Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
Have you been there recently (lately)
تازگیها آنجا رفته ای ؟
Other Matches
He has become very bold lately.
تازگیها خیلی شیر شده
To talk impudently.
تازگیها خیلی زبان درآوردی ( پرروشدی )
You have became cocky lately.
تازگیها خیلی دم درآوردی ( جسور وپروشدی )
damped wave
موجی که دامنه ان رفته رفته کاهش میابد
critical mach number
عدد ماخی که در ان جریانهای شتابدار اطراف یک جسم دربعضی نقاط رفته رفته به سرعتهای مافوق صوت میرسند
The sun has set (hadd set).
آفتاب رفته است ( رفته بود )
dwindling
رفته رفته کوچک شدن
dwindled
رفته رفته کوچک شدن
dwindle
رفته رفته کوچک شدن
dwindles
رفته رفته کوچک شدن
to peter out
رفته رفته کوچک شدن
thereupon
<adv.>
در آنجا
thereat
<adv.>
در آنجا
subsequently
<adv.>
در آنجا
consequently
<adv.>
در آنجا
at that
[at that provocation]
<adv.>
در آنجا
as a result
<adv.>
در آنجا
As far as I know . So far as I know.
تا آنجا که من می دانم
so far as I'm concerned
تا آنجا که به من مربوط می شود
The situation there is bad.
وضعیت در آنجا بد است.
as far as I'm concerned
<adv.>
تا آنجا که به من مربوط می شود
In so far as their taste would go .
تا آنجا که سلیقه شا ؟ قد می داد
According to my lights .
تا آنجا که عقلم قد می دهد
As far as I am concerened.
تا آنجا که به من مربوط می شود
To the best of my ability. For all I am worth . As far as in my lies
تا آنجا که تیغم ببرد
Since the day he set foot there .
از روزیکه به آنجا پا نهاد
It took us four days to get there .
چهار روزکشید تا آنجا رسیدیم
Come as quickly as possible.
تا آنجا که می شود زود بیا
Nobody was there but me.
هیچکسی غیر از من آنجا نبود.
I happened to be there when ….
اتفاقا" من آنجا بودم وقتیکه …
CERN
یس که www اولین آنجا اختراع شد
I wI'll get there somehow.
یکجوری خودم را آنجا می رسانم
Left out of one place and driven away from another.
<proverb>
از آنجا مانده از اینجا رانده .
to let it get to that point
اجازه دادن که به آنجا
[موقعیتی]
برسد
We were there just to make up numbers.
ما آنجا فقط سیاهی لشگه بودیم
factory
ساختمانی که در آنجا محصولات تولید می شوند
factories
ساختمانی که در آنجا محصولات تولید می شوند
to turn around
برگشتن
[به جایی که از آنجا آمده اند]
to turn back
برگشتن
[به جایی که از آنجا آمده اند]
lover's lane
<idiom>
جای دنجی که عشاق به آنجا می روند
If it ( ever ) comes to that .
اگر چنانچه کا ربه آنجا بکشد
It is improper to go there uninvited.
ناخوانده رفتن با آنجا صحیح نیست
Can I get there on foot?
آیا میتوانم تا آنجا پیاده بروم؟
Not that I remember .
تا آنجا که من یاددارم خیر ( اینطور نبوده )
He has always lived there.
او همیشه آنجا زندگی کرده است.
Nothing has changed there.
آنجا هیچ چیز تغییر نکرده است.
almonry
[قسمتی از ساختمان که خیرات و صدقات را در آنجا می دادند.]
There they were in all their finery.
آنجا آنها در تمام زر و زیور خود بودند.
Hotel accommodation is rather expensive there.
قیمت
[اتاق]
هتل آنجا واقعا گران است.
Nothing on earth will induce him to go there again.
اگر کلاهش هم آنجا بیافتد دیگر پا نمی گذارد.
You can't get there other than by foot.
به جز پیاده جوری دیگر نمی شود به آنجا رفت.
Where the carcass is there the ravens will collect together.
<proverb>
هر کجا لاشه اى وجود دارد آنجا لاشخورها دور هم جمع مى شوند.
window
فضایی در صفحه نمایش که اپراتور در حال حاضر آنجا کار میکند
gradually
<adv.>
رفته رفته
in process of time
رفته رفته
inchmeal
رفته رفته
frenetical
از جا در رفته
departed
رفته
bit by bit
<adv.>
رفته رفته
by degrees
<adv.>
رفته رفته
gradually
رفته رفته
dislocated
در رفته
thrawart
در رفته
by inches
رفته رفته
short tempered
از جا در رفته
switching
نقط های در شبکه ارتباطی که پیام از خط وط و مدارهای مختلف در آنجا تنظیم می شوند
stopped
نقط ه تنظیم در یک خط که نوک چاپ یا نشانه گر در آنجا متوقف می شوند برای دستورات بعدی
stopping
نقط ه تنظیم در یک خط که نوک چاپ یا نشانه گر در آنجا متوقف می شوند برای دستورات بعدی
stop
نقط ه تنظیم در یک خط که نوک چاپ یا نشانه گر در آنجا متوقف می شوند برای دستورات بعدی
stops
نقط ه تنظیم در یک خط که نوک چاپ یا نشانه گر در آنجا متوقف می شوند برای دستورات بعدی
trap
نقط ه توقف انتخابی که اجرا برنامه در آنجا متوقف میشود وثباتها بررسی می شوند
main
مجموعه دستوراتی که بخش اصلی برنامه را می سازند و از آنجا سایر توابع فراخوانی می شوند
His sculptures blend into nature as if they belonged there.
مجسمه های او به طبیعت طوری آمیخته میشوند انگاری که آنها به آنجا تعلق دارند.
pulled
تحلیل رفته
installed
<adj.>
<past-p.>
بکار رفته
weatherbeaten
رنگ و رو رفته
smudgy
رنگ و رو رفته
smudgiest
رنگ و رو رفته
smudgier
رنگ و رو رفته
deep-set
فرو رفته
unbridle
مهاردر رفته
truncated soil
خاک رو رفته
inserted
<adj.>
<past-p.>
بکار رفته
deployed
<adj.>
<past-p.>
بکار رفته
appointed
<adj.>
<past-p.>
بکار رفته
cavetto
[پخی تو رفته]
off shade
رنگ رفته
on average
[on av.]
روی هم رفته
averaged
روی هم رفته
I'm glad he's gone.
خوشحالم که او رفته.
gone
<adj.>
از دست رفته
applied
<adj.>
<past-p.>
بکار رفته
by and large
<idiom>
روی هم رفته
exhausted
تحلیل رفته
overall
رویهم رفته
overseen
غلط رفته
overalls
رویهم رفته
red-hot
ازجادر رفته
chafed
پوست رفته
emaciated
گوشت رفته
on a par
روی هم رفته
averagly
روی هم رفته
madding
از کوره در رفته
day a day
روی هم رفته
jitters
از کوره در رفته
i have been to paris
پاریس رفته ام
he knew that i had gone
او میدانست که من رفته ام
iam bored
حوصله ام سر رفته
in the a
روی هم رفته
in the lump
روی هم رفته
pallid
رنگ رفته
extinct
ازبین رفته
it has escaped my remembrance
از خاطرم رفته
averaging
روی هم رفته
frenzied
ازجا در رفته
frantic
ازکوره در رفته
altogether
روی هم رفته
defunct
ازبین رفته
neat
شسته و رفته
neatest
شسته و رفته
consumptives
تحلیل رفته
away
غایب رفته
sunken
فرو رفته
consumptive
تحلیل رفته
windswept
بر باد رفته
first and last
روی هم رفته
all told
روی هم رفته
averages
روی هم رفته
all in all
روی هم رفته
neater
شسته و رفته
retreating forehead
پیشانی تو رفته
averaged
روی هم رفته
average
روی هم رفته
go out the window
<idiom>
اثرش از بین رفته
He is on leave of absence .
مرخصی رفته است
paler
رنگ رفته بی نور
he is off to the war
رفته است به جنگ
furibund
اشفته ازجادر رفته
forged side
سطح فرو رفته
tacky
رنگ ورو رفته
lorn
از دست رفته بربادرفته
what is done cannot be undone
اب رفته بجوی برنمیگردد
advanced pawn
پیاده پیش رفته
lost
از دست رفته ضایع
he must have gone
باید رفته باشد
palest
رنگ رفته بی نور
Vanished(shattered, dashed) hopes.
امیدها ی بر باد رفته
power
توان از دست رفته
retreating chin
چانه عقب رفته
revendication
استردادزمین ازدست رفته
saddle nose
بینی فرو رفته
you are mistaken
خطا رفته اید
we cannot undo the past
اب رفته بجوی برنمیگردد
neatest
شسته و رفته مرتب
neater
شسته و رفته مرتب
sunken eyes
چشمان فرو رفته
neat
شسته و رفته مرتب
immersed in debt
فرو رفته در فرض
powered
توان از دست رفته
powering
توان از دست رفته
powers
توان از دست رفته
As limp as a rag.
شل واز حال رفته
washed up
بکلی تحلیل رفته
The child
[kid,baby]
has taken after her mother.
بچه به مادرش رفته.
ha-ha
دیوار فرو رفته
lost chain
زنجیره از دست رفته
I feel pins and needles in my foot.
پایم خواب رفته
pale
رنگ رفته بی نور
income forgone
درامداز دست رفته
lost
از دست رفته تلف شده
to have arrived
[expected moment]
رسیدن
[به زمان انتظار رفته]
I have something in my eye.
چیزی توی چشمم رفته.
to count for lost
از دست رفته بحساب آوردن
wear off
فرسوده و از بین رفته شدن
lost causes
جنبش یا آرمان از دست رفته
opportunity cost
هزینه فرصت از دست رفته
He wont be back for another six months.
رفته که تا 6 ماه دیگه بر گردد
lost cause
جنبش یا آرمان از دست رفته
ingesta
موادی که داخل بدن رفته
Time hangs heavily on my hands.
از زور بیکاری حوصله ام سر رفته
sold
فروخته شده بفروش رفته
macaroni
ماکارونی جوان خارج رفته
I have lost a lot of blood.
خون زیادی از من رفته است
up to the ears
غرق سرا پا فرو رفته
the cork went off with apop
چوب پنبه در رفته تپ صداکرد
to lock somebody
[yourself]
out
[of something]
در را روی
[خود]
کسی قفل کردن
[و دیگر نتوانند داخل شوند چونکه کلید در آنجا فراموش شده]
She wI'll be a loser if she refuses.
اگر قبول نکند از کیسه اش رفته
My brother has gone abroad.
برادرم رفته خارجه
[خارج از کشور]
to join the majority
رفتن بجایی که بیشترمردم رفته اند
intake
جای ابگیری نیروی بکار رفته
To make amends to someone for an injury.
وقت از دست رفته جبران کردن
intakes
جای ابگیری نیروی بکار رفته
shopworn
کهنه ورنگ رفته در اثرماندن در مغازه
sell-outs
تاتری که تمام بلیط هایش بفروش رفته
i p that they are both gone
احتمال کلی می دهم که هردو رفته باشند
cost of sales
قیمت تمام شده کالای فروش رفته
applied
برای هدف معین بکار رفته کاربسته
I areraged six hours a day.
روی هم رفته روزی شش ساعت کار کردم.
sell out
تاتری که تمام بلیط هایش بفروش رفته
It is an absolute chaos.
همه رشته کارها از دست در رفته است
Recent search history
✘ Close
Contact
 |
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com