English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
thalamus تالاموس ماده خاکستری مغز میانی
Other Matches
thalamic ماده خاکستری مغز میانی
dorsomedial thalamus تالاموس پشتی- میانی
gray matter ماده خاکستری
gray matter ماده خاکستری بافت عصبی مغز
thalamic تالاموس
thalamus تالاموس
epithalamus اپی تالاموس
blacks 1-استفاده از سایههای خاکستری برای نمایش رنگهای صفحه نمایش . 2-تصویری که در آن هر پیکسل سیاه یا سفید است و هیچ سایه خاکستری ندارد
blackest 1-استفاده از سایههای خاکستری برای نمایش رنگهای صفحه نمایش . 2-تصویری که در آن هر پیکسل سیاه یا سفید است و هیچ سایه خاکستری ندارد
black 1-استفاده از سایههای خاکستری برای نمایش رنگهای صفحه نمایش . 2-تصویری که در آن هر پیکسل سیاه یا سفید است و هیچ سایه خاکستری ندارد
blacked 1-استفاده از سایههای خاکستری برای نمایش رنگهای صفحه نمایش . 2-تصویری که در آن هر پیکسل سیاه یا سفید است و هیچ سایه خاکستری ندارد
blacker 1-استفاده از سایههای خاکستری برای نمایش رنگهای صفحه نمایش . 2-تصویری که در آن هر پیکسل سیاه یا سفید است و هیچ سایه خاکستری ندارد
log wood درخت بقم [در بافت این گیاه ماده رنگینی بنام هماتوکسیلین وجود دارد که برای ساخت رنگینه های قرمز، بنفش، آب و خاکستری مورد استفاده قرار می گیرد و برای الیاف پشم و ابریشم مناسب است.]
grizzly خاکستری یا مایل به خاکستری
grizzlies خاکستری یا مایل به خاکستری
thermite ماده مخصوص جوش کاری و ماده اتشزای داخل گلولههای اتشزا
antiset ماده ضدغلیظ شدن و بستن مواد ماده سیال کننده
photoresist ماده شیمیایی ای که در اثر اعمال نور به یک ماده مقاومت و محکم تبدیل میشود
materialism فلسفه اصالت ماده اعتقاد به اینکه انچه وجود دارد ماده است
dopes معرف یک ماده شیمیایی خاص به یک ماده
dope معرف یک ماده شیمیایی خاص به یک ماده
gunk ماده کثیف و چسبناک ماده چرب
coolant ماده سرماساز ماده خنک کننده
coolants ماده سرماساز ماده خنک کننده
female connector دوشاخه ماده متصل کننده ماده
fueled ماده انرژی زا ماده کارساز
fuel ماده انرژی زا ماده کارساز
pigments ماده رنگی ماده ملونه
fuelled ماده انرژی زا ماده کارساز
fuelling ماده انرژی زا ماده کارساز
fuels ماده انرژی زا ماده کارساز
pigment ماده رنگی ماده ملونه
cindery خاکستری
ashen خاکستری
gray خاکستری
grizzles خاکستری
grizzling خاکستری
cinerary خاکستری
ashy خاکستری
cinderous خاکستری
cinerarium خاکستری
ash coloured خاکستری
grizzle خاکستری
greyest خاکستری
grayest خاکستری
salt-and-pepper خاکستری
pewter خاکستری
grayer خاکستری
drab خاکستری
drabber خاکستری
grey خاکستری
drabbest خاکستری
greyer خاکستری
grizzled خاکستری
gray scale اندازه خاکستری
grayish متمایل به خاکستری
grayly بطور خاکستری
grayness خاکستری بودن
grayness رنگ خاکستری
grey cast iron چدن خاکستری
gray bearded رنگ خاکستری
neapolitan ointment روغن خاکستری
gray ramus شاخه خاکستری
mercurial unguent روغن خاکستری
grey unguent روغن خاکستری
gray or mercurial unguent روغن خاکستری
gray cast iron چدن خاکستری
earth shine روشنایی خاکستری
median gray خاکستری متوسط
earth light روشنایی خاکستری
cinereous خاکستری رنگ
mottled pig iron چدن خاکستری
greyness خاکستری بودن
greyness رنگ خاکستری
greyly بارنگ خاکستری
ash gray خاکستری رنگ
greyish مایل به خاکستری
grey tin قلع خاکستری
grey propaganda تبلیغات خاکستری
livid خاکستری رنگ
He (his hair) turned grey. مویش خاکستری شد
grizzly bear خرس خاکستری
grizzle خرس خاکستری امریکا
krimmer پوست گوسفند خاکستری
isabella زرد مایل به خاکستری
isabel زرد مایل به خاکستری
grizzle نالیدن خاکستری کردن
gray-white رنگ سفید-خاکستری
grizzling نالیدن خاکستری کردن
grizzling خرس خاکستری امریکا
dark grey رنگ خاکستری تیره
grizzles نالیدن خاکستری کردن
hoary سفید مایل به خاکستری
grizzles خرس خاکستری امریکا
high test grey iron چدن خاکستری پرارزش
grey iron scrap قراضه اهن خاکستری
grege اردهای مایل به خاکستری
grey iron foundry ریخته گری خاکستری
ashen دارای رنگ خاکستری
griseous خاکستری مایل به ابی
image contrast درجه خاکستری تصویر
iron gray رنگ خاکستری وسیاه اهن
iron grey رنگ خاکستری وسیاه اهن
slate <adj.> <noun> رنگی میان آبی و خاکستری
hoar سفید مایل به خاکستری موسفید
teal blue رنگ ابی مایل به خاکستری
slate blue رنگ ابی مایل به خاکستری
euro کانگوروی بزرگ خاکستری رنگ
lyart دارای رگه ها یا باریکههای خاکستری
lyard دارای رگه ها یا باریکههای خاکستری
taupe رنگ خاکستری مایل به قهوهای
iron-grey رنگ خاکستری وسیاه اهن
podzolization تشکیل خاک خاکستری یا سفید
Euro- کانگوروی بزرگ خاکستری رنگ
sallow رنگ خاکستری مایل به زرد وسبز
grizzled خاکستری رنگ دارای موهای سفید
olive gray رنگ سبز مایل بزرد خاکستری
monochrome در یک رنگ با سایههای خاکستری و سیاه و سفید
gynandromorph جانور نر و ماده هم نر و هم ماده
anti- ماده کائوچویی خاص برای عبور بار الکتریکی ایستا به یک زمین الکتریکی . یک اپراتور ماده را پیش از کنترل اعضای الکترونیکی حساس که ممکن است در اثر الکتریسیته ساکن آسیب ببیند کنترل میکند
beige رنگ قهوهای روشن مایل بزرد و خاکستری
beryllium فلز بریلیوم بعلامت Beبرنگ خاکستری فولادی
grisaille نقاشی برجسته نماروی شیشه برنگ خاکستری
gulls مرغ نوروزی نوعی رنگ خاکستری کمرنگ
gull مرغ نوروزی نوعی رنگ خاکستری کمرنگ
towhead کسیکه موهای مایل به سفیدیا خاکستری دارد
mediating میانی
mediums میانی
mesne میانی
mediates میانی
mediated میانی
median میانی
mediate میانی
center land خط میانی
mesial میانی
centrical میانی
centric میانی
mesail میانی
innermost میانی
inmost میانی
middle deck پل میانی
medial میانی
center back بک میانی
medium میانی
mesal میانی
midline خط میانی
grivet نوعی میمون خاکستری مایل به ابی افریقای جنوبی
oogamete سلول جنسی ماده یاخته جنسی ماده
middle میانی وسطی
meddle میانی وسطی
buffer حافظه میانی
drop keel تیغه میانی
mid میانی وسطی
meddled میانی وسطی
middles میانی وسطی
dorsomedial پشتی- میانی
cut splice پیوند میانی
hogging تنش میانی
meddles میانی وسطی
midpoints نقطه میانی
center circle دایره میانی
midfield line خط میانی زمین
mid- میانی وسطی
center stripe خط میانی زمین
median سکوی میانی
center wing بال میانی
center section بال میانی
center line خط میانی زمین
central reserve سکوی میانی
central strip نوار میانی
midpoint نقطه میانی
intermediate anneal التهاب میانی
midsection قطعه میانی
intermediate points جهات میانی
intermediate plate صفحه میانی
interphase فاز میانی
intermediate phase فاز میانی
intermediate oscillation نوسان میانی
middle fraction پاره میانی
intermediate office مرکز میانی
intermediate layer لایه میانی
intermediate image تصویر میانی
intermediate fuse فیوز میانی
intermediate frequency tank circuit فرکانس میانی
tun dish throught پاتیل میانی
middle layer قشر میانی
intermediate terminal ترمینال میانی
intermediate transmitter فرستنده میانی
intermediate zone ناحیه ی میانی
neutral conductor سیم میانی
neutral wire سیم میانی
middle part قسمت میانی
middle insomnia بیخوابی میانی
middle fraction جزء میانی
middle ear گوش میانی
mid flap فلپ میانی
ridge rope سیم میانی
mesencephalon مغز میانی
median income درامد میانی
lower boom تیرک میانی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com