Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (37 milliseconds)
English
Persian
brazen
بی پروایی نشان دادن گستاخی کردن
brazenly
بی پروایی نشان دادن گستاخی کردن
Other Matches
audaciousness
بی پروایی گستاخی
(have the) cheek to do something
<idiom>
با گستاخی کاری را انجام دادن
ground resolution
قدرت نشان دادن قسمتهای کوچک زمین نشان دادن جزئیات زمین
display
نشان دادن ابراز کردن
earmarks
نشان کردن اختصاص دادن
projected
فاهر کردن نشان دادن
displays
نشان دادن ابراز کردن
represents
بیان کردن نشان دادن
earmark
نشان کردن اختصاص دادن
displayed
نشان دادن ابراز کردن
project
فاهر کردن نشان دادن
projects
فاهر کردن نشان دادن
represent
بیان کردن نشان دادن
to set out
نشان دادن تعیین کردن
represented
بیان کردن نشان دادن
displaying
نشان دادن ابراز کردن
to ride roughshod
بی پروایی کردن
demonstrates
نشان دادن تظاهر به عمل کردن
features
نمایان کردن بطوربرجسته نشان دادن
belied
خیانت کردن به عوضی نشان دادن
simulating
تقلید نشان دادن وانمود کردن
simulate
تقلید نشان دادن وانمود کردن
demonstrated
نشان دادن تظاهر به عمل کردن
simulates
تقلید نشان دادن وانمود کردن
featured
نمایان کردن بطوربرجسته نشان دادن
belie
خیانت کردن به عوضی نشان دادن
belying
خیانت کردن به عوضی نشان دادن
feature
نمایان کردن بطوربرجسته نشان دادن
belies
خیانت کردن به عوضی نشان دادن
to give publicity to
بعموم نشان دادن یا معرفی کردن
demonstrating
نشان دادن تظاهر به عمل کردن
featuring
نمایان کردن بطوربرجسته نشان دادن
demonstrate
نشان دادن تظاهر به عمل کردن
introduced
وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introduces
وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introducing
وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introduce
وارد کردن نشان دادن داخل کردن
to ride for a fall
بی پروایی در کار کردن
cerebrate
فعالیت مغزی را نشان دادن فکر کردن
to prove oneself
نشان دادن
[ثابت کردن]
توانایی انجام کاری
hyphen
علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه
hyphens
علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه
religionize
دینداری زیاد نشان دادن مذهبی یا مذهب دار کردن
talk up
گستاخی کردن
snash
گستاخی کردن
flags
یک بیت در کلمه نشان دهنده وضعیت برای نشان دادن وضعیت وسیله
flag
یک بیت در کلمه نشان دهنده وضعیت برای نشان دادن وضعیت وسیله
auto
توانایی صفحه نمایش برای نشان دادن همان تصویر پس از عوض کردن nesolution آن
autos
توانایی صفحه نمایش برای نشان دادن همان تصویر پس از عوض کردن nesolution آن
target materials
مواد و وسایل بردن هدفهاروی نقشه یا نشان دادن ومشخص کردن انها روی طرحها
example is better than precept
نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
televise
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televising
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televises
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televised
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
greaten
درشت نشان دادن اهمیت دادن
images
نقش کردن تصویر کردن نشان دادن تصویر
blabbing
وراجی کردن گستاخی کردن
blab
وراجی کردن گستاخی کردن
blabbed
وراجی کردن گستاخی کردن
blabs
وراجی کردن گستاخی کردن
prefigures
قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
prefiguring
قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
prefigure
قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
prefigured
قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
illustrating
شرح دادن نشان دادن
illustrates
شرح دادن نشان دادن
illustrate
شرح دادن نشان دادن
flags
1-روش نشان دادن انتهای فیلد یا یک چیز مخصوص در پایگاه داده ها. 2-روش گزارش دادن وضعیت ثبات پس از یک عمل ریاضی یا منط قی
flag
1-روش نشان دادن انتهای فیلد یا یک چیز مخصوص در پایگاه داده ها. 2-روش گزارش دادن وضعیت ثبات پس از یک عمل ریاضی یا منط قی
to put forth
نشان دادن
indicate
نشان دادن
imbody
نشان دادن
evinced
نشان دادن
indicated
نشان دادن
evincing
نشان دادن
evinces
نشان دادن
exerted
نشان دادن
indicates
نشان دادن
adumbrate
نشان دادن
exerting
نشان دادن
introduce
نشان دادن
exerts
نشان دادن
introduced
نشان دادن
exert
نشان دادن
visions
یا نشان دادن
vision
یا نشان دادن
show
نشان دادن
showed
نشان دادن
runs
نشان دادن
shows
نشان دادن
demonstrates
نشان دادن
register
نشان دادن
run
نشان دادن
demonstrating
نشان دادن
registering
نشان دادن
actuate
نشان دادن
introducing
نشان دادن
ante
نشان دادن
evince
نشان دادن
registers
نشان دادن
to show up
نشان دادن
demonstrate
نشان دادن
point
نشان دادن
showŠetc
نشان دادن
demonstrated
نشان دادن
introduces
نشان دادن
flashed
روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
flashes
روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
flash
روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
showdown
نمونه نشان دادن
exemplifies
بانمونه نشان دادن
showdowns
نمونه نشان دادن
displaying
نشان دادن اطلاعات
emblem
با علایم نشان دادن
televise
با تلویزیون نشان دادن
televised
با تلویزیون نشان دادن
televises
با تلویزیون نشان دادن
for crying out loud
<idiom>
نشان دادن عصبانیت
marshaling
به ترتیب نشان دادن
exemplify
بانمونه نشان دادن
televising
با تلویزیون نشان دادن
displayed
نشان دادن اطلاعات
exemplified
بانمونه نشان دادن
marshal
به ترتیب نشان دادن
graphs
با نمودار نشان دادن
emote
هیجان نشان دادن
forces
خشونت نشان دادن
blazes
باتصویر نشان دادن
blazed
باتصویر نشان دادن
marshals
به ترتیب نشان دادن
force
خشونت نشان دادن
displays
نشان دادن اطلاعات
blaze
باتصویر نشان دادن
hang back
بی میلی نشان دادن
lout
نفهمی نشان دادن
impassibly
بی نشان دادن عاطفه
by show of hands
با نشان دادن دست
marshalled
به ترتیب نشان دادن
to hang back
بیمیلی نشان دادن
prefigure
از پیش نشان دادن
adumbration
نشان دادن خلاصه
graph
با نمودار نشان دادن
prefiguring
از پیش نشان دادن
prefigures
از پیش نشان دادن
forcing
خشونت نشان دادن
emblems
با علایم نشان دادن
squirming
ناراحتی نشان دادن
louts
نفهمی نشان دادن
prefigured
از پیش نشان دادن
display
نشان دادن اطلاعات
pragmatize
واقعی نشان دادن
pretypify
قبلا نشان دادن
react
واکنش نشان دادن
playoff
نشان دادن فیلم
cough up
<idiom>
بی تمایلی نشان دادن
reacted
واکنش نشان دادن
foreshown
از پیش نشان دادن
responds
واکنش نشان دادن
to play fast and loose
بی ثباتی نشان دادن
to be illustrative of
با عکس نشان دادن
respond
واکنش نشان دادن
reacting
واکنش نشان دادن
decorating
نشان یامدال دادن به
reacts
واکنش نشان دادن
keep at something
پشتکار نشان دادن
responded
واکنش نشان دادن
playoffs
نشان دادن فیلم
exemplifying
بانمونه نشان دادن
rubricize
قرمز نشان دادن
decorates
نشان یامدال دادن به
marshaled
به ترتیب نشان دادن
image
نشان دادن تصویر
decorate
نشان یامدال دادن به
To assert oneself . To display ones merit .
خودی را نشان دادن
squirms
ناراحتی نشان دادن
rubricate
قرمز نشان دادن
squirmed
ناراحتی نشان دادن
squirm
ناراحتی نشان دادن
measure
اندازه نشان دادن
give someone the green light
چراغ سبز نشان دادن
overreacted
بیخود واکنش نشان دادن
overreacting
بیخود واکنش نشان دادن
picturing
سینما با عکس نشان دادن
overreact
بیخود واکنش نشان دادن
charted
بر روی نقشه نشان دادن
turtledove
عزیز محبت نشان دادن
turtledoves
عزیز محبت نشان دادن
charting
بر روی نقشه نشان دادن
overreacts
بیخود واکنش نشان دادن
to screen a scene
در روی پرده نشان دادن
show one round
همه جا را به کسی نشان دادن
to render homage
تکریم و وفاداری نشان دادن
to pay homage
تکریم و وفاداری نشان دادن
to do homage
تکریم و وفاداری نشان دادن
chart
بر روی نقشه نشان دادن
indexes
نشان دادن بصورت الفبایی
to keep one's temper
متین بودن نشان دادن
indexed
نشان دادن بصورت الفبایی
pictured
سینما با عکس نشان دادن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com