن دختر دادن و دختر گرفتن
reserve price
قیمت پنهانی
[در حراجی های فرش و در بازارهای خارج استفاده می شود یعنی صاحب فرش، یک قیمت حداقل در نظر می گیرد و اگر در مزایده قیمت پیشنهادی از آن پایین تر باشد، از فروش امتناع می کند.]
to pair somebody off
[up]
with somebody
کسی را با کسی دیگر زوج کردن
[برای ازدواج یا رابطه دوست دختر یا پسر]
[همچنین می تواند لحن منفی داشته باشد]
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com