English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (38 milliseconds)
English Persian
gratulate تبریک گفتن سلام کردن
Other Matches
greet درود گفتن تبریک گفتن
greeted درود گفتن تبریک گفتن
greets درود گفتن تبریک گفتن
congratulates تبریک گفتن
congratulating تبریک گفتن
congratulate تبریک گفتن
congratulated تبریک گفتن
felicitate تبریک وتهنیت گفتن
parting salute سلام نظامی با توپ و غیره برای عزیمت اشخاص سلام بدرقه
To stand at the salute. بحالت سلام ایستادن (سلام نظامی )
hail سلام کردن
salaaming سلام کردن
salaamed سلام کردن
hello سلام کردن
hailed سلام کردن
salaams سلام کردن
hails سلام کردن
hailing سلام کردن
hallos سلام کردن
salaam سلام کردن
to give the time of day سلام کردن
hullos سلام کردن
hellos سلام کردن
saluting battery توپ اجراکننده تیر سلام اتشبار تیر سلام
salutes احترام نظامی توپ سلام یا توپ سلام انداختن
saluted احترام نظامی توپ سلام یا توپ سلام انداختن
saluting احترام نظامی توپ سلام یا توپ سلام انداختن
salute احترام نظامی توپ سلام یا توپ سلام انداختن
curtsies سلام یاتواضع کردن
curtsy سلام یاتواضع کردن
curtsying سلام یاتواضع کردن
curtsied سلام یاتواضع کردن
curtsey سلام یاتواضع کردن
curtseying سلام یاتواضع کردن
to make a curtsy سلام زنانه کردن
To greet someone . To exchange greetings with someone. با کسی سلام وتعارف کردن
to do make or pay obeisance to بکسی تواضع یا باسر سلام کردن
greeting تبریک
greetings تبریک
congratulant تبریک گو
congratulation تبریک
felicitation تبریک
congratulations تبریک
saluting سلام کردن یا دست دادن دو کشتی گیر در اغازمبارزه
saluted سلام کردن یا دست دادن دو کشتی گیر در اغازمبارزه
salute سلام کردن یا دست دادن دو کشتی گیر در اغازمبارزه
salutes سلام کردن یا دست دادن دو کشتی گیر در اغازمبارزه
gratulation تبریک گویی
congratulator تبریک گوینده
self congratulation تبریک بخود
congrats مخفف تبریک
gratulatory تبریک امیز
I congratulate you! بهت تبریک میگم.
Many happy returns of the day? صد سال به این سالها ( تبریک ) !
banzai شلیک توپ جهت تبریک وتهنیت
hand salute سلام نظامی دادن سلام نظامی
sass بابی احترامی صحبت کردن با گستاخانه سخن گفتن با بیشرمانه گفتگو کردن
to answer in the a اری گفتن بله گفتن
ranting لفافی کردن یاوه سرایی کردن بیهوده گفتن
complements تملق گویی کردن خوشامد گفتن تکمیل کردن
ranten لفافی کردن یاوه سرایی کردن بیهوده گفتن
rants لفافی کردن یاوه سرایی کردن بیهوده گفتن
ranted لفافی کردن یاوه سرایی کردن بیهوده گفتن
rant لفافی کردن یاوه سرایی کردن بیهوده گفتن
complemented تملق گویی کردن خوشامد گفتن تکمیل کردن
complementing تملق گویی کردن خوشامد گفتن تکمیل کردن
complement تملق گویی کردن خوشامد گفتن تکمیل کردن
declares افهار کردن گفتن
declare افهار کردن گفتن
have it <idiom> گفتن ،ادعا کردن
come out with <idiom> بیان کردن ،گفتن
declaring افهار کردن گفتن
turn thumbs down <idiom> رد کردن،نپذیرفتن ،نه گفتن
enunciate اعلام کردن صریحا گفتن
welcoming خوشامد گفتن پذیرایی کردن
iterate دوباره گفتن بازگو کردن
hallucinating هذیان گفتن اشتباه کردن
abdicating تفویض کردن ترک گفتن
cited اتخاذ سند کردن گفتن
abdicates تفویض کردن ترک گفتن
lecturing سخنرانی کردن خطابه گفتن
lectures سخنرانی کردن خطابه گفتن
hallucinates هذیان گفتن اشتباه کردن
enunciating اعلام کردن صریحا گفتن
welcomes خوشامد گفتن پذیرایی کردن
enunciated اعلام کردن صریحا گفتن
welcome خوشامد گفتن پذیرایی کردن
rumor شایعه گفتن و یا پخش کردن
welcomed خوشامد گفتن پذیرایی کردن
cite اتخاذ سند کردن گفتن
hallucinate هذیان گفتن اشتباه کردن
hallucinated هذیان گفتن اشتباه کردن
enunciates اعلام کردن صریحا گفتن
abdicated تفویض کردن ترک گفتن
rumored شایعه گفتن و یا پخش کردن
citing اتخاذ سند کردن گفتن
tongues گفتن دارای زبانه کردن
abdicate تفویض کردن ترک گفتن
rumour شایعه گفتن و یا پخش کردن
rumoured شایعه گفتن و یا پخش کردن
rumours شایعه گفتن و یا پخش کردن
rumors شایعه گفتن و یا پخش کردن
enouce بیان کردن بصراحت گفتن
lectured سخنرانی کردن خطابه گفتن
lecture سخنرانی کردن خطابه گفتن
cites اتخاذ سند کردن گفتن
to mince matters از گفتن راستی فرو گذار کردن
droning وزوز کردن یکنواخت سخن گفتن
jaber وراجی کردن تند و ناشمرده گفتن
drone وزوز کردن یکنواخت سخن گفتن
drones وزوز کردن یکنواخت سخن گفتن
Easier said than done . <proverb> گفتن سهل تر از عمل کردن است .
affirms بطور قطع گفتن تصدیق کردن
affirmed بطور قطع گفتن تصدیق کردن
droned وزوز کردن یکنواخت سخن گفتن
affirming بطور قطع گفتن تصدیق کردن
taunts دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
to speak one's mind اندیشه خود را اشکار کردن رک سخن گفتن
to wheeze out باخس خس گفتن با سینه تنگ ادا کردن
to be rude to any one به کسی بی احترامی کردن کسیرا ناسزا گفتن
taunt دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
taunted دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
taunting دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
sputters تند ومغشوش سخن گفتن باخشم سخن گفتن
sputtered تند ومغشوش سخن گفتن باخشم سخن گفتن
sputter تند ومغشوش سخن گفتن باخشم سخن گفتن
cant باناله سخن گفتن بالهجه مخصوصی صحبت کردن
dogmatize امرانه افهار عقیده کردن مقتدرانه سخن گفتن
straight from the shoulder <idiom> راست وپوست کنده گفتن ،بیغل غش صحبت کردن
to recount something to someone [formal] برای کسی چیزی را تعریف کردن [یکایک گفتن] [بازگفتن]
regard سلام
regarded سلام
salutation سلام
greetings سلام
salaaming سلام
salaams سلام
salute سلام
regards سلام
salaamed سلام
greets : سلام
greeted : سلام
greet : سلام
salaam سلام
howdy سلام !
salutations سلام
saluting سلام
allhail سلام
good afternoon سلام
salutes سلام
all hail سلام
hullo سلام
greeting سلام
hello سلام
ave سلام
saluted سلام
kind regards سلام
gun salute تیر سلام
greetings سلام کننده
saluting سلام دادن
salutes سلام دادن
salute سلام دادن
saluting gun توپ سلام
blank catridge گلوله سلام
admirals' march سلام تیمساری
greeting سلام کننده
saluted سلام دادن
minute gun توپ سلام
take the salute سلام گرفتن
color salute سلام به پرچم
hails : سلام درود
hail : سلام درود
sties سنده سلام
styes سنده سلام
half cap نیم سلام
stye سنده سلام
sty سنده سلام
hailing : سلام درود
full dress لباس سلام
to take the salute سلام گرفتن
nodding acquaintance سلام علیک
hailed : سلام درود
hails سلام برشما باد
evening gun توپ سلام شامگاه
hailing سلام برشما باد
give my r. s to him سلام مرابه او برسانید
to salute an officer افسری را سلام دادن
They greeted each other. با هم سلام وتعارف کردند
hailed سلام برشما باد
Please give him my (best) regards. سلام مرا به اوبرسانید
Remember me to him. سلام من را به او برسان. [مرد]
Give him my regards. سلام من را به او برسان. [مرد]
saluter سلام دهنده یاکننده
hail سلام برشما باد
peace be with you سلام برشما باد
fire salute توپ سلام انداختن
to return a greeting جواب سلام دادن
to fire salute توپ سلام انداختن
levee سلام عام بارعام دادن
Everyone sends their regards to you. همگی بهت سلام رسوندن.
half cap سلام با اندک تکانی درکلاه
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com