Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 260 (45 milliseconds)
English
Persian
warp
تاب دار کردن منحرف کردن
warped
تاب دار کردن منحرف کردن
warps
تاب دار کردن منحرف کردن
Search result with all words
divert
منحرف کردن
diverted
منحرف کردن
diverts
منحرف کردن
skew
منحرف کج نگاه کردن
skewing
منحرف کج نگاه کردن
skews
منحرف کج نگاه کردن
shunt
ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
shunted
ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
shunts
ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
warp
منحرف کردن تاب برداشتن
warped
منحرف کردن تاب برداشتن
warps
منحرف کردن تاب برداشتن
wring
منحرف کردن
wringing
منحرف کردن
wrings
منحرف کردن
distract
منحرف کردن توجه
distracts
منحرف کردن توجه
swerve
منحرف کردن
swerve
عدول کردن منحرف کردن کج کردن
swerved
منحرف کردن
swerved
عدول کردن منحرف کردن کج کردن
swerves
منحرف کردن
swerves
عدول کردن منحرف کردن کج کردن
swerving
منحرف کردن
swerving
عدول کردن منحرف کردن کج کردن
avert
منحرف کردن
averted
منحرف کردن
averting
منحرف کردن
averts
منحرف کردن
alienate
بیگانه کردن منحرف کردن
alienates
بیگانه کردن منحرف کردن
alienating
بیگانه کردن منحرف کردن
deflect
منحرف کردن منکسر کردن
deflect
منحرف کردن
deflected
منحرف کردن منکسر کردن
deflected
منحرف کردن
deflecting
منحرف کردن منکسر کردن
deflecting
منحرف کردن
deflects
منحرف کردن منکسر کردن
deflects
منحرف کردن
detour
خط سیر را منحرف کردن
detours
خط سیر را منحرف کردن
bend
منحرف کردن
pervert
منحرف کردن
perverting
منحرف کردن
perverts
منحرف کردن
angle block
سد راه شدن از کنار برای منحرف کردن حریف
antevert
به جلو منحرف کردن
call off
منحرف کردن
deflector
صفحه تیغه یا وسیله دیگری برای منحرف کردن یک جریان یا حرکت
draw off
منحرف کردن
intervert
منحرف کردن
to call off
منحرف یامنصرف کردن
to fly off
شورش کردن طغیان کردن منحرف شدن
to p off an awkward situation
حواس خود را از کیفیت بدی منحرف و به چیز دیگری متوجه کردن
to put off the scent
ازجاده منحرف کردن
to divert
[British E]
/ detour
[American E]
[the]
traffic
منحرف کردن ترافیک
Other Matches
deviated
منحرف شدن منحرف ساختن انحراف
deviate
منحرف شدن منحرف ساختن انحراف
deviates
منحرف شدن منحرف ساختن انحراف
deviating
منحرف شدن منحرف ساختن انحراف
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
perverted
منحرف
awry
منحرف
perverts
منحرف
digressional
منحرف
deviator
منحرف
aberrant
منحرف
deviate
منحرف
perverting
منحرف
astray
منحرف
hell bent
منحرف
hell-bent
منحرف
perverse
منحرف
deviant
منحرف
deviants
منحرف
lost
منحرف
pervert
منحرف
deviates
منحرف
amiss
منحرف
deviated
منحرف
deviating
منحرف
assigning
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
buck up
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
concentrating
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrates
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrate
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
tae
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
serves
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on
[against]
somebody
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
to appeal
[to]
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
step aside
منحرف شدن
deviator
منحرف شونده
digress
منحرف شدن
deflect
منحرف شدن
to step aside
منحرف شدن
deflecting
منحرف شدن
digressed
منحرف شدن
diversionary
منحرف کننده
swerve
منحرف شدن
pay off
منحرف شدن
swerves
منحرف شدن
swerving
منحرف شدن
swerved
منحرف شدن
deviate
منحرف شدن
deflected
منحرف شدن
digresses
منحرف شدن
deviated
منحرف شدن
divert
منحرف شدن
errant
منحرف بدنام
divertive
منحرف کننده
deviates
منحرف شدن
fall off
منحرف شدن
deviating
منحرف شدن
astray
منحرف بیراه
excurse
منحرف شدن
curve
کم کم منحرف شدن
curves
کم کم منحرف شدن
curving
کم کم منحرف شدن
perversity
منحرف بودن
digressing
منحرف شدن
deflects
منحرف شدن
diverted
منحرف شدن
hell bent
منحرف شده
digressively
بطور منحرف
diverts
منحرف شدن
hell-bent
منحرف شده
soft-pedals
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
devious
غیر مستقیم منحرف
twisty
پیچ دار منحرف
deflecting electrode
صفحه منحرف کننده
back slide
منحرف شدن از مسیر
divertor switch
کلید منحرف کننده
oblique
غیر مستقیم منحرف
deflecting voltage
ولتاژ منحرف کننده
deflecting electrode
الکترد منحرف کننده
deflector plates
صفحههای منحرف کننده
to wipe out
پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن
withstood
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
married under a contract unlimited perio
زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
woos
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
infringing
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
woo
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
preach
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
preached
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
support
حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
checked
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
checks
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
crossest
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
check
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
times
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
timed
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
crosses
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
time
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
preaches
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
withstand
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstanding
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
to use effort
کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
withstands
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
wooed
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
sterilized
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
exploit
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
sterilizing
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilizes
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilize
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilising
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilises
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilised
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
point
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
infringes
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
corrects
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
correcting
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
correct
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
exploiting
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
exploits
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
cross
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
infringed
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
crosser
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
infringe
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
jumps
تغییرمسیر دادن و منحرف شدن
diversionary attack
تک منحرف کننده توجه دشمن
sidetrack
از امر اصلی منحرف شدن
indivertible
انحراف نا پذیر منحرف نکردنی
slip
سرخوردن منحرف شدن از مسیر
sidetracked
از امر اصلی منحرف شدن
jumped
تغییرمسیر دادن و منحرف شدن
jump
تغییرمسیر دادن و منحرف شدن
magnetic deflection field
میدان منحرف کننده مغناطیسی
wanders
اواره بودن منحرف شدن
wandered
اواره بودن منحرف شدن
wander
اواره بودن منحرف شدن
falloff
متوجه بودن منحرف شدن
perversive
گمراه کننده منحرف سازنده
slipped
سرخوردن منحرف شدن از مسیر
slips
سرخوردن منحرف شدن از مسیر
baffles
منحرف کننده جریان سیال
baffling
منحرف کننده جریان سیال
baffle
منحرف کننده جریان سیال
yawed
ازمسیر خود منحرف شدن
incorruptible
فساد نا پذیر منحرف نشدنی
baffled
منحرف کننده جریان سیال
yaw
ازمسیر خود منحرف شدن
transliterate
عین کلمه یاعبارتی را اززبانی بزبان دیگر نقل کردن حرف بحرف نقل کردن نویسه گردانی کردن
bolt
فرار یا منحرف شدن اسب ازمسیر
bolts
فرار یا منحرف شدن اسب ازمسیر
bolting
فرار یا منحرف شدن اسب ازمسیر
sympodium
منحرف شونده یا ممتد درجهت محوری
bolted
فرار یا منحرف شدن اسب ازمسیر
extravagate
ازحداعتدال بیرون رفتن منحرف شدن
to veer off the street
از جاده منحرف شدن
[ترا فیک]
surcharge
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
surcharges
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
cipher device
وسیله کشف کردن و کد کردن پیامها دستگاه صفر زنی جعبه یا دستگاه رمز کردن
institutionalizing
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalizes
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalises
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalising
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalize
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
exploits
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploiting
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploit
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
mend
درست کردن اصلاح کردن جبران کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com