Dictiornary-Farsi | تازه شکفته | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (9 milliseconds)

English	Persian
new clown	تازه شکفته


Other Matches

full blown	تمام شکفته
slaked lime	اهک شکفته
air slaked lime	اهک شکفته شده در هوا
lime paste	اهک شکفته شده و اماده برای تهیه بتن
septicidal	مربوط به کپسول میوه که ازطول خود شکفته شود
enactory	دربردارنده مقر رات) تازه برقرارکننده حقوق تازه
new blood <idiom>	جان تازه به چیزی دادن ،نیروی تازه یافتن
new coined	تازه بنیاد تازه سکه زده
yield of lime	نسبت حجم اهک شکفته شده به حجم ان قبل از شکفتن
newlywed	تازه داماد تازه عروس
hobbledehoy	کره اسبی که تازه بالغ شده ادم تازه بالغ
dewy	تازه
green	تازه
red hot	تازه
new fallen	تازه
new born	تازه
scions	تازه
greenest	تازه
modern	تازه
newfangled	مد تازه
newfashioned	تازه
renewed	تازه
recent	تازه
dewiest	تازه
post glacial	تازه
new fashioned	تازه
newer	تازه
dewier	تازه
up-to-date	تازه
scion	تازه
the new world	تازه
newest	تازه
mint a mint condition	تازه تازه
freshest	تازه
inchoative	تازه
up to date	تازه
fresh	تازه
younger	تازه
new-laid	تازه
new-	تازه
fresh-	تازه
new laid	تازه
new	تازه
brand new	تر و تازه
young	تازه
green concrete	بتن تازه
grcen wine	شراب تازه
reappraisal	ارزیابی تازه
reappraisals	ارزیابی تازه
rebirth	تولد تازه
carechumen	تازه وارد
bran new	بکلی نو یا تازه
refresh	تازه کردن
birdegroom	تازه داماد
reprints	چاپ تازه
reprinting	چاپ تازه
new-laid	تازه گذاشته
new laid	تازه گذاشته
refreshes	تازه کردن
refreshed	تازه کردن
refreshments	تازه سازی
refreshment	تازه سازی
beginner	تازه کار
beginners	تازه کار
reprint	چاپ تازه
brand-new	بکلی نو یا تازه
novices	تازه کار
novice	تازه کار
renewal	تازه سازی
regeneration	تولد تازه
late	تازه گذشته
refreshingly	تازه کننده
refreshing	تازه کننده
renewals	تازه سازی
reprinted	چاپ تازه
green crop	علف تازه
ultramodern	بسیار تازه
to innovate in	تازه اوردن
to bring in	تازه اوردن
tenderfoot	تازه کار
sup.latest or last	تازه گذشته
span new	کاملا تازه
span new	خیلی تازه
turn over a new leaf <idiom>	شروعی تازه
settlor	مهاجر تازه
scarc ely	جخت تازه
revised edition	چاپ تازه
regeneracy	تولد تازه
verdured	تازه سرسبز
young ice	یخ تازه بسته
What is new? What is cooking ?	تازه چه خبر ؟
far out	تازه و غیرسنتی
refresher	تازه کننده
recent development	بسط تازه
recension	چاپ تازه
new built	تازه ساخت
new blown	تازه شگفته
new arrived	تازه رسیده
neoteric	نویسنده تازه
neoteric	جدید تازه
neocortex	قشر تازه مخ
neo christianity	مسیحیت تازه
nascency	تازه پیداشدگی
nascence	تازه پیداشدگی
juvenescent	تازه جوان
jackleg	تازه کار
novitiate	تازه کار
new built	تازه ساز
new buit	تازه ساز
ordinee	شماش تازه
noviciate	تازه کار
newmade	تازه ساخت
newish	نسبه تازه
new jerusalem	اورشلیم تازه
new fledged	تازه پر در اورده
new fallen snow	برف تازه
new employees	کارمندان تازه
new comer	تازه وارد
new come	تازه رسیده
new come	تازه امده
new buit	تازه ساخت
green old wound	زخم تازه
freshest	تازه کردن
settler	مهاجر تازه
immigrants	تازه وارد
immigrant	تازه وارد
juniors	زودتر تازه تر
greener	تازه کار
freshwater	تازه کار
sucking	تازه کار
rookies	تازه کار
rookie	تازه کار
breezy	خنک تازه
brides	تازه عروس
settlers	مهاجر تازه
recruits	کارمند تازه
recruit	تازه سرباز
recruit	کارمند تازه
recruited	تازه سرباز
recuperation	رمق تازه
recuperation	نیروی تازه
recruited	کارمند تازه
recruiting	تازه سرباز
recruiting	کارمند تازه
fresh-	تازه کردن
junior	زودتر تازه تر
recruits	تازه سرباز
bride	تازه عروس
newcomers	تازه وارد
converted	تازه کیش
convert	تازه کیش
fresh	تازه کردن
converting	تازه کیش
freshens	تازه کردن
freshen	تازه کردن
freshened	تازه کردن
freshening	تازه کردن
newcomer	تازه وارد
converts	تازه کیش
redecorates	تزئینات تازه کردن
reseated	نشیمنگاه تازه دادن
to refresh oneself	نیروی تازه گرفتن
reseat	نشیمنگاه تازه دادن
redecorating	تزئینات تازه کردن
jumped-up	تازه به دوران رسیده
what news	چه خبر تازه دارید
refoot	کف تازه بجوراب انداختن
to take breath	نفس تازه کردن
repave	تازه سنگفرش کردن
reformulation	فرمول بندی تازه
lands man	ملوان تازه کار
redivivus	تولد تازه یافته
reseating	نشیمنگاه تازه دادن
To sThe night is stI'll young .	تازه سرشب است
revivifies	نیروی تازه دادن
revivified	نیروی تازه دادن
initiating	تازه وارد کردن
To be a novice. To be new to a job .	تازه کار بودن
initiates	تازه وارد کردن
initiated	تازه وارد کردن
initiate	تازه وارد کردن
The night is stI'll young.	تازه اول شب است
greenly	بطور تازه و سبز
fresh water ; fruit juice.	آب شیرین (تازه )؛آب میوه
reincarnation	تناسخ در جسم تازه
reincarnations	تناسخ در جسم تازه
resurfaces	روکش تازه کردن
resurfaced	روکش تازه کردن
resurface	روکش تازه کردن
reseats	نشیمنگاه تازه دادن
doubler	دستگاه ورق تازه کن
redecorated	تزئینات تازه کردن
powdering	برف خشک تازه
new departure	اغاز رویه تازه
new discovered	تازه پیدا شده
new discovered	تازه کشف شده
furbishing	صورت تازه دادن به
furbished	صورت تازه دادن به
furbish	صورت تازه دادن به
newborn	تازه تولد شده