Total search result: 83 (6 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
As far as I know . So far as I know. |
تا آنجا که من می دانم |
|
|
Other Matches |
|
i do know |
می دانم |
I don't know it either! <idiom> |
من هم نمی دانم! |
for a iknow |
تا انجا که می دانم |
for a iknow |
انچه من می دانم |
For goodness sake ,how do I know? |
بابا من چه می دانم ؟ |
I dont exactly know. |
درست نمی دانم |
I appreciate the fact that ... |
من قدر این را می دانم که ... |
i deed it my duty to |
وفیفه خود می دانم که |
I dont know what is what. |
نمی دانم چی به چیه |
I dont know what became of him . |
نمی دانم چه بسرش آمد |
Now you're asking me one! <idiom> |
من نمی دانم! [اصطلاح روزمره] |
Ask me another ! <idiom> |
من نمی دانم! [اصطلاح روزمره] |
I dont know and I dont want to know . |
نه می دانم ونه می خواهم بدانم |
I feel morally bound to … |
از نظر اخلاقی خود را مقید می دانم که ... |
I have done my homework. I know how to cope . |
من درسم را روان هستم (می دانم چه؟ کنم ) |
I know best where my interests lie. |
صلاح کارم را خودم بهتر می دانم |
If I lay my hands on him. |
اگر دستم به اوبرسد می دانم چکار کنم |
I dont know ( dont have the faintest idea) where the hell she has gone . |
نمی دانم کدام گوری رفته است |
how much does a vacation cost? [American E] [when amount is indeterminate] <idiom> |
من هم نمی دانم [وقتی کسی پرسشی دارد] [اصطلاح مجازی] |
How long is a piece of string? [Britisch E] [Australian E] [when length amount or duration is indeterminate] <idiom> |
من هم نمی دانم [وقتی کسی پرسشی دارد] [اصطلاح مجازی] |
thereat <adv.> |
در آنجا |
thereupon <adv.> |
در آنجا |
subsequently <adv.> |
در آنجا |
consequently <adv.> |
در آنجا |
at that [at that provocation] <adv.> |
در آنجا |
as a result <adv.> |
در آنجا |
The situation there is bad. |
وضعیت در آنجا بد است. |
as far as I'm concerned <adv.> |
تا آنجا که به من مربوط می شود |
so far as I'm concerned |
تا آنجا که به من مربوط می شود |
In so far as their taste would go . |
تا آنجا که سلیقه شا ؟ قد می داد |
As far as I am concerened. |
تا آنجا که به من مربوط می شود |
Have you been there recently (lately) |
تازگیها آنجا رفته ای ؟ |
Since the day he set foot there . |
از روزیکه به آنجا پا نهاد |
To the best of my ability. For all I am worth . As far as in my lies |
تا آنجا که تیغم ببرد |
According to my lights . |
تا آنجا که عقلم قد می دهد |
Left out of one place and driven away from another. <proverb> |
از آنجا مانده از اینجا رانده . |
I wI'll get there somehow. |
یکجوری خودم را آنجا می رسانم |
CERN |
یس که www اولین آنجا اختراع شد |
Come as quickly as possible. |
تا آنجا که می شود زود بیا |
Nobody was there but me. |
هیچکسی غیر از من آنجا نبود. |
It took us four days to get there . |
چهار روزکشید تا آنجا رسیدیم |
I happened to be there when …. |
اتفاقا" من آنجا بودم وقتیکه … |
to let it get to that point |
اجازه دادن که به آنجا [موقعیتی] برسد |
factory |
ساختمانی که در آنجا محصولات تولید می شوند |
He has always lived there. |
او همیشه آنجا زندگی کرده است. |
factories |
ساختمانی که در آنجا محصولات تولید می شوند |
to turn back |
برگشتن [به جایی که از آنجا آمده اند] |
to turn around |
برگشتن [به جایی که از آنجا آمده اند] |
It is improper to go there uninvited. |
ناخوانده رفتن با آنجا صحیح نیست |
lover's lane <idiom> |
جای دنجی که عشاق به آنجا می روند |
Can I get there on foot? |
آیا میتوانم تا آنجا پیاده بروم؟ |
If it ( ever ) comes to that . |
اگر چنانچه کا ربه آنجا بکشد |
Not that I remember . |
تا آنجا که من یاددارم خیر ( اینطور نبوده ) |
We were there just to make up numbers. |
ما آنجا فقط سیاهی لشگه بودیم |
There they were in all their finery. |
آنجا آنها در تمام زر و زیور خود بودند. |
almonry |
[قسمتی از ساختمان که خیرات و صدقات را در آنجا می دادند.] |
Nothing has changed there. |
آنجا هیچ چیز تغییر نکرده است. |
Nothing on earth will induce him to go there again. |
اگر کلاهش هم آنجا بیافتد دیگر پا نمی گذارد. |
You can't get there other than by foot. |
به جز پیاده جوری دیگر نمی شود به آنجا رفت. |
Hotel accommodation is rather expensive there. |
قیمت [اتاق] هتل آنجا واقعا گران است. |
window |
فضایی در صفحه نمایش که اپراتور در حال حاضر آنجا کار میکند |
Where the carcass is there the ravens will collect together. <proverb> |
هر کجا لاشه اى وجود دارد آنجا لاشخورها دور هم جمع مى شوند. |
switching |
نقط های در شبکه ارتباطی که پیام از خط وط و مدارهای مختلف در آنجا تنظیم می شوند |
stopping |
نقط ه تنظیم در یک خط که نوک چاپ یا نشانه گر در آنجا متوقف می شوند برای دستورات بعدی |
stop |
نقط ه تنظیم در یک خط که نوک چاپ یا نشانه گر در آنجا متوقف می شوند برای دستورات بعدی |
stops |
نقط ه تنظیم در یک خط که نوک چاپ یا نشانه گر در آنجا متوقف می شوند برای دستورات بعدی |
stopped |
نقط ه تنظیم در یک خط که نوک چاپ یا نشانه گر در آنجا متوقف می شوند برای دستورات بعدی |
trap |
نقط ه توقف انتخابی که اجرا برنامه در آنجا متوقف میشود وثباتها بررسی می شوند |
His sculptures blend into nature as if they belonged there. |
مجسمه های او به طبیعت طوری آمیخته میشوند انگاری که آنها به آنجا تعلق دارند. |
main |
مجموعه دستوراتی که بخش اصلی برنامه را می سازند و از آنجا سایر توابع فراخوانی می شوند |
to lock somebody [yourself] out [of something] |
در را روی [خود] کسی قفل کردن [و دیگر نتوانند داخل شوند چونکه کلید در آنجا فراموش شده] |
voices |
کامپیوتر متصل به دستگاه تلفن که وقتی شخص آنجا نیست به تلفنهای او پاسخ میدهدو امکان ضبط پیام ها را بوجود می آورد. |
voicing |
کامپیوتر متصل به دستگاه تلفن که وقتی شخص آنجا نیست به تلفنهای او پاسخ میدهدو امکان ضبط پیام ها را بوجود می آورد. |
voice |
کامپیوتر متصل به دستگاه تلفن که وقتی شخص آنجا نیست به تلفنهای او پاسخ میدهدو امکان ضبط پیام ها را بوجود می آورد. |
to make every effort |
تک و پوی زدن [به هر دری زدن] تا آنجا که امکان پذیر باشد |
stations |
میز به همراه کامپیوتر , صفحه کلید , صفحه نمایش , چاپگر و غیره که کسی در آنجا کار میکند |
stationed |
میز به همراه کامپیوتر , صفحه کلید , صفحه نمایش , چاپگر و غیره که کسی در آنجا کار میکند |
station |
میز به همراه کامپیوتر , صفحه کلید , صفحه نمایش , چاپگر و غیره که کسی در آنجا کار میکند |
conventional memory |
این فضای حافظه مستقیماگ توسط DOS-MS قابل کنترل است و محلی است که بیشتر برنامههای بار شده برای اجرا آنجا هستند |
conventional RAM |
این فضای حافظه مستقیماگ توسط DOS-MS قابل کنترل است و محلی است که بیشتر برنامههای بار شده برای اجرا آنجا هستند |
colony |
گروهی ا ز مردم یک کشور که جایی دور از کشورشان مستقر شده باشند ولی تابع قوانین و حکومت کشورشان در آنجا باشند |
Oriental rug |
فرش شرقی [از آنجا که امروزه فرش های شرقی در همه جا بافته می شوند، این لفظ به فرش دست باف که الهام گرفته از طرح های شرقی است اطلاق می شود.] |