English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 191 (9 milliseconds)
English Persian
random بی منظوری پیشامد اتفاقی همینطوری الله بختکی
randomly بی منظوری پیشامد اتفاقی همینطوری الله بختکی
Other Matches
flukey الله بختکی
flukily بطوراتفاقی یا الله بختکی
in bulk همینطوری
large n سر بسته همینطوری
purposelessness بی منظوری
to speak [things indicating something] بیان کردن [رفتاری یا چیزهایی که منظوری را بیان کنند]
accident پیشامد
happenings پیشامد
circumstance پیشامد
occurrences پیشامد
occurrence پیشامد
irony of fate پیشامد
exigencies پیشامد
happening پیشامد
exigency پیشامد
at all adventures با هر پیشامد
random پیشامد
randomly پیشامد
accidents پیشامد
events پیشامد سرگذشت
event پیشامد سرگذشت
drifted دستخوش پیشامد بودن
drift دستخوش پیشامد بودن
drifts دستخوش پیشامد بودن
drifting دستخوش پیشامد بودن
oncoming پیشامد کننده اینده
to muddle on با تسلیم به پیشامد زندگی کردن
They held me culpable for the accident. آنها من را مقصر آن پیشامد دانستند.
to take ones chance به پیشامد خودتن دردادن بقسمت خودراضی شدن
right of god حق الله
Allah الله
here goes یا الله
god الله
gods الله
allhail یا الله
halloa یا الله
stochastic الله بختی
sign of god ایت الله
sewsaw الله کلنگ
happy go lucky الله بختی
god willing انشا الله
beit so انشا الله
please god انشا الله
passing away of oneself in god فناء فی الله
alleluia سبحان الله
of haphazard الله بختی
messenger of god رسول الله
aleatory الله بختی
seesaw الله کلنگ
swoopstake الله بختی
teeterboard الله کلنگ
houses of God بیت الله
may it please god انشا الله
house of God بیت الله
may انشاء الله ایکاش
from A to Z <idiom> از ب بسم الله تا م والسلام
Hurry up !Step on it ! Come on! یا الله عجله نکن !
amen خداکند انشاء الله
hazardously تصادفا" الله بختی
teeter الله کلنگ بازی کردن
teetered الله کلنگ بازی کردن
in the name of god بسم الله الرحمن الرحیم
providentially از مشیت الهی من جانب الله
teetering الله کلنگ بازی کردن
teeters الله کلنگ بازی کردن
Congratulations ( to you ) . انشاء الله مبارک است
potshot تیر الله بختی انداختن
Nothing ungoward ( unfortunate)I hope . انشاء الله خیر است
sewsaw الله کلنگ بازی کردن
lotteries امر شانسی کار الله بختی
holla بارک الله بافریاد تشریق کردن
lottery امر شانسی کار الله بختی
hollo بارک الله بافریاد تشریق کردن
holloo بارک الله بافریاد تشریق کردن
seesaw بالا وپایین رفتن الله کلنگ کردن
One of these fin days . انشاء الله یکی از این روزها ( قول آینده )
casual [not planned] <adj.> اتفاقی
coincidental <adj.> اتفاقی
accidents اتفاقی
contingent [accidental] <adj.> اتفاقی
stochastical <adj.> اتفاقی
extrinsic اتفاقی
flukey اتفاقی
adventitious <adj.> اتفاقی
stochastic <adj.> اتفاقی
pick up <idiom> اتفاقی
even tual اتفاقی
episodic اتفاقی
chancing اتفاقی
incidental <adj.> اتفاقی
chances اتفاقی
chanced اتفاقی
chance اتفاقی
casualness اتفاقی
casual اتفاقی
haphazard <adj.> اتفاقی
fluky اتفاقی
episodical اتفاقی
contingencies اتفاقی
fortuitous <adj.> اتفاقی
occasional اتفاقی
eventual اتفاقی
chancier اتفاقی
chanciest اتفاقی
chancy اتفاقی
accidental <adj.> اتفاقی
contingency اتفاقی
chanceful اتفاقی
casuale اتفاقی
randomly اتفاقی
haphazardly اتفاقی
accident اتفاقی
adventive اتفاقی
adventitiouse اتفاقی
random <adj.> اتفاقی
accidentalism اتفاقی
randomly اتفاقی الکی
random اتفاقی الکی
accidentally <adv.> بطور اتفاقی
windfall gains منافع اتفاقی
incidentally <adv.> بطور اتفاقی
come across <idiom> اتفاقی دیدن
stretch a point <idiom> اتفاقی پذیرفتن
accidently <adv.> بطور اتفاقی
as it happens <adv.> بطور اتفاقی
at random <adv.> بطور اتفاقی
windfall profits سود اتفاقی
windfall loss زیان اتفاقی
crop up <idiom> اتفاقی پدیدارشدن
stochatic procedures رویههای اتفاقی
contingent liability بدهی اتفاقی
incidental errors خطاهای اتفاقی
accidental war جنگ اتفاقی
contingent profit سود اتفاقی
accidentalness حالت اتفاقی
casual labour کارگر اتفاقی
happenstance وقایع اتفاقی
fortuitousness اتفاقی بودن
coincidentally <adv.> بطور اتفاقی
fortuitcus fault نقص اتفاقی
fortuitcus distortion اعوجاج اتفاقی
fortuitously <adv.> بطور اتفاقی
chromatic تصادفی اتفاقی
circumstantial evidence اماره اتفاقی
incidental expenses مخارج اتفاقی
incidental learning یادگیری اتفاقی
incidental memory حافظه اتفاقی
accidental error خطای اتفاقی
by happenstance <adv.> بطور اتفاقی
by chance <adv.> بطور اتفاقی
adventitiously بطور اتفاقی
by a coincidence <adv.> بطور اتفاقی
by accident <adv.> بطور اتفاقی
by hazard <adv.> بطور اتفاقی
stochastic process فرایند اتفاقی
incidental works کارهای اتفاقی
incidentals time زمان اتفاقی
accidental reinforcement تقویت اتفاقی
accidental fall ضربه فنی اتفاقی
accidental sepcies گونه های اتفاقی
hazardous معاملات قماری اتفاقی
chare کار روزمزد و اتفاقی
chars کار روزمزد و اتفاقی
jitter حرکت نامنظم اتفاقی
by accident or d. بطور اتفاقی یا عمدی
charring کار روزمزد و اتفاقی
char کار روزمزد و اتفاقی
to happen to somebody برای کسی اتفاقی [بد] افتادن
randomize بصورت اتفاقی یا تصادفی در اوردن
accident damage to property خسارت اتفاقی وارده بردارایی
sideshows موضوع فرعی انحراف اتفاقی
sideshow موضوع فرعی انحراف اتفاقی
It was a mere accident that we met. ملاقات ما کاملا تصادفی ( اتفاقی ) بود
come hell or high water <idiom> هیچ فرقی نمیکنه چه اتفاقی بیافته
His coming here was quite accidental. آمدن اوبه اینجا کاملا" اتفاقی بود
drop a hint <idiom> فاش کردن اتفاقی یک چیز خیلی جزئی
fortuitism اعتقادباینکه انچه درطبیعت پیداشده اتفاقی بوده
reportable incident اتفاقی که قانونا باید گذارش داده شود
I'm dying to know what happened. خیلی هیجان زده هستم که بشنوم چه اتفاقی افتاده.
wait up for <idiom> به رختخواب نرفتن تا اینکه کسی برسد یا اتفاقی بیافتد
To start from scratch. از اول شروع کردن ( از اول بسم الله )
fortuist کسیکه معتقداست که انچه درطبیعت پیداشده اتفاقی بوده است
chance medley ادم کشی اتفاقی که باسوء قصدنبوده وغیرعمدی هم نبوده است
Can count on the fingers of one hand <idiom> رخ دادن اتفاقی به تعداد انگشتان دست [اتفاق نادر و به دفعات محدود]
dead دوره زمانی بین دو رویداد که هیج اتفاقی نمیافتد برای اطمینان از اینکه باهم برخورد نخواهند داشت
fumble از کف دادن اتفاقی توپ اشتباه کردن در کنترل توپ گوی لاکراس به زمین افتاده
fumbled از کف دادن اتفاقی توپ اشتباه کردن در کنترل توپ گوی لاکراس به زمین افتاده
fumbles از کف دادن اتفاقی توپ اشتباه کردن در کنترل توپ گوی لاکراس به زمین افتاده
gold washing شستن طلائی [نوعی سفیدگری مرسوم در افغانستان که با رنگزدائی فرش های قرمز، آنرا بصورت ترکیبی اتفاقی از رنگ های زرد و نارنجی در می آورد. این نوع زمینه رنگی، مورد علاقه بعضی از خریداران اروپایی می باشد.]
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com