English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 143 (9 milliseconds)
English Persian
pending تازمانی که امر معلق
Other Matches
sets of bill نسخ ثانی و ثالث و ..... برات که در انها به اصل اشاره وذکر میشود که هریک تازمانی قابل پرداخت هستندکه دیگری پرداخت نشده باشد
suspending معلق
flip flap معلق
heels over head معلق
suspend معلق
jusad rem حق معلق
conditional معلق
hanging معلق
pendent معلق
pensile معلق
hypostasis معلق
summersault معلق
suspension bridges پل معلق
suspended معلق
suspense معلق
dependent معلق
suspends معلق
abeyant معلق
cantilever bridge پل معلق
chain bridge پل معلق
suspension bridge پل معلق
up in the air <idiom> معلق
suspensory معلق
turntable معلق
turntables معلق
handstands معلق
handstand معلق
pendant معلق
pendants معلق
tumbler معلق زن
headlong معلق
tumblers معلق زن
suspender معلق
suspensor معلق
suspensed sediment رسوبات معلق در اب
to be up in the air معلق بودن
hanging step پله معلق
suspense file پرونده معلق
suspended solids جامدات معلق
suspended load بار معلق
somerset معلق زدن
suspension cable کابل معلق
suspension reinforcement ارماتور معلق
lis pendens دعوای معلق
levitative معلق در هوا
suspensive تعلیق معلق
somerset شیرجه معلق
hanging indent تورفتگی معلق
unconditionality معلق نبودن
estate in remainder تملک معلق
somersaulting معلق زدن
full-suspension <adj.> کاملا معلق
conditional contract عقد معلق
suspends معلق کردن
tumbled معلق زدن
somersaults معلق پشتک
somersault معلق پشتک
hanging معلق شدن
suspending معلق کردن
tumble معلق شدن
somersault معلق زدن
somersaulted معلق زدن
somersaults معلق زدن
tumbles معلق زدن
tumble معلق زدن
tumbled معلق شدن
suspensions معلق کردن
suspension معلق کردن
suspend معلق کردن
somersaulting معلق پشتک
tumbles معلق شدن
somersaulted معلق پشتک
suspend from service معلق کردن از کار
suspension of vouchers معلق کردن اسناد
hang-ups درحال معلق ماندن
full-suspension bike دوچرخه کاملا معلق
cable suspension bridge پل معلق با سیم تابیده
arch-buttant پشت بند معلق
hang up درحال معلق ماندن
hang-up درحال معلق ماندن
a bolt from the blue مثل عجل معلق
floccule تودههای معلق درمایع
policies سند معلق به انجام شرطی
policy سند معلق به انجام شرطی
breakdown ته نشینی مواد معلق دردوغاب
breakdowns ته نشینی مواد معلق دردوغاب
To teach grandma to suck eggs. جلوی لوطی معلق زدن
to stay something موقتا معلق کردن [قانون]
settleable suspended solids مواد معلق تهنشین پذیر
due in suspense file پرونده درخواستهای منتظردریافت معلق
suspending موقوف الاجرا کردن معلق
handspring معلق زدن بر روی دستها
suspend موقوف الاجرا کردن معلق
suspends معلق کردن تعلیق دادن
suspend معلق کردن تعلیق دادن
suspending معلق کردن تعلیق دادن
suspends موقوف الاجرا کردن معلق
overturn معلق شدن برگشتن وسیله
overturned معلق شدن برگشتن وسیله
overturns معلق شدن برگشتن وسیله
pendent lite حکم معلق امین ترکه
That way, it stays in suspension. به این صورت معلق باقی می ماند.
to stay floating معلق ماندن [در محیطی] [فیزیک] [شیمی]
to hold a wolf by the ear میان زمین واسمان معلق بودن
floats شناور ساختن در هوا معلق بودن
float شناور ساختن در هوا معلق بودن
to remain suspended معلق ماندن [در محیطی] [فیزیک] [شیمی]
tenterhooks <idiom> درحالت معلق یا کش دادن به دلیل نا معلومی
to go down to the wire <idiom> تا آخرین لحظه با تهیج معلق ماندن
suspensoid محلول سریشمی دارای ذرات معلق
in suspense درحال تعطیل یابی تکلیفی معلق
to be on tenter hooks میان زمین واسمان معلق بودن
to be on tenters میان زمین واسمان معلق بودن
floated شناور ساختن در هوا معلق بودن
to suspend معلق نگه داشتن [در محیطی] [فیزیک] [شیمی]
electrophoresis حرکت ذرات معلق مایع بوسیله نیروی برق
set down معلق ساختن سوارکار یا راننده ارابه بخاطر خطا
nonduty status حالت یا وضعیت بدون کاری عدم حضور در سر خدمت معلق
to let somebody dangle <idiom> کسی را بلا تکلیف [معلق] نگه داشتن [اصطلاح روزمره]
to keep somebody in suspense <idiom> کسی را بلا تکلیف [معلق] نگه داشتن [اصطلاح روزمره]
to have somebody on the hook <idiom> کسی را بلا تکلیف [معلق] نگه داشتن [اصطلاح روزمره]
to keep somebody on tenterhooks <idiom> کسی را بلا تکلیف [معلق] نگه داشتن [اصطلاح روزمره]
plea in abatement دفاعی که باعث معلق ماندن یابه تعویق افتادن دعوی خواهان شود
aluminum pigmented dope لعاب یا پرداخت که داخل ان تکههای کوچک الومینیوم بصورت معلق پراکنده شده است
vertical take off and landing هواپیمایی که بدون داشتن سرعت نسبی قادر به برخاستن از سطح زمین معلق ماندن در هوا و فرودمجدد باشد
moored mine مینی که باسیم یا طناب به محل اتصال خود وصل شده باشد یا در اب معلق باشد
black wash نوع دیگری ازگرافیت و کک و ذغال سخت یامواد الی است که با مایعی بطور معلق و برای پوشش ماهیچههای تر و قالبهای ماسهای به کار برده میشود
suspend معلق کردن موقتا بیکار کردن
suspending معلق کردن موقتا بیکار کردن
suspends معلق کردن موقتا بیکار کردن
estate in remainder ملک معلق عبارت از ان است که شناسایی قانونی یک ملک منوط و موکول به تعیین تکلیف ملک دیگر باشد
merry dancers شفق شمالی [که به علت برخورد ذرات گاز معلق در اتمسفر زمین با ذرات بارداری که از سمت خورشید ساطع میشوند در آسمان مناطق نزدیک به قطب شمال رخ میدهد]
northern lights شفق شمالی [که به علت برخورد ذرات گاز معلق در اتمسفر زمین با ذرات بارداری که از سمت خورشید ساطع میشوند در آسمان مناطق نزدیک به قطب شمال رخ میدهد]
merry dance شفق شمالی [که به علت برخورد ذرات گاز معلق در اتمسفر زمین با ذرات بارداری که از سمت خورشید ساطع میشوند در آسمان مناطق نزدیک به قطب شمال رخ میدهد]
Aurora Polaris شفق شمالی [که به علت برخورد ذرات گاز معلق در اتمسفر زمین با ذرات بارداری که از سمت خورشید ساطع میشوند در آسمان مناطق نزدیک به قطب شمال رخ میدهد]
Aurora Polaris شفق شمالی [که به علت برخورد ذرات گاز معلق در اتمسفر زمین با ذرات بارداری که از سمت خورشید ساطع میشوند در آسمان مناطق نزدیک به قطب شمال رخ میدهد]
tumbles غلت خوردن معلق خوردن
tumbled غلت خوردن معلق خوردن
tumble غلت خوردن معلق خوردن
to turn a somersault پشتک زدن معلق زدن
hangers اویزان کننده معلق کننده
hanger اویزان کننده معلق کننده
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com