Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
English
Persian
to fight to a finish
تاپایان کارجنگیدن انقدرجنگیدن تایکطرف بکلی شکست بخورد
Other Matches
to fight out
تاپایان کارچنگیدن
parallax
پارالاکس ضریب شکست نور جابجایی تصویر در اثر شکست نور
chip seal
شن بخورد راه دادن
bank shot
پرتابی که به تخته بخورد
to the world
بکلی
he was well out of sight
بکلی
through out
بکلی
sheer
بکلی
purely
بکلی
to its full extent
<adv.>
بکلی
throughout
بکلی
utterly
بکلی
quite
بکلی
comprehensive
<adv.>
بکلی
completely
<adv.>
بکلی
he is too p asto what he eats
زیاد دربندان است که چه بخورد
bank shot
ضربهای که به دیوار بخورد و برگردد
bran new
بکلی نو یا تازه
exactly
بدرستی بکلی
dead drunk
بکلی مست
dead as a d.
بکلی مرده
quiteother
بکلی جوردیگر
stark naked
بکلی برهنه
brand-new
بکلی نو یا تازه
down-and-outs
بکلی بی مایه
down-and-out
بکلی بی مایه
down and out
بکلی بی مایه
fire new
بکلی نویاتازه
macadam blinding
خورده سنگ بخورد راه دادن
planegency
صدای خیزاب که بکرانه دریا بخورد
resurfacing
شن بخورد راه دادن بازسازی رویه
i am at my wit's end
بکلی گیج شده ام
extirpate
بکلی نابود کردن
raze or rase
بکلی خراب کردن
blankly
بدون ملاحظه بکلی
unbuild
بکلی ویران کردن
to be all abroad
بکلی دراشتباه بودن
bedazzle
بکلی خیره کردن
washed up
بکلی تحلیل رفته
bank shot
ضربهای که گوی بیلیارد به کناره میز بخورد
The craps should match the curtains.
پرده ها با قالیها باید بخورد ( جور در آید )
exterminated
بکلی نابودکردن منهدم کردن
exterminates
بکلی نابودکردن منهدم کردن
exterminating
بکلی نابودکردن منهدم کردن
exterminate
بکلی نابودکردن منهدم کردن
blackguard
سرویسی که بدون برخورد به دیوارهای طرفین به دیوارمقابل بخورد
Dont let the grass grow under your feet.
نگذار وسط اینکار باد بخورد ( وقفه بیافتد )
blackguards
سرویسی که بدون برخورد به دیوارهای طرفین به دیوارمقابل بخورد
His figures were way off (out).
ارقامش (حسابش )بکلی پرت بود
chopped
ضربه پایین زدن به توپ برای اینکه به زمین بخورد
chop
ضربه پایین زدن به توپ برای اینکه به زمین بخورد
boasts
ضربه از گوشه که بطور اریب بدیوار کناره و بعد به دیوارمقابل بخورد
boast
ضربه از گوشه که بطور اریب بدیوار کناره و بعد به دیوارمقابل بخورد
boasted
ضربه از گوشه که بطور اریب بدیوار کناره و بعد به دیوارمقابل بخورد
Your slander is completely preposterous .
تهمت وافترایی که می زنید بکلی مسخره وبی اساس است
duck and drake
پرتاب سنگ روی اب بطوریکه قبل از فرورفتن دراب بچند نقطه از سطح اب بخورد
ducks and drakes
پرتاب سنگ روی اب بطوریکه قبل از فرورفتن دراب بچند نقطه از سطح اب بخورد
atmospheric refraction
شکست نور دراثر برخورد به طبقات جوی شکست جوی نور
lofts
ضربه زدن هوایی بصورت قوسی رها کردن گوی بولینگ در هوا که به شدت به مسیر بخورد
loft
ضربه زدن هوایی بصورت قوسی رها کردن گوی بولینگ در هوا که به شدت به مسیر بخورد
I´m as hungry as a horse.
آنقدر گشنه هستم که روده بزرگ روده کوچک را بخورد.
bow
ضربه از گوشه که به عقب دیوار کناره و بعد به دیوارکناره دیگر و بعد به دیوارمقابل بخورد
bowed
ضربه از گوشه که به عقب دیوار کناره و بعد به دیوارکناره دیگر و بعد به دیوارمقابل بخورد
bowing
ضربه از گوشه که به عقب دیوار کناره و بعد به دیوارکناره دیگر و بعد به دیوارمقابل بخورد
bows
ضربه از گوشه که به عقب دیوار کناره و بعد به دیوارکناره دیگر و بعد به دیوارمقابل بخورد
hungry as a hunter
<idiom>
آنقدر گشنه که روده بزرگ روده کوچک را بخورد
gaps
شکست
three successive defeats
سه شکست پی در پی
breakage
شکست
failures
شکست
breakages
شکست
defeasance
شکست
fall
شکست
defeature
شکست
unsuccessful
شکست
gap
شکست
miscarriages
شکست
flopper
شکست
flunk
شکست
prosternation
شکست
miscarriage
شکست
flunked
شکست
flunking
شکست
flunks
شکست
set back
شکست
failure
شکست
unsuccess
شکست
defeat
شکست
defeated
شکست
refraction
شکست
loss
شکست
unsuccessfully
شکست
breaks
شکست
break
شکست
plumper
شکست
deflections
شکست
defeating
شکست
defeats
شکست
deflection
شکست
breaking capacity
فرفیت شکست
cry uncle
<idiom>
پذیرش شکست
break proof
ازمایش شکست
breaking down pass
کالیبر شکست
breaking down roll
نورد شکست
business failure
شکست تجاری
come a cropper
<idiom>
شکست خوردن
faults
شکست زمین
faulted
شکست زمین
blow one's own horn
<idiom>
شکست درچیزی
break down voltage
ولتاژ شکست
fall flat
<idiom>
شکست خوردن
fall through
<idiom>
شکست خوردن
defeatism
اعتراف به شکست
angle of refraction
زاویه شکست
reflection
شکست نور
failure of negotiations
شکست مذاکرات
atmospheric refraction
شکست جوی
birefringence
شکست مضاعف
terrestrial refraction
شکست زمینی
get the better of (someone)
<idiom>
شکست دادن
defeatism
شکست گرایی
to be defected
شکست خوردن
refractive index
ضریب شکست
refraction of light
شکست نور
point of fracture
نقطه شکست
to f.down
شکست دادن
outgeneral
شکست دادن
unstart
شکست ناپایدار
lose out
شکست خوردن
vanquishable
شکست پذیر
refractive power
قدرت شکست
to put to the worse
شکست دادن
to have the worse
شکست خوردن
to suffer a reverse
شکست خوردن
the ship was wrecked
کشتی شکست
to sustain a defeat
شکست خوردن
stickit
شکست خورده
to lay prostrate
شکست دادن
set down
شکست دادن
refractometer
شکست سنج
vincible
شکست خوردنی
line breake relay
رله شکست خط
zener breakdown
شکست زنری
he broke his neck necessity
گردنش شکست
fracturable
قابل شکست
breaking point
نقطهی شکست
sure-fire
شکست ناپذیر
failure by rupture
شکست برشی
electric break down
شکست الکتریکی
double refraction
شکست دوبل
double refraction
شکست مضاعف
he received a broken hand
دستش شکست
yield point
نقطه شکست
knock out
شکست دادن
invincibility
شکست ناپذیری
insuperability
شکست ناپذیری
inexpugnable
شکست نا پذیر
index of refraction
ضریب شکست
incomplete breakdown
شکست جزئی
incomplete breakdown
شکست ناقص
impluse breakdown
شکست ضربهای
wash out
شکست مردود
dielectric strength
استحکام شکست
fault
شکست زمین
slip-ups
شکست خوردن
concedes
قبول شکست
conceded
قبول شکست
underdog
سگ شکست خورده
underdogs
سگ شکست خورده
flunk
شکست خوردن
fails
شکست خوردن
bombed
شکست فاحش
flunked
شکست خوردن
failures
شکست خورده
bombed out
شکست فاحش
failures
شکست ورشکستگی
flunking
شکست خوردن
flunks
شکست خوردن
failure
شکست خورده
checkmate
شکست دادن
conceding
قبول شکست
slip-up
شکست خوردن
slip up
شکست خوردن
trounce
شکست دادن
skunks
شکست دادن
trounced
شکست دادن
skunk
شکست دادن
trounces
شکست دادن
trouncing
شکست دادن
upset
شکست غیرمنتظره
upsets
شکست غیرمنتظره
upsetting
شکست غیرمنتظره
losing
شکست خوردن
letdown
نومیدی شکست
letdowns
نومیدی شکست
craven
شکست خورده
bomb
شکست فاحش
failure
شکست ورشکستگی
loses
شکست خوردن
flopping
شکست خوردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com