English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (17 milliseconds)
English Persian
irradiate تابش دادن
irradiated تابش دادن
irradiates تابش دادن
irradiating تابش دادن
Other Matches
glinting تابش
glints تابش
emissions تابش
emission تابش
shine تابش
effulgence تابش
effulge تابش
radiational تابش
radiation of heat تابش
glitter تابش
glinted تابش
glint تابش
total radiation تابش کل
irradiation تابش
phosphorogenic تابش زا
lustre تابش
radioactivity تابش
erythema تابش
eradiation تابش
brilliance تابش
shines تابش
fulgency تابش
coruscation تابش
glowed تابش
glow تابش
glitters تابش
radiation تابش
glows تابش
glittered تابش
isodose هم تابش
fluorescence تابش ماهتابی
wave radiation تابش موج
thermal radiation تابش حرارتی
thermal emission تابش حرارتی
radiation constants ثابتهای تابش
irradiation تابش دهی
soaking تابش متعادل
radiant intensity شدت تابش
solarization تابش افتاب
soft radiation تابش نرم
visible radiation تابش مرئی
lustreer تابش فروزندگی
radiation loss گمگشتگی تابش
radiation hazard گزند تابش
radiation laws قوانین تابش
radiation field میدان تابش
polarized radiation تابش قطبیده
radiometer تابش سنج
radiation efficiency راندمان تابش
irradiance درخشندگی تابش
plane of incidence صفحه تابش
irradiancy درخشندگی تابش
radiation density تراکم تابش
incidence plane صفحه تابش
incidence angle زاویه تابش
heat radiation تابش گرما
radiation intensity شدت تابش
ultraviolet radiation تابش فرابنفش
flashes تابش انی
shine فروغ تابش
sheen تابش برق
bolometri تابش سنجی
flashed تابش انی
exciting radiation تابش برانگیزاننده
cosmic radiation تابش کیهانی
anneal پخت تابش
annihilation radiation تابش نابودی
energy radiation تابش انرژی
shines فروغ تابش
primary cosmic rays تابش کیهانی
electromagnetic radiation تابش الکترومغناطیسی
background radiation تابش زمینه
black light تابش فرابنفش
angle of reflection زاویه تابش
angle of incidence زاویه تابش
radiation pattern الگوی تابش
candescent تابش یاگرما
sunshine تابش افتاب
cosmic rays تابش کیهانی
emissivity تابش نسبی
spectrum گستره تابش
flash تابش انی
polarized electromagnetic radiation تابش الکترومغناطیسی قطبیده
continuous background radiation تابش زمینهای پیوسته
glow التهاب تابش گداختگی
net radiation factor ضریب تابش خالص
kirchhoff radiation law قانون تابش کیرشهف
radiation of heat انتقال گرمابوسیله تابش
opalescence تابش قوس و قزحی
blackbody radiation تابش جسم سیاه
ionizing radiation تابش یون ساز
near ultraviolet radiation تابش فرابنفش نزدیک
flames مشتعل شدن تابش
glows التهاب تابش گداختگی
planck's radiation law قانون تابش پلانک
flame مشتعل شدن تابش
ionizing radiation تابش یونیزه کننده
hard radiation تابش یا پرتو سخت
bolometric magnitude قدر تابش سنجی
glowed التهاب تابش گداختگی
glared تابش خیره کننده تشعشع
dazzled تابش یا روشنی خیره کننده
dazzle تابش یا روشنی خیره کننده
glare تابش خیره کننده تشعشع
glares تابش خیره کننده تشعشع
dazzles تابش یا روشنی خیره کننده
dazzling تابش یا روشنی خیره کننده
photon تنها یک الکترون تابش شود
radioactive پرتو افشان تابش دار
accidentalism اثرات تابش نورمصنوعی براشیاء
sunlight تابش افتاب انعکاس نور خورشید
isodose دارای تابش یا اشعه برابر هم شعاع
roentgen واحد تابش تشعشعات یونیزه کننده
thermionic مربوط به تابش الکترونها ازاجسام داغ
angle of incidence زاویه بین شعاع تابش و عمود به صفحه
roentgenography عکس برداری بوسیله تابش اشعه مجهول
radiation cooling سرد شدن توسط تابش مستقیم از سطح
delayed neutrons نوترونهای تابش شده از یک هسته برانگیخته در یک پروسه رادیواکتیو
footcandle واحد روشنایی برابر تابش نور در یک فوت مربع
roentgenogram عکسی که توسط تابش اشعه مجهول درست شده است
laser [light amplification by stimulated emission of radiation] لیزر [تقویت نور به روش گسیل القایی تابش] [فیزیک]
luminescence پدیده نورافشانی جسمی پس ازقرار گرفتن درمعرض تابش اشعه
photoemissive مادهای که در اثر روشنایی یانور از خود الکترون تابش میکند
airglow روشنایی که در هنگام غروب به علت تابش افتاب به جوزمین پدید می اید
phototude لوله الکترون دارای کاتد و اندکه بترتیب فوتون تابش وجذب می کنند
reducing تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
actinoelectric اجسامی که دارای خاصیت تولید الکتریسیته در اثر تابش طول موجی متناسب با نورباشند
wein law طول موج بیشترین شدت تابش حاصل از منبع جسم داغ با دمای مطلق نسبت عکس دارد
lasers هر روش تابش نور کوهرنت یا همسان توسط انرژی ذخیره شده در سیستم مولکولی یااتمی هنگام تحریک با سیگنال ورودی
laser هر روش تابش نور کوهرنت یا همسان توسط انرژی ذخیره شده در سیستم مولکولی یااتمی هنگام تحریک با سیگنال ورودی
rem مقدار تابش یونیزه کننده که در صورت جذب توسط یک جسم همان تاثیرات فیزیولوژیکی را که یک رونتگن اشعه ایکس یاتابشهای گاما دارند خواهدداشت
hill shading سایه زدن ارتفاعات و تپه هاروی نقشه رنگ کردن ارتفاعات در عکس جهت تابش نور خورشید
consenting اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
ferried گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
to put any one up to something کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
example is better than precept نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
to sue for damages عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
define 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
expands توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
conducts هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televise درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conducted هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
formation سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
conduct هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
expand توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expanding توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
shifts انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
televised درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televises درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
shifted انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
televising درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
shift انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
conducting هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
adjudged با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudges با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
development گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
to picture شرح دادن [نمایش دادن] [وصف کردن]
adjudging با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
outdoes بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdo بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
shifting حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
developments گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
outdoing بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
black body radiation تابش جسم سیاه پرتو جسم سیاه
organization of the ground سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
square away سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
advances ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
organization سازمان دادن ارایش دادن موضع
indemnify غرامت دادن به تامین مالی دادن به
greaten درشت نشان دادن اهمیت دادن
organisations سازمان دادن ارایش دادن موضع
organizations سازمان دادن ارایش دادن موضع
allowances جیره دادن فوق العاده دادن
promulge انتشار دادن بعموم اگهی دادن
allowance جیره دادن فوق العاده دادن
drag حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drags حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dragged حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
mouses وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
dynamically اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
dynamic اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
mouse وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
triple option بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
purging غرامت دادن جریمه دادن
promoted ترفیع دادن ترویج دادن
promotes ترفیع دادن درجه دادن
promotes ترفیع دادن ترویج دادن
loaning قرض دادن عاریه دادن
develop بسط دادن پرورش دادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com