English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 182 (8 milliseconds)
English Persian
aestivate تابستان را گذراندن
Search result with all words
aestivate رخوت تابستانی داشتن تابستان را بحال رخوت گذراندن
Other Matches
summer تابستان
summertime تابستان
summers تابستان
summery تابستان
estivation تابستان خوابی
full summer عین تابستان
high summer وسط تابستان
summer is in تابستان رسید
summertime هنگام تابستان
summer time فصل تابستان
canicule چله تابستان
midsummer نیمه تابستان
midsummer چله تابستان
full summer چله تابستان
estivation تابستان گذرانی
aestivation تابستان گذرانی
summer ide فصل تابستان
With the onset of summer. .با آمدن (فرارسیدن )تابستان
summery شبیه تابستان تابستانی
sike نهری که در تابستان خشک شود
summer چراندن تابستان را بسر بردن
summers چراندن تابستان را بسر بردن
We wI'll go to the seaside this coming ( next ) summer . امسال تابستان می رویم کنار دریا
midnight sun خورشید بالای افق در نیمه شب تابستان
dog days چله تابستان دوران رکود و عدم فعالیت
Tourists have stayed away in droves this summer. این تابستان دسته های زیادی از گردشگران نیامدند.
They must hunger in frost, that will not work in heat. <proverb> آنهایی که در تابستان کار نمى کنند بایستى در زمستان گرسنه بمانند.
to be at ease به گذراندن
survive گذراندن
surviving گذراندن
survives گذراندن
survived گذراندن
to have a rough time بد گذراندن
avert گذراندن
averted گذراندن
averts گذراندن
averting گذراندن
pass گذراندن
to rime away one's time گذراندن
passes گذراندن
to make a shift گذراندن
passed گذراندن
belate ازموقع گذراندن
temporizing وقت گذراندن
leach از صافی گذراندن
idlest وقت گذراندن
idles وقت گذراندن
idle وقت گذراندن
Sundays یکشنبه را گذراندن
temporises وقت گذراندن
filrate از صافی گذراندن
temporizes وقت گذراندن
filtration از صافی گذراندن
interlace ازهم گذراندن
temporize وقت گذراندن
temporising وقت گذراندن
laugh away با خنده گذراندن
Sunday یکشنبه را گذراندن
idled وقت گذراندن
piddles وقت گذراندن
to rub through or along بسختی گذراندن
piddled وقت گذراندن
niggle وقت گذراندن
piddle وقت گذراندن
niggled وقت گذراندن
token passing گذراندن نشانه
to laugh away با خنده گذراندن
To overstep the mark. To go too far. از حد معمول گذراندن
to gain time به بهانه گذراندن
play away به بازی گذراندن
to sleep away one's time بخواب گذراندن
to rough it سخت گذراندن
temporised وقت گذراندن
temporized وقت گذراندن
temporalize وقت گذراندن
filtering از صافی گذراندن
to enjoy oneself خوش گذراندن
niggles وقت گذراندن
To pass a bI'll through parliament . لایحه یی را از مجلس گذراندن
To review the past in ones minds eye . گذشته را از نظر گذراندن
while away the time <idiom> زمان خوشی را گذراندن
to stay overnight مدت شب را [جایی] گذراندن
to talk away بصحبت یاگفتگو گذراندن
To go too far . To exceed the limit . To overexend oneself . از حد گذراندن ( شورش را در آوردن )
dillydally بیهوده وقت گذراندن
serve one's term of imprisonment حبس خود را گذراندن
temporalize بدفع الوقت گذراندن
jauk بیهوده وقت گذراندن
outwear کهنه شدن گذراندن
infltrate از سوراخهای صافی گذراندن
hang around وقت را به بطالت گذراندن
get on گذران کردن گذراندن
to loaf a way one's time بیهوده وقت گذراندن
get through به پایان رساندن گذراندن
to mope a way به افسردگی و پکری گذراندن
to muck a bout بیهوده وقت گذراندن
to lop a bout بیهوده وقت گذراندن
lobbies برای گذراندن لایحهای
gripping بریدگی برای گذراندن اب
grips بریدگی برای گذراندن اب
procrastinate بدفع الوقت گذراندن
procrastinated بدفع الوقت گذراندن
procrastinates بدفع الوقت گذراندن
procrastinating بدفع الوقت گذراندن
moons بیهوده وقت گذراندن
loaf وقت را بیهوده گذراندن
temporised بدفع الوقت گذراندن
gripped بریدگی برای گذراندن اب
grip بریدگی برای گذراندن اب
lobby برای گذراندن لایحهای
pass گذراندن تصویب شدن
passed گذراندن تصویب شدن
passes گذراندن تصویب شدن
lobbied برای گذراندن لایحهای
dawdle بیهوده وقت گذراندن
dawdled بیهوده وقت گذراندن
dawdles بیهوده وقت گذراندن
dawdling بیهوده وقت گذراندن
temporises بدفع الوقت گذراندن
temporising بدفع الوقت گذراندن
weekend تعطیل اخرهفته را گذراندن
weekends تعطیل اخرهفته را گذراندن
fare گذراندن گذران کردن
temporized بدفع الوقت گذراندن
temporizes بدفع الوقت گذراندن
temporizing بدفع الوقت گذراندن
while سپری کردن گذراندن
fared گذراندن گذران کردن
fares گذراندن گذران کردن
faring گذراندن گذران کردن
temporize بدفع الوقت گذراندن
moon بیهوده وقت گذراندن
to loaf a way one's time وقت خود را ببطالت گذراندن
to p at or in an occpation بیهوده بر سر کاری وقت گذراندن
To get a pass. امتحانی را گذراندن ( قبول شدن )
To bring something to someones attention . چیزی را ازنظر کسی گذراندن
testamur گواهی نامه گذراندن امتحانات
reeve طناب را ازشکاف یا سوراخ گذراندن
passes گذرگاه کارت عبور گذراندن
pass گذرگاه کارت عبور گذراندن
passed گذرگاه کارت عبور گذراندن
hang out <idiom> به بطالت گذراندن روزگار کردن
snoozes خواب کوتاه بیهوده وقت گذراندن
stand-off دفع کردن بدفع الوقت گذراندن
snoozing خواب کوتاه بیهوده وقت گذراندن
convalesce بهبودی یافتن دوره نقاهت را گذراندن
convalesced بهبودی یافتن دوره نقاهت را گذراندن
convalesces بهبودی یافتن دوره نقاهت را گذراندن
convalescing بهبودی یافتن دوره نقاهت را گذراندن
peel گذراندن گوی حریف از دروازه کروکه
peels گذراندن گوی حریف از دروازه کروکه
serve گذراندن به سر بردن صودمند بودن برای
dallying وقت را ببازی گذراندن طفره زدن
stand off دفع کردن بدفع الوقت گذراندن
to d. a way one's time وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
dally وقت را ببازی گذراندن طفره زدن
dallies وقت را ببازی گذراندن طفره زدن
dallied وقت را ببازی گذراندن طفره زدن
stand-offs دفع کردن بدفع الوقت گذراندن
snooze خواب کوتاه بیهوده وقت گذراندن
snoozed خواب کوتاه بیهوده وقت گذراندن
serves گذراندن به سر بردن صودمند بودن برای
to pull any one across a river کسی را با کرجی پارویی ازرودخانه گذراندن
served گذراندن به سر بردن صودمند بودن برای
Now that it's summer the thing to do would be to use the bicycle to commute to work. حالا که تابستان است کاری که می توان کرد این است که از دوچرخه برای رفت و آمد به سر کاراستفاده کرد.
pase گذراندن ماهرانه گاو از کنارگاوباز با حرکت شنل
passed گذراندن ماهرانه گاو از کنارگاوباز با حرکت شنل
pass گذراندن ماهرانه گاو از کنارگاوباز با حرکت شنل
passes گذراندن ماهرانه گاو از کنارگاوباز با حرکت شنل
to keep a person company پیش کسی بودن وبا او وقت گذراندن
reeve ازتنگنا یا جای باریکی گذشتن نخ را از سوراخ سوزن گذراندن
make a living <idiom> پول کافی برای گذراندن زندگی بدست آوردن
push ball بازی که منظورازان گذراندن توپ است ازدروازه طرف مقابل بزورتنه و دست
point after touchdown [یک امتیاز با گذراندن توپ بر فراز دروازه با ضربه پا پس از کسب شش امتیاز با رسیدن به پشت خط پایان]
slug یواش یواش وکرم واربیهوده وقت گذراندن
slugged یواش یواش وکرم واربیهوده وقت گذراندن
slugs یواش یواش وکرم واربیهوده وقت گذراندن
wear stripes دوره زندانی را گذراندن زندانی بودن
infltrate با تراوش گذراندن تراوش کردن
throughput capacity فرفیت عبور دهی کالا فرفیت تخلیه و عبوردهی بارانداز یا اسکله فرفیت گذراندن کالا
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com