English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (19 milliseconds)
English Persian
supplied تامین چیزی که مورد نیاز است .
supply تامین چیزی که مورد نیاز است .
supplying تامین چیزی که مورد نیاز است .
Other Matches
logic seeking چاپگری که میتواند اطلاع مورد نیاز را با کمترین جابجایی نوک تامین میکند
cleans کامپیوتری که کمترین کد پایه ROM مورد نیاز را برای راه اندازی سیستم از دیسک دارد. هر زبان مورد نیاز هم باید بار شود
cleanest کامپیوتری که کمترین کد پایه ROM مورد نیاز را برای راه اندازی سیستم از دیسک دارد. هر زبان مورد نیاز هم باید بار شود
cleaned کامپیوتری که کمترین کد پایه ROM مورد نیاز را برای راه اندازی سیستم از دیسک دارد. هر زبان مورد نیاز هم باید بار شود
clean کامپیوتری که کمترین کد پایه ROM مورد نیاز را برای راه اندازی سیستم از دیسک دارد. هر زبان مورد نیاز هم باید بار شود
mismatch ناتوانی سیستم مکش توربین گاز برای تامین جریان هوای مورد نیاز موتور به هنگام دور زدن یا سایر حالات اشفته
discarding خارج کردن چیزی که مورد نیاز است
discards خارج کردن چیزی که مورد نیاز است
discarded خارج کردن چیزی که مورد نیاز است
discard خارج کردن چیزی که مورد نیاز است
requirement مورد نیاز
floor space occupied فضای مورد نیاز
reserve requirements ذخائر مورد نیاز
lime requirement اهک مورد نیاز
combat essential مورد نیاز حتمی رزمی
common goods کالای مورد نیاز عموم
demand paging صفحه بندی مورد نیاز
demand satisfaction تحویل اماد مورد نیاز
requirements آنچه مورد نیاز است
bank capital requirement سرمایه مورد نیاز بانک
required supply rate نواخت مهمات مورد نیاز
adaptive channel allocation تامین کانالهای ارتباطی طبق نیاز به جای استفاده از یک مکان دهی ثابت
You are needed . They need you . وجود شما مورد نیاز است
materials requirements planning برنامه ریزی مواد مورد نیاز
equipment وسایل مورد نیاز برای کار در یک کارخانه یا شرکت
public information اطلاعات مورد نیاز عامه مردم وافکار عمومی
end item وسیله عمده دستگاه کامل کالای مورد نیاز
logical گرافیکی که حاوی اطلاعات رنگ مورد نیاز است
overlaying و بنابراین حافظهاصلی فقط حاوی بخشهای مورد نیاز است
overlays و بنابراین حافظهاصلی فقط حاوی بخشهای مورد نیاز است
overlay و بنابراین حافظهاصلی فقط حاوی بخشهای مورد نیاز است
thinned روی یک مادهای برای ایجاد قط عات متصل مورد نیاز
thins روی یک مادهای برای ایجاد قط عات متصل مورد نیاز
thin روی یک مادهای برای ایجاد قط عات متصل مورد نیاز
thinners روی یک مادهای برای ایجاد قط عات متصل مورد نیاز
thinnest روی یک مادهای برای ایجاد قط عات متصل مورد نیاز
extract دستور انتخاب و خواندن دادن مورد نیاز از پایگاه داده یافایل
extracted دستور انتخاب و خواندن دادن مورد نیاز از پایگاه داده یافایل
extracts دستور انتخاب و خواندن دادن مورد نیاز از پایگاه داده یافایل
store ذخیره داده که بعداگ در صورت نیاز مورد استفاده قرار می گیرد
extracting دستور انتخاب و خواندن دادن مورد نیاز از پایگاه داده یافایل
storing ذخیره داده که بعداگ در صورت نیاز مورد استفاده قرار می گیرد
processes نموداری که هر مرحله از توابع کامپیوتری مورد نیاز سیستم را نشان میدهد
process نموداری که هر مرحله از توابع کامپیوتری مورد نیاز سیستم را نشان میدهد
master رسانه مغناطیسی که حاوی تمام برنامههای مورد نیاز یک برنامه کاربردی است
mastered رسانه مغناطیسی که حاوی تمام برنامههای مورد نیاز یک برنامه کاربردی است
masters رسانه مغناطیسی که حاوی تمام برنامههای مورد نیاز یک برنامه کاربردی است
monofuel سوختی که بتنهایی و بدون نیاز به هوا یا اکسیدکننده دیگر مورد استفاده قرارمیگیرد
hard hyphen خط کجی که به هنگام هجی کردن مورد نیاز بوده وهمیشه چاپ می گردد
condition 1-وضعیت یک مدار یا وسیله یا ثبات 2-وسایل مورد نیاز برای وقوع یک عمل
In regard to the proposed changes I think we need more information. در مورد تغییرات پیشنهاد شده من فکر می کنم ما به اطلاعات بیشتری نیاز داریم.
just in time روشی درتدارک مواد که در ان کالاهای مورد نظر درست در زمان نیاز دریافت میشود
MIDI setup map فایلی که حاوی تمام داده مورد نیاز برای بیان تنظیم MIDI Mapper باشد
hit on the fly printer چاپگری که در ان کاغذ و یامکانیزم چاپ در حالت ثابتی هستند به نحوی که شروع وتوقفی مورد نیاز نمیباشد
to ensure something تامین کردن [چیزی]
null cycle زمان مورد نیاز برای چرخیدن درون یک برنامه کامل بدون تعریف دادههای جدید چرخه تهی
inherent addressing دستوری که حاوی تمام داده مورد نیاز برای آدرس ی که باید دستیابی شود است بدون عمل اضافی
cards تختهای که شامل درایو دیسک سخت است و نیز واسطهای مورد نیاز الکترونیکی که قابل ورود به سیستم هستند
card تختهای که شامل درایو دیسک سخت است و نیز واسطهای مورد نیاز الکترونیکی که قابل ورود به سیستم هستند
subschema زیرمجموعه با تغییر شکل دیدگاه منطقی از شمای پایگاه داده که مورد نیاز برنامه کاربردی استفاده کننده بخصوصی میباشدزیرشمای
running spare قطعات یدکی مورد نیاز واضافی قطعات اضافی همراه وسیله
random processing پردازش داده به ترتیب مورد نیاز و نه ترتیب ذخیره شده
resource یکی از دو انشعاب فایل . شاخه منبع حاوی منابع مورد نیاز فایل است
extracted حذف داده مورد نیاز یااطلاع از پایگاه داده ها
extract حذف داده مورد نیاز یااطلاع از پایگاه داده ها
extracts حذف داده مورد نیاز یااطلاع از پایگاه داده ها
extracting حذف داده مورد نیاز یااطلاع از پایگاه داده ها
machines کامپیوتری که حاوی کمترین کد ROM است تا سیستم را ازدیسک راه اندازی کند. هر زبان مورد نیاز باید جداگانه بار شود
machined کامپیوتری که حاوی کمترین کد ROM است تا سیستم را ازدیسک راه اندازی کند. هر زبان مورد نیاز باید جداگانه بار شود
machine کامپیوتری که حاوی کمترین کد ROM است تا سیستم را ازدیسک راه اندازی کند. هر زبان مورد نیاز باید جداگانه بار شود
ways and means طرق و وسایل انجام چیزی تامین معاش
complete آنچه به چیزی دیگر نیاز ندارد
completed آنچه به چیزی دیگر نیاز ندارد
completes آنچه به چیزی دیگر نیاز ندارد
completing آنچه به چیزی دیگر نیاز ندارد
approving توافق در مورد چیزی
approves توافق در مورد چیزی
approve توافق در مورد چیزی
to weigh in [on something] تذکر دادن [در مورد چیزی]
commodities چیزی که قادر به رفع نیاز بشر بوده ومقدار عرضه ان محدود باشد
commodity چیزی که قادر به رفع نیاز بشر بوده ومقدار عرضه ان محدود باشد
Hear it on the grapevine <idiom> [شنیدن شایعه در مورد شخصی یا چیزی]
to weigh in [on something] اظهار نظر کردن [در مورد چیزی]
logogriph نوعی معماکه چند کلمه داده میشود وشخص باید ازمیان این کلمات کلمه مطلوب راپیداکندویا از حروف انها کلمه مورد نیاز را بسازد
arguing بحث در باره چیزی که در مورد آن موافق نیستید
argues بحث در باره چیزی که در مورد آن موافق نیستید
argue بحث در باره چیزی که در مورد آن موافق نیستید
argued بحث در باره چیزی که در مورد آن موافق نیستید
demand جابجایی فایل هاو داده از وسیله ذخیره سازی جانبی به یک وسیله با سرعت دستیابی بالا در صورتی که توسط پایگاه داده مورد نیاز باشد
demands جابجایی فایل هاو داده از وسیله ذخیره سازی جانبی به یک وسیله با سرعت دستیابی بالا در صورتی که توسط پایگاه داده مورد نیاز باشد
demanded جابجایی فایل هاو داده از وسیله ذخیره سازی جانبی به یک وسیله با سرعت دستیابی بالا در صورتی که توسط پایگاه داده مورد نیاز باشد
There is more to it than meets the eye. ارزش [و یا حقایق] پنهان در مورد چیزی وجود دارد.
garnishee کسی که خواستهای نزداو تامین یا توقیف باشد تامین مدعا به کردن
to go easy on somebody [something] خیلی ایراد نگرفتن [انتقادی نبودن] از کسی [در مورد چیزی]
feedback اطلاعاتی از یک منبع که برای تغییر دادن چیزی یا تامین پیشنهادی برای آن میباشد
assemble ترجمه نمودن و ایجاد هماهنگی در دادههای مورد نیاز یک برنامه کامپیوتری و برگرداندن داده به زبان ماشین و تهیه برنامه نهایی جهت اجراترجمه علائم سمبلیک به کدهای معادل در ماشین همگذاردن
assembled ترجمه نمودن و ایجاد هماهنگی در دادههای مورد نیاز یک برنامه کامپیوتری و برگرداندن داده به زبان ماشین و تهیه برنامه نهایی جهت اجراترجمه علائم سمبلیک به کدهای معادل در ماشین همگذاردن
assembles ترجمه نمودن و ایجاد هماهنگی در دادههای مورد نیاز یک برنامه کامپیوتری و برگرداندن داده به زبان ماشین و تهیه برنامه نهایی جهت اجراترجمه علائم سمبلیک به کدهای معادل در ماشین همگذاردن
to pull off something [contract, job etc.] چیزی را تهیه کردن [تامین کردن] [شغلی یا قراردادی]
garnishment تامین خواسته حکم تامین مدعابه
remand اخذ تامین مجدد تشدید تامین
remanding اخذ تامین مجدد تشدید تامین
remands اخذ تامین مجدد تشدید تامین
remanded اخذ تامین مجدد تشدید تامین
how about <idiom> برای ارائه پشنهاد یا جویا شدن نظر دیگران در مورد چیزی یا کاری استفاده می شود
LUT مجموعه نتایج ذخیره شده که به سرعت قابل دستیابی هستند توسط برنامه بدون نیاز به محاسبه هر نتیجه در صورت نیاز
close in security برقراری تامین در نزدیک شدن به دشمن تامین تقرب به دشمن
discretionary آنچه در صورت نیاز لازم و در صورت عدم نیاز زیادی باشد
communication security monitoring کنترل تامین مخابراتی نظارت در امر تامین مخابراتی
communication security account میزان تامین مخابراتی اندازه تامین مخابراتی
to concern something مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
area of operational interest منطقه مورد توجه عملیاتی منطقه مورد نظر عملیاتی
to watch something مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
safety limit حد تامین
securing تامین
security تامین
safety تامین
hedging تامین
covers تامین
water supplies تامین اب
coverings تامین
securement تامین
water supply تامین اب
cover تامین
internal security تامین داخلی
secures تامین کردن
funding تامین وجه
secures تامین شده
insecurity عدم تامین
take care of تامین کردن
supply port درگاه تامین
fulfill تامین کردن
signal security تامین مخابراتی
secure تامین شده
secure تامین کردن
give security for تامین کردن
chemical security تامین شیمیایی
physical security تامین تاسیسات
committment تامین اعتبار
buffer stock تامین ذخیره
collective security تامین اجتماعی
security تامین مصونیت
electronic security تامین الکترونیکی
preservation of evidence تامین دلیل
secure درامان تامین
buffer zone منطقه تامین
buffer zones منطقه تامین
financier تامین اعتبارکننده
provisioning تامین ذخیره
communication security تامین مخابراتی
secures درامان تامین
financiers تامین اعتبارکننده
social security تامین اجتماعی
local security تامین محلی
insuring تامین کردن
appropriation reimbur sement تامین اعتبار
protection تامین نامه
factor of safety عامل تامین
troop safety تامین عده ها
cryptosecurity تامین رمز
supplied تامین کردن
ensuring تامین کردن
safety diagram دیاگرام تامین
insures تامین کردن
ensured تامین کردن
area security تامین منطقه
procurement تامین اماد
covers تامین کردن
the rule of law تامین قانونی
the rule of law تامین قضایی
coverings تامین کردن
cover تامین کردن
ensure تامین کردن
supply تامین کردن
ensures تامین کردن
supplying تامین کردن
guaranteed تامین کردن
guarantee تامین کردن
safety stakes دستکهای تامین
quia timet حکم تامین
transmission security تامین ارسال
transmission security تامین مخابره
safety factor ضریب تامین
guarantees تامین کردن
safety factor عامل تامین
self protection برقراری تامین از خود
supply company شرکت تامین کننده
safety برقرار کردن تامین
tucker تامین غذا کردن
unemployment fund صندوق تامین بیکاری
finance company شرکت تامین مالی
security for costs تامین هزینه دعوی
levy a sum on a person's property تامین خواسته کردن
security for cost تامین هزینه دادرسی
financing تامین هزینه پولی
area security تامین منطقه عملیات
collective security تامین دسته جمعی
guarantee تامین تضمین کردن
appropriation reimbur sement تامین سپرده یاوثیقه
secures مطمئن تامین کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com