Dictiornary-Farsi | تازه سرشب است | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 202 (9 milliseconds)

English	Persian
the night is yet young	تازه سرشب است
To sThe night is stI'll young .	تازه سرشب است


Other Matches

evenfall	سرشب
evening	سرشب
nightlong	در سرتاسرشب از سرشب تا بامداد
new blood <idiom>	جان تازه به چیزی دادن ،نیروی تازه یافتن
enactory	دربردارنده مقر رات) تازه برقرارکننده حقوق تازه
new coined	تازه بنیاد تازه سکه زده
newlywed	تازه داماد تازه عروس
hobbledehoy	کره اسبی که تازه بالغ شده ادم تازه بالغ
greenest	تازه
newest	تازه
recent	تازه
up to date	تازه
dewy	تازه
up-to-date	تازه
scions	تازه
scion	تازه
inchoative	تازه
newer	تازه
new-	تازه
new	تازه
the new world	تازه
green	تازه
mint a mint condition	تازه تازه
new born	تازه
red hot	تازه
renewed	تازه
dewiest	تازه
post glacial	تازه
dewier	تازه
new laid	تازه
newfangled	مد تازه
freshest	تازه
brand new	تر و تازه
fresh	تازه
new fallen	تازه
new fashioned	تازه
young	تازه
younger	تازه
fresh-	تازه
modern	تازه
newfashioned	تازه
new-laid	تازه
refresher	تازه کننده
freshening	تازه کردن
new built	تازه ساخت
beginners	تازه کار
new built	تازه ساز
freshened	تازه کردن
freshen	تازه کردن
refreshing	تازه کننده
renewals	تازه سازی
regeneracy	تولد تازه
scarc ely	جخت تازه
sup.latest or last	تازه گذشته
recruit	تازه سرباز
recruit	کارمند تازه
span new	کاملا تازه
recruited	تازه سرباز
neo christianity	مسیحیت تازه
refreshingly	تازه کننده
recruited	کارمند تازه
span new	خیلی تازه
recruiting	تازه سرباز
new blown	تازه شگفته
recruits	تازه سرباز
recruits	کارمند تازه
settlor	مهاجر تازه
recruiting	کارمند تازه
new buit	تازه ساز
freshens	تازه کردن
novitiate	تازه کار
new-laid	تازه گذاشته
renewal	تازه سازی
new laid	تازه گذاشته
refreshed	تازه کردن
new come	تازه امده
new come	تازه رسیده
newish	نسبه تازه
new comer	تازه وارد
refreshes	تازه کردن
ordinee	شماش تازه
regeneration	تولد تازه
late	تازه گذشته
new buit	تازه ساخت
noviciate	تازه کار
new clown	تازه شکفته
beginner	تازه کار
refresh	تازه کردن
recent development	بسط تازه
recension	چاپ تازه
new employees	کارمندان تازه
new fallen snow	برف تازه
new fledged	تازه پر در اورده
new jerusalem	اورشلیم تازه
refreshment	تازه سازی
refreshments	تازه سازی
newmade	تازه ساخت
tenderfoot	تازه کار
reappraisals	ارزیابی تازه
reappraisal	ارزیابی تازه
green old wound	زخم تازه
jackleg	تازه کار
convert	تازه کیش
juvenescent	تازه جوان
converted	تازه کیش
converting	تازه کیش
converts	تازه کیش
newcomer	تازه وارد
newcomers	تازه وارد
bride	تازه عروس
brides	تازه عروس
breezy	خنک تازه
rookie	تازه کار
rookies	تازه کار
sucking	تازه کار
rebirth	تولد تازه
fresh	تازه کردن
carechumen	تازه وارد
fresh-	تازه کردن
grcen wine	شراب تازه
green concrete	بتن تازه
bran new	بکلی نو یا تازه
birdegroom	تازه داماد
recuperation	رمق تازه
recuperation	نیروی تازه
freshest	تازه کردن
freshwater	تازه کار
greener	تازه کار
nascence	تازه پیداشدگی
nascency	تازه پیداشدگی
neocortex	قشر تازه مخ
neoteric	جدید تازه
novices	تازه کار
far out	تازه و غیرسنتی
young ice	یخ تازه بسته
revised edition	چاپ تازه
verdured	تازه سرسبز
to bring in	تازه اوردن
ultramodern	بسیار تازه
novice	تازه کار
to innovate in	تازه اوردن
neoteric	نویسنده تازه
new arrived	تازه رسیده
What is new? What is cooking ?	تازه چه خبر ؟
juniors	زودتر تازه تر
settlers	مهاجر تازه
settler	مهاجر تازه
reprints	چاپ تازه
immigrants	تازه وارد
immigrant	تازه وارد
green crop	علف تازه
turn over a new leaf <idiom>	شروعی تازه
reprinting	چاپ تازه
junior	زودتر تازه تر
reprinted	چاپ تازه
reprint	چاپ تازه
brand-new	بکلی نو یا تازه
new arrived	تازه وارد شده
doubler	دستگاه ورق تازه کن
new coined	تازه وضع شده
refurbishing	روشن و تازه کردن
lands man	ملوان تازه کار
new discovered	تازه کشف شده
neoteric	تازه بدنیا امده
greenly	بطور تازه و سبز
new departure	اغاز رویه تازه
only at the second go	تازه در دومین تقلا
to take breath	نفس تازه کردن
embolden	حیات تازه بخشیدن
This isn't fresh.	این تازه نیست.
switched on <idiom>	لحنی با نظریه تازه
first-run <idiom>	تازه ،اکران اول
brand new <idiom>	کاملا تازه وجدید
To catch ones breath .	نفس تازه کردن
To be a novice. To be new to a job .	تازه کار بودن
The night is stI'll young.	تازه اول شب است
reanimate	حیات تازه بخشیدن
hearten	حیات تازه بخشیدن
encourage	حیات تازه بخشیدن
elate	حیات تازه بخشیدن
countenance [encourage]	حیات تازه بخشیدن
fresh water ; fruit juice.	آب شیرین (تازه )؛آب میوه
resurfaces	روکش تازه کردن
resurfaced	روکش تازه کردن
reinvigorate	نیروی تازه دادن به
rejuvenesce	زندگی تازه دادن به
rejuvenesce	زندگی تازه یافتن
reformulation	فرمول بندی تازه
refoot	کف تازه بجوراب انداختن
refocillate	رمق تازه یافتن
refinish	روکاری تازه کردن
redivivus	تولد تازه یافته
reanimate	حیات تازه بخشیدن
novitiate	مرحله تازه کاری
noviciate	مرحله تازه کاری
newmade	تازه ساز نوساز
newlywed	تازه ازدواج کرده
repave	تازه سنگفرش کردن
what news	چه خبر تازه دارید
resurface	روکش تازه کردن