Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (14 milliseconds)
English
Persian
to the best of ones ability
تا جایی که کسی توان آن را دارد
Other Matches
lsb
رقم دودویی که محل سمت راست کلمه را اشغال میکند و کمترین توان دو را در کلمه دارد که معمولا معادل رو به توان صفر است
watt
واحداندازه گیری SI برای توان الکتریکی که به صورت توان تولیدشده در صورت عبور جریان یک آمپر از باری که ولتاژ یک ولت دارد تعریف میشود
watts
واحداندازه گیری SI برای توان الکتریکی که به صورت توان تولیدشده در صورت عبور جریان یک آمپر از باری که ولتاژ یک ولت دارد تعریف میشود
there is time and place for everything
<proverb>
هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد
altar-steps
[بالاترین محل جایی که میز عشای ربانی در آن قرار دارد.]
altar-stair
[بالاترین محل جایی که میز عشای ربانی در آن قرار دارد.]
LSD
رقمی که محل سمت راست عدد را اشغال میکند و کمترین توان را دارد
milk disk
دیسک انتقال داده از ماشین کوچک به کامپیوتر بزرگتر. که توان پردازش بیشتر دارد
inserting
مجموعه دستوراتی که مستقیما در برنامه اصلی کپی می شوند که دستور فراخوانی نیز فاهر میشود یا جایی که کاربر نیاز دارد
inserts
مجموعه دستوراتی که مستقیما در برنامه اصلی کپی می شوند که دستور فراخوانی نیز فاهر میشود یا جایی که کاربر نیاز دارد
insert
مجموعه دستوراتی که مستقیما در برنامه اصلی کپی می شوند که دستور فراخوانی نیز فاهر میشود یا جایی که کاربر نیاز دارد
power meter
دستگاه اندازه گیری توان توان سنج وات متر
eight bit system
کم توان که CPU آن می توان کلمات هشت بیتی را پردازش کند
symmetrical compression
سیستم فشرده سازی که همان توان پردازش و زمان را برای فشرده سازی و از حالت فشرده در آوردن تصویر نیاز دارد
scalar
متغیری که یک مقدارمجزا منتسب به خود دارد. یک مقدارمجزا پایه دارد. بردار دویا چند مقدارجهت دار دارد
rating
توان نامی توان قدرت
ratings
توان نامی توان قدرت
A jars mouth may be stopped ,a mans cannot.
<proverb>
در کوزه را مى توان بست اما دهان آدمى را نمى توان بست.
volt ampere meter
دستگاه اندازه گیری توان فاهری توان فاهری سنج
mini
کامپیوتر کوچک با محدوده توان پردازش و دستورات بیشتر از یک ریز کامپیوتر ولی قابل رقابت با سرعت یا توان کنترل داده کامپیوتر mainframe نیست
. The car is gathering momentum.
اتوموبیل دارد دور بر می دارد
Walls have ears
<idiom>
دیوار موش دارد و موش گوش دارد
[اصطلاح]
labor theory of value
براساس این نظریه قیمتهای نسبی کالاها به مقادیر نسبی کارکه در تولید ان کالاهابکاررفته بستگی دارد بخش عمدهای از اقتصاد مارکس برپایه نظریه ارزش کارقرار دارد
n tuple
N جایی
wherever
جایی که
minx
زن هر جایی
charnel house
جایی که
someplace
جایی
inopportuneness
بی جایی
someplace
یک جایی
inopportunity
بی جایی
zero insertion force socket
[قطعه ای که ترمینال های اتصال متحرک دارد و امکان درج قطعه بدون اعمال نیرو دارد سپس اهرم کوچکی می چرخد تا با لبه های قطعه برخورد کند]
gas log
جایی که گازمیسوزد
scratch where it itches
هر جایی را که میخاردبخارانید
shift
جابه جایی
from the outside
از خارج
[از جایی]
translocation
جابه جایی
shifts
جابه جایی
immutability
پا بر جایی ثبات
displacement
جابه جایی
banal
همه جایی
commonplace
همه جایی
transposition
جابه جایی
shifted
جابه جایی
synaesthesia
جابه جایی حسی
synesthesia
جابه جایی حسی
to install oneself in a place
در جایی برقرار شدن
p.of the ways
جایی که بایدیکی ازچندچیزرابرگزید
to stay overnight
مدت شب را
[جایی]
گذراندن
to hunker down in a place
در جایی پناه بردن
to go about
ازجایی به جایی رفتن
to induct into a seat
در جایی برقرار کردن
attender
شخص حاضر در جایی
drive displacement
جابه جایی سائق
make a beeline for something
<idiom>
با عجله به جایی رفتن
somewheres
یک جایی دریک محلی
come back
<idiom>
برگشتن به جایی که حالاهستی
Somewhere in the darkness
جایی در میانی تاریکی
somewhere
یک جایی دریک محلی
rettery
جایی که بذرک را می خیسانند
lie in wait
<idiom>
جایی قیم شدن
locomotor behavior
رفتار جابه جایی
drop by
<idiom>
بازدید از کسی با جایی
come from
<idiom>
بومی جایی بودن
transposition of affect
جابه جایی عاطفه
displacement of affect
جابه جایی عاطفه
I have no place (nowhere) to go.
جایی ندارم بروم
locomotion
جابه جایی حرکتی
stand clear
جایی را ترک کردن
enclave economices
اقتصادهائی که عمدتا درکشورهای در حال توسعه وجود دارد در این اقتصادهاتعداد کمی مناطق پیشرفته ازنظر اقتصادی وجود دارد وبقیه مناطق که وسیعترند ازرشد و پیشرفت بسیار کمی برخوردار میباشند
tourist trap
<idiom>
جایی که جذب توریست میکند
to admit sombody
[into a place]
راه دادن کسی
[به جایی]
rotation about ...
دوران دور ...
[محوری یا جایی]
i took up where he left
از جایی که او ول کرد من ادامه دادم
to tow a vehicle
[to a place]
یدکی کشیدن خودرویی
[به جایی]
to stay away from something
اجتناب کردن از چیزی یا جایی
out of one's element
<idiom>
جایی که به شخص تعلق ندارد
to stay away from something
دور ماندن از چیزی یا جایی
get out from under
<idiom>
از جایی که شخص دوست نداردفرارکند
boarding house
جایی که در آن اطاق و غذا میدهند
strict enclosure
انزوای سخت
[در آن حالت یا جایی]
boarding houses
جایی که در آن اطاق و غذا میدهند
on good turn deserves another
کاسه جایی رودکه بازاردقدح
berths
جایی که قایق به لنگربسته میشود
berthing
جایی که قایق به لنگربسته میشود
break fresh ground
<idiom>
از راهی تازه به جایی رسیدن
parting of the ways
جایی که باید یکی از چندچیزرابرگزید
berth
جایی که قایق به لنگربسته میشود
i am at my wit's end
دیگر عقلم به جایی نمیرسد
berthed
جایی که قایق به لنگربسته میشود
lomomote
از جایی بجایی حرکت کردن
walls here ears
دیوار موش دارد موش گوش دارد
stamping grounds
<idiom>
پاتق ،جایی که شخص بیشتراوقاتش را آنجاست
to languish
پژولیدن
[به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
plate rack
جایی که بشقاب هامی گذارندخشک شود
where no human foot can tread
جایی که پای ادمیزاد بدان نمیرسد.
Mind your head!
مواظب سرت باش!
[که به جایی نخورد]
to skive off early
[British English]
با عجله و پنهانی
[جایی را]
ترک کردن
to decamp
با عجله و پنهانی
[جایی را]
ترک کردن
exchanges
جابه جایی داده بین دو محل
to bar somebody from entering the place
مانع کسی وارد جایی شدن
to keep the ball moving
توپ را به جایی غلت دادن
[فوتبال]
to turn around
برگشتن
[به جایی که از آنجا آمده اند]
to turn back
برگشتن
[به جایی که از آنجا آمده اند]
to head back
برگشتن
[از جایی که دراصل آمده اند]
bone-house
[جایی برای نگهداری استخوان مردگان]
exchange
جابه جایی داده بین دو محل
exchanged
جابه جایی داده بین دو محل
exchanging
جابه جایی داده بین دو محل
to let the ball do the work
توپ را به جایی غلت دادن
[فوتبال]
to send home
به خانه
[از جایی که آمده اند]
برگرداندن
to languish
ضایع شدن
[به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
souvenir
یادگاری
[وقتی که کسی از جایی با خود می آورد]
an accessible place
جایی که راه یافتن بدان ممکن است
pentarch
یکی از پنج تن مردمی که در جایی حکومت کنند
to ride on the bus
سوار اتوبوس شدن
[برای رفتن به جایی]
carry
حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
carries
حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
to a in
باجرات وبابیم مخاطره به جایی داخل شدن
to retire from
[to]
a place
از
[به]
جایی کناره گیری کردن
[یا منزوی شدن]
carrying
حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
carried
حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
tie down
<idiom>
منع کردنکسی درانجام کاری یارفتن به جایی
varicosity
جایی که چند سیاهرگ گشاد شده باشند
One good turn deserves another .
کاسه جایی رود که باز آید قدح
bone dry
جایی که نوشیدن مواد الکلی در آن قدغن است
to languish
فاسد شدن
[به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
breeding ground
جایی که در آن حیوان ویژهای تولید مثل میکند
breeding grounds
جایی که در آن حیوان ویژهای تولید مثل میکند
to languish
هرز رفتن
[به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
burglar
دزدی که با زور و غیر قانونی وارد جایی میشود
to take the a
بلندی چیزیرا اندازه گرفتن ارتفاع جایی راپیمودن
rug delivery
[جابه جایی و حمل فرش به محل خرید یا فروش]
hang up
<idiom>
جایی دردریافتی تلفن که باعث قطع تماس میشود
cat burglar
دزدی که با زور و غیر قانونی وارد جایی میشود
picklock
دزدی که با زور و غیر قانونی وارد جایی میشود
housebreaker
دزدی که با زور و غیر قانونی وارد جایی میشود
The library is the obvious place for the after-dinner hours.
کتابخانه جایی بدیهی برای ساعت پس از شام است.
intruder
دزدی که با زور و غیر قانونی وارد جایی میشود
exponent
توان
throughput
توان
isoelectric
هم توان
oligotrophic
کم توان
equipotent
هم توان
exponents
توان
potency
توان
capacitance
توان
high-powered
پر توان
low power
توان کم
potential
توان
vigor
توان
vim
توان
ambidextrous
دو سو توان
powering
توان
powers
توان
power
توان
powered
توان
vigour
توان
p
توان
ambidextral
دو سو توان
no-show
<idiom>
شخصی که جایی را رزرو میکندولی نه آن را کنسل ونه آن را استفاده میکند
dump
جابه جایی داده از یک وسیله یافضای ذخیره سازی به چاپگر
funny bone
<idiom>
جایی پشت آرنج که موقع ضربه سوزش وخارش میکند
flag station
جایی که قطاربادیدن پرچم ویژه نگاه میدارندوایستگاه دائمی نیست
real power
توان حقیقی
connected load
توان اتصال
rated output
توان نامی
horsepower
توان اسب
reactive power
توان راکتیو
complex power
توان موهومی
reactive power
توان واکنشی
reactive power
توان هرز
complex power
توان مختلط
input
توان اولیه
inputted
توان اولیه
resolution power
توان تفکیک
input
توان ورودی
valence
توان ارزش
real power
توان موثر
received power
توان دریافتی
light output ratio
توان نور
reactor output
توان راکتور
inputted
توان ورودی
reactive volt amperes
توان هرز
constant power
توان دائمی
ratings
سنجش توان
cosine meter
توان سنج
constant power
توان ثابت
low power
توان کوچک
true power
توان حقیقی
apparent power
توان فاهری
power loss
اتلاف توان
tensile strength
توان کششی
thermal power
توان حرارتی
wattless power
توان هرز
power output
توان خروجی
albedo
توان بازتاب
recruitment
توان گیری
potential energy
نهان توان
power level indicator
توان نما
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com