English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English Persian
upstart تازه بدوران رسیده ادم متکبر
upstarts تازه بدوران رسیده ادم متکبر
Other Matches
parvenu تازه بدوران رسیده
parvenus تازه بدوران رسیده
nouveau riche تازه بدوران رسیده
nouveau-riche تازه بدوران رسیده
nouveaux-riches تازه بدوران رسیده
carpetbaggers تازه بدوران رسیده وفاسد مسافر خورجین دار
carpetbagger تازه بدوران رسیده وفاسد مسافر خورجین دار
new arrived تازه رسیده
new come تازه رسیده
jumped-up تازه به دوران رسیده
I have just received your letter. کاغذت تازه به دستم رسیده است
rolls بدوران انداختن
rolled بدوران انداختن
roll بدوران انداختن
infantile مربوط بدوران کودکی
new blood <idiom> جان تازه به چیزی دادن ،نیروی تازه یافتن
enactory دربردارنده مقر رات) تازه برقرارکننده حقوق تازه
primers وابسته بدوران بشر اولیه
protolithic وابسته بدوران ماقبل عصرسنگ
primer وابسته بدوران بشر اولیه
it turned my head سرم را بدوران انداخت یا گیج کرد
gestation حاملگی وابسته بدوران رشد تخم یانطفه
new coined تازه بنیاد تازه سکه زده
haughty متکبر
high and mighty <idiom> متکبر
bucko متکبر
assumptive متکبر
high spirited متکبر
inflated زن متکبر
inflated متکبر
proud hearted متکبر
swaggerer متکبر
arrogant متکبر
arrogantly متکبر
reindeer گوزن شمالی وابسته بدوران کهنه سنگی اروپا
high muck a muck شخص متکبر
highest خشن متکبر
high خشن متکبر
proud متکبر مفتخر
highs خشن متکبر
proudest متکبر مفتخر
prouder متکبر مفتخر
haught متکبر تکبرامیز
assuming متکبر لاف زن
pride ful تکبرامیز متکبر
imperious امر متکبر
toploftiness خیلی متکبر
perkier خودنما متکبر
perkiest خودنما متکبر
perky خودنما متکبر
newlywed تازه داماد تازه عروس
toplofty خیلی متکبر خود فروش
as ptoud as punch بسیار متکبر و از خود راضی
high hat متکبر وپر افاده اشرافی ماب
hobbledehoy کره اسبی که تازه بالغ شده ادم تازه بالغ
consummate رسیده
consummated رسیده
mellow رسیده
consummates رسیده
mellowing رسیده
mellows رسیده
headed رسیده
riper رسیده
mellowed رسیده
ripest رسیده
ripe رسیده
consummating رسیده
passed <adj.> <past-p.> به تایید رسیده
knee high بزانو رسیده
import کالای رسیده
imported کالای رسیده
approved <adj.> <past-p.> به تایید رسیده
maturation رسیده شدن
authorised [British] <adj.> <past-p.> به تایید رسیده
allowed <adj.> <past-p.> به تایید رسیده
agreed <adj.> <past-p.> به تایید رسیده
overripe بسیار رسیده
authorized <adj.> <past-p.> به تایید رسیده
over ripe زیاد رسیده
full-fledged بالغ رسیده
full fledged بالغ رسیده
importing کالای رسیده
approved به تایید رسیده
jack in office رسیده است
culminant باوج رسیده
It's time وقتش رسیده که
overdue موعد رسیده
floor length رسیده بکف
Inc به ثبت رسیده
ripely بطور رسیده
in :رسیده امده
approvingly به تایید رسیده
full بالغ رسیده
in- :رسیده امده
in wards کالای رسیده
fullest بالغ رسیده
climactic باوج رسیده
bequests ارثی که بنابوصیت رسیده
ripened رسیده کردن یاشدن
saturant بحد اشباع رسیده
ripening رسیده کردن یاشدن
pensionable وقت بازنشستگی رسیده
indent سفارش رسیده از خارج
ripen رسیده کردن یاشدن
elvis has left the building <idiom> [نمایش به اتمام رسیده]
indenting سفارش رسیده از خارج
evaluation ارزیابی اخبار رسیده
evaluations ارزیابی اخبار رسیده
Did it ever occur to you that … تا کنون بفکرت رسیده که ...
indents سفارش رسیده از خارج
inwards واردات کالای رسیده
intersection point نقطه بهم رسیده
aggrieved محنت رسیده مغموم
antemortem مرگ زود رسیده
grown رسیده جوانه زده
raised to the purple بپایه مترانی رسیده
on end <idiom> بنظر به پایان رسیده
letterboxes جعبهی نامههای رسیده
letterbox جعبهی نامههای رسیده
I am fed up to the back teeth . I cant stomack it any more. جانم به لبم رسیده
ripens رسیده کردن یاشدن
bequest ارثی که بنابوصیت رسیده
confirmation تایید ازاطلاعات رسیده
if i had brains <idiom> اگر عقلم رسیده بود
it is high time to go وقت رفتن رسیده است
it was at its height به منتهای درجه رسیده بود
it is time i was going وقت رفتن من رسیده است
he is up a gum tree کاردبه استخوانش رسیده است
i am nat my last shifts کارد به استخوانم رسیده است
he has been put to his trumps کاردبه استخوانش رسیده است
feed water اب رسیده به دیگ بخار ناو
paprica میوه رسیده فلفل قرمز
perfecting کاملا رسیده تکمیل کردن
patentee ذینفع اختراع به ثبت رسیده
perfected کاملا رسیده تکمیل کردن
perfect کاملا رسیده تکمیل کردن
paprika میوه رسیده فلفل قرمز
perfects کاملا رسیده تکمیل کردن
syngraph تنظیم کنندگان رسیده باشد
the story is at an end استان به پایان رسیده است
the bill of has come to mature وعده پرداخت برات رسیده است
haricot دانههای رسیده یانارس لوبیای سبز
embryonic membrane ساختمانی که ازتخم رسیده مشتق میشود
heirloom دارایی منقولی که بارث رسیده باشد
irreducibility حالت چیزیکه به کمینه رسیده و از ان دیگرکمترنمیشود
heirlooms دارایی منقولی که بارث رسیده باشد
haricots دانههای رسیده یانارس لوبیای سبز
the bill has come to maturity وعده پرداخت برات رسیده است
backtell ابلاغ دستورات رسیده از رده بالا
Has a letter arrived for me? آیا برای من نامه ای رسیده است؟
things have come to a pretty pass کار بجای باریک رسیده است
ground waves امواج سطحی رسیده به رادار یادستگاههای مخابراتی
priming استر کاری چیدن برگ رسیده تنباکو
It's time to prepare the meal. وقتش رسیده است که غذا را آماده کنیم.
I wI'll show you! Who do you think you are ?I know how to handle (treat) people like you ! خیال کردی! خیالت رسیده ! ( درمقام تهدید )
young people دخترها و پسرهایی که بسن ازدواج رسیده اند
centralized items اقلامی که دستور کنترل توزیع تمرکزی ان رسیده
Now it is about time to head home! الان وقتش رسیده به خانه برویم [بروم] !
semifinalist کسیکه بمرحله مسابقات نیمه نهایی رسیده
demand frequency نواخت تکرار درخواستها تعداد درخواستهای رسیده
brie پنیر نرمی که بوسیله کفک رسیده شده باشد
dowagers بیوه زنی که دارایی ازشوهرش به او ارث رسیده باشد
dowager بیوه زنی که دارایی ازشوهرش به او ارث رسیده باشد
aposteriori از معلول بعلت رسیده از مخلوق بخالق پی برده استنتاجی
dowager بیوه زنی که از شوهرش باودارایی یا مقامی بارث رسیده باشد
dowagers بیوه زنی که از شوهرش باودارایی یا مقامی بارث رسیده باشد
nonagium عشر ماترک متوفی که به کشیش کلیسای محل می رسیده است
exponents شمارهای که توانی که عدد پایه به آن توان رسیده است بیان میکند
exponent شمارهای که توانی که عدد پایه به آن توان رسیده است بیان میکند
ended نشانهای در ماشین تایپ برای نمایش اینکه کاغذ به انتها رسیده است
end نشانهای در ماشین تایپ برای نمایش اینکه کاغذ به انتها رسیده است
ends نشانهای در ماشین تایپ برای نمایش اینکه کاغذ به انتها رسیده است
hot valve clearance فاصله کوچک بین ساقه سوپاپ و اسبک هنگامی که تمام قطعات موتور بدمای کاری رسیده اند
greenest تازه
freshest تازه
green تازه
renewed تازه
the new world تازه
new fallen تازه
newfashioned تازه
scions تازه
scion تازه
mint a mint condition تازه تازه
newfangled مد تازه
new born تازه
up to date تازه
new-laid تازه
new laid تازه
red hot تازه
new fashioned تازه
newest تازه
newer تازه
new- تازه
new تازه
young تازه
post glacial تازه
dewier تازه
younger تازه
recent تازه
modern تازه
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com