Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 201 (9 milliseconds)
English	Persian
new blown	تازه شگفته
Other Matches
full-blown	تمام شگفته
new blood <idiom>	جان تازه به چیزی دادن ،نیروی تازه یافتن
enactory	دربردارنده مقر رات) تازه برقرارکننده حقوق تازه
new coined	تازه بنیاد تازه سکه زده
newlywed	تازه داماد تازه عروس
hobbledehoy	کره اسبی که تازه بالغ شده ادم تازه بالغ
newest	تازه
modern	تازه
dewiest	تازه
dewy	تازه
scions	تازه
scion	تازه
inchoative	تازه
up-to-date	تازه
newer	تازه
new-	تازه
greenest	تازه
green	تازه
the new world	تازه
mint a mint condition	تازه تازه
red hot	تازه
renewed	تازه
new born	تازه
up to date	تازه
new	تازه
post glacial	تازه
fresh-	تازه
fresh	تازه
young	تازه
younger	تازه
brand new	تر و تازه
new fashioned	تازه
new fallen	تازه
freshest	تازه
newfangled	مد تازه
dewier	تازه
new laid	تازه
recent	تازه
newfashioned	تازه
new-laid	تازه
renewal	تازه سازی
new built	تازه ساخت
tenderfoot	تازه کار
beginners	تازه کار
regeneracy	تولد تازه
regeneration	تولد تازه
beginner	تازه کار
late	تازه گذشته
new built	تازه ساز
refresher	تازه کننده
green crop	علف تازه
recruit	کارمند تازه
span new	خیلی تازه
recruit	تازه سرباز
span new	کاملا تازه
recruited	تازه سرباز
recruited	کارمند تازه
renewals	تازه سازی
recruiting	تازه سرباز
recruiting	کارمند تازه
refreshing	تازه کننده
recruits	تازه سرباز
sup.latest or last	تازه گذشته
recruits	کارمند تازه
settlor	مهاجر تازه
scarc ely	جخت تازه
freshened	تازه کردن
freshening	تازه کردن
newish	نسبه تازه
new come	تازه امده
refreshed	تازه کردن
new laid	تازه گذاشته
new come	تازه رسیده
new jerusalem	اورشلیم تازه
newmade	تازه ساخت
new employees	کارمندان تازه
refreshes	تازه کردن
new comer	تازه وارد
noviciate	تازه کار
novitiate	تازه کار
freshens	تازه کردن
new buit	تازه ساز
new buit	تازه ساخت
new clown	تازه شکفته
refreshingly	تازه کننده
refresh	تازه کردن
recent development	بسط تازه
recension	چاپ تازه
ordinee	شماش تازه
new fallen snow	برف تازه
new fledged	تازه پر در اورده
new-laid	تازه گذاشته
refreshment	تازه سازی
refreshments	تازه سازی
new arrived	تازه رسیده
green old wound	زخم تازه
jackleg	تازه کار
convert	تازه کیش
converted	تازه کیش
converting	تازه کیش
grcen wine	شراب تازه
converts	تازه کیش
newcomer	تازه وارد
newcomers	تازه وارد
bride	تازه عروس
brides	تازه عروس
breezy	خنک تازه
rookie	تازه کار
rookies	تازه کار
sucking	تازه کار
freshwater	تازه کار
greener	تازه کار
neo christianity	مسیحیت تازه
reappraisal	ارزیابی تازه
carechumen	تازه وارد
fresh	تازه کردن
fresh-	تازه کردن
freshest	تازه کردن
bran new	بکلی نو یا تازه
birdegroom	تازه داماد
green concrete	بتن تازه
rebirth	تولد تازه
recuperation	رمق تازه
recuperation	نیروی تازه
reappraisals	ارزیابی تازه
What is new? What is cooking ?	تازه چه خبر ؟
nascency	تازه پیداشدگی
neocortex	قشر تازه مخ
novices	تازه کار
novice	تازه کار
far out	تازه و غیرسنتی
young ice	یخ تازه بسته
revised edition	چاپ تازه
verdured	تازه سرسبز
ultramodern	بسیار تازه
neoteric	جدید تازه
to innovate in	تازه اوردن
to bring in	تازه اوردن
neoteric	نویسنده تازه
nascence	تازه پیداشدگی
juniors	زودتر تازه تر
reprinting	چاپ تازه
immigrants	تازه وارد
immigrant	تازه وارد
settlers	مهاجر تازه
freshen	تازه کردن
turn over a new leaf <idiom>	شروعی تازه
reprints	چاپ تازه
settler	مهاجر تازه
reprinted	چاپ تازه
reprint	چاپ تازه
brand-new	بکلی نو یا تازه
juvenescent	تازه جوان
junior	زودتر تازه تر
new coined	تازه وضع شده
new arrived	تازه وارد شده
doubler	دستگاه ورق تازه کن
greenly	بطور تازه و سبز
lands man	ملوان تازه کار
new departure	اغاز رویه تازه
neoteric	تازه بدنیا امده
elate	حیات تازه بخشیدن
novitiate	مرحله تازه کاری
only at the second go	تازه در دومین تقلا
to take breath	نفس تازه کردن
This isn't fresh.	این تازه نیست.
switched on <idiom>	لحنی با نظریه تازه
first-run <idiom>	تازه ،اکران اول
brand new <idiom>	کاملا تازه وجدید
To catch ones breath .	نفس تازه کردن
To sThe night is stI'll young .	تازه سرشب است
To be a novice. To be new to a job .	تازه کار بودن
The night is stI'll young.	تازه اول شب است
fresh water ; fruit juice.	آب شیرین (تازه )؛آب میوه
reanimate	حیات تازه بخشیدن
hearten	حیات تازه بخشیدن
encourage	حیات تازه بخشیدن
embolden	حیات تازه بخشیدن
countenance [encourage]	حیات تازه بخشیدن
resurfaces	روکش تازه کردن
resurfaced	روکش تازه کردن
reinvigorate	نیروی تازه دادن به
rejuvenesce	زندگی تازه دادن به
rejuvenesce	زندگی تازه یافتن
reformulation	فرمول بندی تازه
refoot	کف تازه بجوراب انداختن
refocillate	رمق تازه یافتن
refinish	روکاری تازه کردن
redivivus	تولد تازه یافته
reanimate	حیات تازه بخشیدن
noviciate	مرحله تازه کاری
newmade	تازه ساز نوساز
newlywed	تازه ازدواج کرده
new discovered	تازه کشف شده
repave	تازه سنگفرش کردن
what news	چه خبر تازه دارید
reviviscent	رمق تازه دهنده
resurface	روکش تازه کردن
reseats	نشیمنگاه تازه دادن
reseating	نشیمنگاه تازه دادن

Recent search history

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com