Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 201 (10 milliseconds)
English	Persian
tiro or tyro	تازه کار مبتدی
Other Matches
unskilled <adj.>	مبتدی
tyro	مبتدی
beginner	مبتدی
beginners	مبتدی
tiro	مبتدی
new blood <idiom>	جان تازه به چیزی دادن ،نیروی تازه یافتن
enactory	دربردارنده مقر رات) تازه برقرارکننده حقوق تازه
novice	مبتدی جدیدالایمان
abecedarian	مبتدی ابتدایی
neophytes	مبتدی نوچه
neophyte	مبتدی نوچه
youngling	جوانک مبتدی
novices	مبتدی جدیدالایمان
bug boy	سوارکار مبتدی
dog paddle	شنای اشخاص مبتدی
greenhorns	مبتدی ادم خام یا ناشی
greenhorn	مبتدی ادم خام یا ناشی
new coined	تازه بنیاد تازه سکه زده
newlywed	تازه داماد تازه عروس
hobbledehoy	کره اسبی که تازه بالغ شده ادم تازه بالغ
new fallen	تازه
up-to-date	تازه
new fashioned	تازه
greenest	تازه
up to date	تازه
green	تازه
post glacial	تازه
red hot	تازه
inchoative	تازه
mint a mint condition	تازه تازه
recent	تازه
modern	تازه
renewed	تازه
dewier	تازه
dewiest	تازه
newfangled	مد تازه
dewy	تازه
new born	تازه
brand new	تر و تازه
newfashioned	تازه
new	تازه
new-	تازه
new laid	تازه
newer	تازه
newest	تازه
fresh	تازه
freshest	تازه
scion	تازه
fresh-	تازه
the new world	تازه
young	تازه
new-laid	تازه
scions	تازه
younger	تازه
reappraisals	ارزیابی تازه
reappraisal	ارزیابی تازه
grcen wine	شراب تازه
rebirth	تولد تازه
refreshes	تازه کردن
bran new	بکلی نو یا تازه
birdegroom	تازه داماد
carechumen	تازه وارد
new laid	تازه گذاشته
late	تازه گذشته
regeneration	تولد تازه
renewals	تازه سازی
renewal	تازه سازی
novice	تازه کار
beginner	تازه کار
refreshingly	تازه کننده
novices	تازه کار
new-laid	تازه گذاشته
brand-new	بکلی نو یا تازه
reprint	چاپ تازه
reprinted	چاپ تازه
beginners	تازه کار
reprinting	چاپ تازه
reprints	چاپ تازه
refreshing	تازه کننده
to bring in	تازه اوردن
tenderfoot	تازه کار
sup.latest or last	تازه گذشته
span new	کاملا تازه
span new	خیلی تازه
settlor	مهاجر تازه
scarc ely	جخت تازه
revised edition	چاپ تازه
regeneracy	تولد تازه
refresher	تازه کننده
recent development	بسط تازه
recension	چاپ تازه
to innovate in	تازه اوردن
verdured	تازه سرسبز
turn over a new leaf <idiom>	شروعی تازه
What is new? What is cooking ?	تازه چه خبر ؟
far out	تازه و غیرسنتی
young ice	یخ تازه بسته
ordinee	شماش تازه
novitiate	تازه کار
new blown	تازه شگفته
new arrived	تازه رسیده
neoteric	نویسنده تازه
neoteric	جدید تازه
neocortex	قشر تازه مخ
neo christianity	مسیحیت تازه
nascency	تازه پیداشدگی
nascence	تازه پیداشدگی
juvenescent	تازه جوان
jackleg	تازه کار
green old wound	زخم تازه
green crop	علف تازه
new built	تازه ساخت
new built	تازه ساز
noviciate	تازه کار
newmade	تازه ساخت
newish	نسبه تازه
new jerusalem	اورشلیم تازه
new fledged	تازه پر در اورده
new fallen snow	برف تازه
new employees	کارمندان تازه
new comer	تازه وارد
new come	تازه رسیده
new come	تازه امده
new clown	تازه شکفته
new buit	تازه ساخت
new buit	تازه ساز
green concrete	بتن تازه
refreshed	تازه کردن
recruiting	کارمند تازه
breezy	خنک تازه
immigrants	تازه وارد
rookie	تازه کار
rookies	تازه کار
freshen	تازه کردن
sucking	تازه کار
freshwater	تازه کار
freshened	تازه کردن
freshening	تازه کردن
freshens	تازه کردن
greener	تازه کار
brides	تازه عروس
bride	تازه عروس
recruit	کارمند تازه
convert	تازه کیش
recruiting	تازه سرباز
converting	تازه کیش
recruited	کارمند تازه
recruited	تازه سرباز
recruits	تازه سرباز
converts	تازه کیش
newcomer	تازه وارد
recuperation	نیروی تازه
recruit	تازه سرباز
newcomers	تازه وارد
recuperation	رمق تازه
freshest	تازه کردن
ultramodern	بسیار تازه
fresh-	تازه کردن
recruits	کارمند تازه
refreshment	تازه سازی
fresh	تازه کردن
refreshments	تازه سازی
converted	تازه کیش
refresh	تازه کردن
junior	زودتر تازه تر
juniors	زودتر تازه تر
settlers	مهاجر تازه
immigrant	تازه وارد
settler	مهاجر تازه
redecorated	تزئینات تازه کردن
fresh water ; fruit juice.	آب شیرین (تازه )؛آب میوه
rejuvenesce	زندگی تازه یافتن
rejuvenesce	زندگی تازه دادن به
neoteric	تازه بدنیا امده
redecorating	تزئینات تازه کردن
redecorates	تزئینات تازه کردن
reinvigorate	نیروی تازه دادن به
repave	تازه سنگفرش کردن
new arrived	تازه وارد شده
silage	علف تازه مانده
redecorate	تزئینات تازه کردن
reviviscent	رمق تازه دهنده
reformulation	فرمول بندی تازه
novitiate	مرحله تازه کاری
new discovered	تازه کشف شده
noviciate	مرحله تازه کاری
newmade	تازه ساز نوساز
furbishes	صورت تازه دادن به
reanimate	حیات تازه بخشیدن
furbish	صورت تازه دادن به
newlywed	تازه ازدواج کرده
new discovered	تازه پیدا شده
new departure	اغاز رویه تازه
refoot	کف تازه بجوراب انداختن
refocillate	رمق تازه یافتن
refinish	روکاری تازه کردن
redivivus	تولد تازه یافته
furbished	صورت تازه دادن به
powders	برف خشک تازه
new coined	تازه وضع شده

Recent search history

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com