English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 97 (6 milliseconds)
English Persian
full sail تبار مجهز
Other Matches
well found کاملا مجهز مجهز بوسایل کامل
well founded کاملا مجهز مجهز بوسایل کامل
staff با کارمند مجهز کردن با کارمند مجهز شدن
staffs با کارمند مجهز کردن با کارمند مجهز شدن
staffed با کارمند مجهز کردن با کارمند مجهز شدن
antecedent تبار
antecedents تبار
ancestries تبار
pedigrees تبار
tribes تبار
ancestry تبار
tribe تبار
lineage تبار
pedigree تبار
lineages تبار
of a noble d والا تبار
race نسل تبار
races نسل تبار
raced نسل تبار
to throw back به تبار خود برگشتن
Chicanos شهروند امریکایی مکزیکی تبار
Chicano شهروند امریکایی مکزیکی تبار
in full fig مجهز
equipped مجهز
accoutered مجهز
acoutre مجهز
barded مجهز
weaponed مجهز
accoutred مجهز
barbed مجهز
armed مجهز
imps مجهز کردن
busks مجهز کردن
equips مجهز کردن
equipping مجهز کردن
equip مجهز کردن
tool مجهز کردن
supportive مجهز کننده
habilitate مجهز کردن
panoplied مجهز و اراسته
imp مجهز کردن
busking مجهز کردن
busked مجهز کردن
busk مجهز کردن
jet propelled مجهز به موتور جت
jet-propelled مجهز به موتور جت
on a war footing مجهز واماده جنگ
reflecterize مجهز به بازتابنده کردن
reflectorize مجهز به بازتابنده کردن
weaponed مجهز به جنگ افزار
turboprop jet engine موتور جت مجهز به موتورتوربین
bugged مجهز به میکروفن مخفی
prepares مهیا ساختن مجهز کردن
fuse cut out switch کلید قطع مجهز به فیوز
tower wagon اتومبیل مجهز به جرثقیل یانردبان
recoil operated مجهز به دستگاه عقب نشینی
under arms مجهز باسلحه سبک و انفرادی
to provide oneself خودرا اماده یا مجهز کردن
augmented turbofan توربوفن مجهز به سیستم پس سوز
squad cars اتومبیل پلیس مجهز به فرستنده
preparing مهیا ساختن مجهز کردن
squad car اتومبیل پلیس مجهز به فرستنده
prepare مهیا ساختن مجهز کردن
masts دیرک بادکل مجهز کردن
mast دیرک بادکل مجهز کردن
dieselize با موتور دیزل مجهز شدن یاکردن
combined circuit مین مجهز به مدار عامل مرکب
grids بارشته ها و میلههای درهم وبر هم مجهز کردن
grid بارشته ها و میلههای درهم وبر هم مجهز کردن
furnishing تهیه دیدن مجهز کردن دادن وسایل واماد
furnishes تهیه دیدن مجهز کردن دادن وسایل واماد
furnish تهیه دیدن مجهز کردن دادن وسایل واماد
compound helicopter هلی کوپتری که مجهز به سیستم جلو برنده کمکی است
titans نوعی موشک دو طبقه قاره پیمای بالیستیکی مجهز به کلاهک اتمی
bench check کارگاه مجهز به دستگاههای ازمایشی علامت نقطه بازرسی نقشه برداری
titan نوعی موشک دو طبقه قاره پیمای بالیستیکی مجهز به کلاهک اتمی
of an unknown parentage پوشیده تبار پوشیده گهر
lobes یکی از دو یا چهار جزء تشکیل دهنده پرتو رادار جهت یاب ازانتن مجهز به بازتابنده
lobe یکی از دو یا چهار جزء تشکیل دهنده پرتو رادار جهت یاب ازانتن مجهز به بازتابنده
grated باشبکه مجهز کردن شبکه دارکردن دارای نرده وپنجره اهنی کردن
grates باشبکه مجهز کردن شبکه دارکردن دارای نرده وپنجره اهنی کردن
grate باشبکه مجهز کردن شبکه دارکردن دارای نرده وپنجره اهنی کردن
hustler بمب افکن استراتژیکی قابل حمل بمب اتمی که با چهارموتور جت مجهز است
hustlers بمب افکن استراتژیکی قابل حمل بمب اتمی که با چهارموتور جت مجهز است
furnish دارای اثاثه کردن مجهز کردن
furnishing دارای اثاثه کردن مجهز کردن
furnishes دارای اثاثه کردن مجهز کردن
peripheral slots شکافهای خالی که دربعضی کامپیوترها قرار دارندتا کارتهای مدار چاپی بتوانندبرای بالا بردن قابلیتهای سیستم بدون اصلاح سخت افزار مجهز شوند
mechanised با ماشین الات ولوازم مکانیکی مجهز کردن با وسایل مکانیکی کارکردن ماشینی کردن
mechanises با ماشین الات ولوازم مکانیکی مجهز کردن با وسایل مکانیکی کارکردن ماشینی کردن
mechanising با ماشین الات ولوازم مکانیکی مجهز کردن با وسایل مکانیکی کارکردن ماشینی کردن
mechanize با ماشین الات ولوازم مکانیکی مجهز کردن با وسایل مکانیکی کارکردن ماشینی کردن
mechanizes با ماشین الات ولوازم مکانیکی مجهز کردن با وسایل مکانیکی کارکردن ماشینی کردن
mechanizing با ماشین الات ولوازم مکانیکی مجهز کردن با وسایل مکانیکی کارکردن ماشینی کردن
dight اماده کردن مجهز کردن
combined influence mine مین با مکانیسم عامل مرکب مین مجهز به مدار باحساسیت مرکب
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com