Dictiornary-Farsi | تجدید اتفاق | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (9 milliseconds)

English	Persian
renewal of the convention	تجدید اتفاق


Other Matches

rallied	تجمع برای تجدید قوایا تجدید سازمان
rallies	تجمع برای تجدید قوایا تجدید سازمان
rally	تجمع برای تجدید قوایا تجدید سازمان
resupply	تجدید اماد تجدید تدارکات
fluke	اتفاق
occurrence	اتفاق
accidentalness	اتفاق
accidentalism	اتفاق
accidence	اتفاق
confederations	اتفاق
fortuity	اتفاق
hap	اتفاق
togetherness	اتفاق
accidents	اتفاق
accident	اتفاق
togtherness	اتفاق
happenings	اتفاق
happening	اتفاق
unity	اتفاق
federal	اتفاق
occurrences	اتفاق
case	اتفاق
cases	اتفاق
occurence	اتفاق
lague	اتفاق
flukes	اتفاق
confederation	اتفاق
coincidence	اتفاق
joinder	اتفاق
event	اتفاق
chancing	اتفاق
chance	اتفاق
chanced	اتفاق
chances	اتفاق
coincidences	اتفاق
confederacies	اتفاق
confederacy	اتفاق
leagues	اتفاق
league	اتفاق
events	اتفاق
chances	اتفاق افتادن
hap	اتفاق افتادن
chanced	اتفاق افتادن
chance	اتفاق افتادن
supervention	اتفاق ناگهانی
by a unanimity vote	به اتفاق اراء
befall	اتفاق افتادن
befallen	اتفاق افتادن
befalling	اتفاق افتادن
befalls	اتفاق افتادن
unison	اتحاد اتفاق
befell	اتفاق افتادن
incidentally <adv.>	برحسب اتفاق
casualist	معتقد به اتفاق
acts of God	اتفاق قهری
by a unanimous	به اتفاق اراء
betide	اتفاق افتادن
consensus	اتفاق اراء
occur	اتفاق افتادن
occurred	اتفاق افتادن
occurring	اتفاق افتادن
come about	اتفاق افتادن
come to pass	اتفاق افتادن
it happened	اتفاق افتاد
chancing	اتفاق افتادن
fortuitism	عقیده به اتفاق
fall out	اتفاق افتادن
disunion	عدم اتفاق
consensus of opinion	اتفاق اراء
confederative	اتفاق کننده
act of God	اتفاق قهری
occurs	اتفاق افتادن
unanimously	به اتفاق اراء
unanimity	اتفاق اراء
to play itself out	اتفاق افتادن
to be played out [enacted]	اتفاق افتادن
by hazard <adv.>	برحسب اتفاق
by happenstance <adv.>	برحسب اتفاق
by chance <adv.>	برحسب اتفاق
by a coincidence <adv.>	برحسب اتفاق
Accidentally . By chance.	بر حسب اتفاق
by accident <adv.>	برحسب اتفاق
tide	اتفاق افتادن
fortuitously <adv.>	برحسب اتفاق
Accompanied by. Together with .	به اتفاق (همراه )
happened <past-p.>	اتفاق افتاده
occurred <past-p.>	اتفاق افتاده
accidentally <adv.>	برحسب اتفاق
accidently <adv.>	برحسب اتفاق
as it happens <adv.>	برحسب اتفاق
at random <adv.>	برحسب اتفاق
coincidentally <adv.>	برحسب اتفاق
occur	رخ دادن یا اتفاق افتادن
occurred	رخ دادن یا اتفاق افتادن
occurs	رخ دادن یا اتفاق افتادن
previously	زودتر اتفاق افتادن
allopatric	جداگانه اتفاق افتاده
happens	رخ دادن اتفاق افتادن
happen	رخ دادن اتفاق افتادن
occurring	رخ دادن یا اتفاق افتادن
in the wind <idiom>	بزودی اتفاق افتادن
sure thing <idiom>	حتما اتفاق افتادن
way the wind blows <idiom>	چیزی که اتفاق میافتد
it is of frequent	بسیار اتفاق میافتد
consentaneous	دارای اتفاق اراء
happened	رخ دادن اتفاق افتادن
It never occurred again	دیگر اتفاق نیفتاد.
unanimity	اتفاق ارا هم اوازی
hold breath	منتظر یک اتفاق بودن
fortuitously	برحسب اتفاق اتفاقا
as one man	به اتفاق مانند یک مرد
it is bound to nappen	مقدراست اتفاق بیافتد
What a coincidence !	چه تصادف ( اتفاق )عجیبی
fortune	اتفاق افتادن مقدرکردن
by chance	برحسب اتفاق یاتصادف
fortunes	اتفاق افتادن مقدرکردن
leaguer	عضو مجمع اتفاق ملل
hazard	اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
commonest	آنچه اغلب اتفاق میافتد
coincides	دریک زمان اتفاق افتادن
immediate	آنچه یکباره اتفاق افتد
giving	اتفاق افتادن فدا کردن
Accidents wI'll happen .	جلوی اتفاق رانتوان گرفت
hazarding	اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
hazarded	اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
coincide	دریک زمان اتفاق افتادن
coincided	دریک زمان اتفاق افتادن
common	آنچه اغلب اتفاق میافتد
bay	چه قبل اتفاق افتاده است
coinciding	دریک زمان اتفاق افتادن
commoners	آنچه اغلب اتفاق میافتد
give	اتفاق افتادن فدا کردن
gives	اتفاق افتادن فدا کردن
hazards	اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
It took place under my very eyes.	درست جلوی چشمم اتفاق افتاد
incident	ناگهان اتفاق افتادن فهور کردن
It's Lombard Street to a China orange. <idiom>	بطور قطع [حتما] اتفاق می افتد.
combinatorial explosion	موقعیتی که به هنگام حل مسئله اتفاق میافتد
accidental	آنچه تصادفی اتفاق افتاده است
incidents	ناگهان اتفاق افتادن فهور کردن
Should anything happen to me, ... <idiom>	اگر اتفاق بدی افتاد برای من ...
interrupting	توقف رخ دادن چیزی که در حال اتفاق است
interrupts	توقف رخ دادن چیزی که در حال اتفاق است
contingent annuity	پرداخت مقرری به علت اتفاق غیر مترقبه
interrupt	توقف رخ دادن چیزی که در حال اتفاق است
cry over spilt milk <idiom>	شکایت وناله از چیزی که بتازگی اتفاق افتاده
There's no danger of that happening again.	خطری وجود ندارد که آن دوباره اتفاق بیافته.
anabiosis	تجدید
refreshes	تجدید
recrudescence	تجدید
refresh	تجدید
refreshed	تجدید
neogenesis	تجدید
instauration	تجدید
revival	تجدید
revivals	تجدید
renewals	تجدید
renewal	تجدید
reviewing	تجدید
reviews	تجدید
review	تجدید
turnover	تجدید
renew	تجدید
renewing	تجدید
repetition	تجدید
renews	تجدید
repetitions	تجدید
reviewed	تجدید
concert of europe	اتفاق دولت بزرگ اروپا نسبت به مسائل سیاسی
reunions	تجدید جلسه
reunion	تجدید جلسه
restoration	تجدید بازگرداندن
revolving	قابل تجدید
repeats	تکرار تجدید
repeat	تکرار تجدید
renovation	تجدید نظر
instaurator	تجدید کننده
it is not subject to review	تجدید نظر
rebirth	تجدید حیات
reproduction	تجدید چاپ
reproductions	تجدید چاپ
revisionist	تجدید نظرخواه
rebuild	تجدید ساخت
revision	تجدید چاپ
revisions	تجدید نظر
revise	تجدید نظر
revisions	تجدید چاپ
revitalization	تجدید حیات
reorganization	تجدید سازمان
resurgence	تجدید حیات
revising	تجدید نظر
revises	تجدید نظر
remarriage	تجدید فراش
furbishing	تجدید نظرکردن در
recalculation	تجدید محاسبه
recension	تجدید چاپ
republication	تجدید چاپ
renewer	تجدید کننده
furbished	تجدید کردن
redintegrate	تجدید شونده