English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (40 milliseconds)
English Persian
deportation تبعید و بیرون کردن فردخارجی از کشور
Other Matches
expotriate به کشور دیگری تبعید کردن تبعید از وطن
exiles شخص تبعید شده تبعید کردن
exile شخص تبعید شده تبعید کردن
exiled شخص تبعید شده تبعید کردن
exiling شخص تبعید شده تبعید کردن
to turn out بیرون دادن بیرون کردن سوی بیرون برگرداندن بیرون اوردن امدن
at home and abroad در درون و بیرون کشور
petalism تبعید پنجساله بوسیله نوشتن نام تبعید شونده در روی برگ زیتون
deportees محکوم به تبعید یا اخراج تبعید شده
deportee محکوم به تبعید یا اخراج تبعید شده
extraditing مقصرین را پس دادن مجرمین مقیم کشور بیگانه رابه کشور اصلیشان تسلیم کردن
extradited مقصرین را پس دادن مجرمین مقیم کشور بیگانه رابه کشور اصلیشان تسلیم کردن
extradite مقصرین را پس دادن مجرمین مقیم کشور بیگانه رابه کشور اصلیشان تسلیم کردن
extradites مقصرین را پس دادن مجرمین مقیم کشور بیگانه رابه کشور اصلیشان تسلیم کردن
innocent passage مثل حالتی که دولتی قوای خود را جهت سوار کردن به کشتی از خاک کشور دیگری با رضایت ان کشور بدون حالت تهاجمی عبور دهد
letter of recall نامهای است که رئیس یک کشور به رئیس کشور دیگرنوشته و از او تقاضای مرخص کردن سفیری را که کارش در مملکت مرسل الیه پایان یافته میکند
proscribes تبعید کردن
proscribed تبعید کردن
banishes تبعید کردن
proscribe تبعید کردن
deports تبعید کردن
exiles تبعید کردن
proscribing تبعید کردن
deporting تبعید کردن
deport تبعید کردن
cast out تبعید کردن
exiling تبعید کردن
exiled تبعید کردن
banish تبعید کردن
deported تبعید کردن
banished تبعید کردن
exile تبعید کردن
banishing تبعید کردن
abandon رهاکردن تبعید کردن
republics حکومتی که در ان سمت رئیس کشور بالوراثه منتقل نمیشود و مدت ریاست کشور نیز غالب اوقات محدود است و انتخاب رئیس کشور از طریق مراجعه به اراء عمومی صورت می گیرد
republic حکومتی که در ان سمت رئیس کشور بالوراثه منتقل نمیشود و مدت ریاست کشور نیز غالب اوقات محدود است و انتخاب رئیس کشور از طریق مراجعه به اراء عمومی صورت می گیرد
ostracizing با اراء عمومی تبعید کردن
ostracises با اراء عمومی تبعید کردن
ostracised با اراء عمومی تبعید کردن
ostracize با اراء عمومی تبعید کردن
ostracising با اراء عمومی تبعید کردن
ostracizes با اراء عمومی تبعید کردن
ostracized با اراء عمومی تبعید کردن
deport تبعید کردن فرد خارجی ازکشور
deported تبعید کردن فرد خارجی ازکشور
deporting تبعید کردن فرد خارجی ازکشور
deports تبعید کردن فرد خارجی ازکشور
Burundi کشور بروندی در مرکز خاوری افریقا و شرق کشور زئیر
secession تجزیه جدایی یک قسمت از خاک کشور و خروج ان از حاکمیت کشور منفصل منه
provincialism اعتقاد به لزوم عدم تمرکز دراداره کشور و تقسیم اختیارات و مسئولیتها بین ایالات ونواحی کشور
to strain at a gnat ازدروازه بیرون نرفتن وازچشم سوزن بیرون رفتن
witjout بی بدون بیرون بیرون از درخارج فاهرا
revolutionised در کشور ایجاد شورش کردن
to emigrate [to] مهاجرت کردن [به] [به کشور دیگررفتن]
revolutionises در کشور ایجاد شورش کردن
revolutionized در کشور ایجاد شورش کردن
revolutionising در کشور ایجاد شورش کردن
imported به کشور اوردن افهار کردن
import به کشور اوردن افهار کردن
revolutionizes در کشور ایجاد شورش کردن
importing به کشور اوردن افهار کردن
revolutionizing در کشور ایجاد شورش کردن
revolutionize در کشور ایجاد شورش کردن
expulsions تبعید
exiled تبعید
expulsion تبعید
relegation تبعید
resettlement تبعید
deportation تبعید
exiling تبعید
exiles تبعید
banishment تبعید
out lawry تبعید
transportation تبعید
proscription تبعید
exile تبعید
luxate از جای خود بیرون کردن جابجا کردن
to raise big problems for the country مواجه کردن این کشور با مشکلات زیادی
to face a serious problem for the country روبرو کردن این کشور با مشکلات زیادی
to move one's operation offshore شرکت خود را به خارج [از کشور] منتقل کردن
to raise big problems for the country روبرو کردن این کشور با مشکلات زیادی
to face a serious problem for the country مواجه کردن این کشور با مشکلات زیادی
To smuggle in to ( out of ) a country . جنسی را بداخل ( بخارج ) کشور قاچاق کردن
nonaligned کشور غیر متعهد از نظرسیاسی کشور غیر وابسته
to drum out بیرون کردن
ejecting بیرون کردن
swopped بیرون کردن
cashiers بیرون کردن
forcing بیرون کردن
swapped بیرون کردن
ejected بیرون کردن
swap بیرون کردن
to charm away بیرون کردن
to fire out بیرون کردن
swopping بیرون کردن
cashier بیرون کردن
eliminate بیرون کردن
forces بیرون کردن
to hunt away بیرون کردن
eliminating بیرون کردن
eliminates بیرون کردن
to drive out بیرون کردن
eliminated بیرون کردن
to hunt out بیرون کردن
to give the sack بیرون کردن
swops بیرون کردن
force بیرون کردن
swaps بیرون کردن
eject بیرون کردن
outcrops سر بیرون کردن
exorcises بیرون کردن
fire out بیرون کردن
exorcized بیرون کردن
ejects بیرون کردن
to stuck out بیرون کردن
exorcising بیرون کردن
exorcizing بیرون کردن
to pack off بیرون کردن
exorcizes بیرون کردن
exorcised بیرون کردن
outcrop سر بیرون کردن
to send down بیرون کردن
exorcize بیرون کردن
extravasate ازمجرای طبیعی بیرون رفتن ازمجرای خود بیرون انداختن بداخل بافت ریختن
outward bound عازم بیرون روانه بیرون
ejecting بیرون راندن بیرون انداختن
ejects بیرون راندن بیرون انداختن
extrusion بیرون اندازی بیرون امدگی
eject بیرون راندن بیرون انداختن
ejected بیرون راندن بیرون انداختن
deportable قابل تبعید
resettle مهاجرتاجباریبهمکانیدیگر تبعید
banisher تبعید کننده
transportation بارکشی تبعید
proscription تبعید محکومیت
evicting مستردداشتن بیرون کردن
evicted مستردداشتن بیرون کردن
un arth ازلانه بیرون کردن
dispossess بیرون کردن رهاکردن
jettisons پرتاب کردن به بیرون
pour out <idiom> به بیرون مساطه کردن
dispossessed بیرون کردن رهاکردن
paravial بیرون کردن مستاجر
evict مستردداشتن بیرون کردن
to show one out کسیرا از در بیرون کردن
evicts مستردداشتن بیرون کردن
fires بیرون کردن انگیختن
to kick out of the house ازخانه بیرون کردن
to put out بیرون کردن رنجاندن
fired بیرون کردن انگیختن
jettisoned پرتاب کردن به بیرون
jettison پرتاب کردن به بیرون
exsufflate بافوت بیرون کردن
fire بیرون کردن انگیختن
dispossessing بیرون کردن رهاکردن
jettisoning پرتاب کردن به بیرون
expectorate ازسینه بیرون کردن
dispossesses بیرون کردن رهاکردن
run out <idiom> به زور بیرون کردن ،اخراج کردن
ostracism تبعید با اراء عمومی
unearths از لانه بیرون کردن از زیردراوردن
soliciting بیرون کشیدن وسوسه کردن
drives عقب نشاندن بیرون کردن
to live out of town در بیرون از شهر زندگی کردن
to live outside Tehran بیرون از تهران زندگی کردن
emits بیرون دادن خارج کردن
unearthed از لانه بیرون کردن از زیردراوردن
solicited بیرون کشیدن وسوسه کردن
solicit بیرون کشیدن وسوسه کردن
extracts بیرون کشیدن استخراج کردن
solicits بیرون کشیدن وسوسه کردن
to wave away باشاره دست بیرون کردن
aspirates خالی کردن بیرون کشیدن
to live out [British E] در بیرون از شهر زندگی کردن
in and out <idiom> اغلب به بیرون رفتوآمد کردن
extracting بیرون کشیدن استخراج کردن
to seed a person to c. کسیرا از جامعه بیرون کردن
to push off شروع کردن بیرون رفتن
drive عقب نشاندن بیرون کردن
aspirate خالی کردن بیرون کشیدن
emit بیرون دادن خارج کردن
unearthing از لانه بیرون کردن از زیردراوردن
extracted بیرون کشیدن استخراج کردن
unearth از لانه بیرون کردن از زیردراوردن
send down دانشجویی را از دانشگاه بیرون کردن
To dismiss something from ones thoughtl . فکری را از سر خود بیرون کردن
emitted بیرون دادن خارج کردن
emitting بیرون دادن خارج کردن
to conjure anevil spirit روح پلیدی را بیرون کردن
extract بیرون کشیدن استخراج کردن
aspirating خالی کردن بیرون کشیدن
unkennel از سوراخ یا لانه بیرون کردن
dp بی مکان ومنزل تبعید شده
exsibilate باصوت وهوازصحنه نمایش بیرون کردن
refreshed از خستگی بیرون اوردن روشن کردن
to work out of town در حومه [بیرون] شهر کار کردن
emit بیرون دادن از خود خارج کردن
refreshes از خستگی بیرون اوردن روشن کردن
refresh از خستگی بیرون اوردن روشن کردن
emitting بیرون دادن از خود خارج کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com