Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 135 (8 milliseconds)
English
Persian
driving experience
تجربه رانندگی
Other Matches
chauffeured
رانندگی کردن
radius of action
ناحیه رانندگی
drive
رانندگی کردن
wheel gloves
دستکش رانندگی
motoring offences
جرائم رانندگی
drives
رانندگی کردن
chauffeurs
رانندگی کردن
chauffeur
رانندگی کردن
chauffeuring
رانندگی کردن
driving licences
گواهینامه رانندگی
driving licence
گواهینامه رانندگی
driving
موثر رانندگی
staging
رانندگی کالسکه
driving licenses
گواهینامه رانندگی
to drive a car
رانندگی کردن خودرویی
pull ahead
جلو زدن
[در رانندگی]
drunken driving
رانندگی در حال مستی
He drives recklessly.
بی احتیاط رانندگی می کند
vehicle registration office
اداره راهنمایی و رانندگی
department of motor vehicles
[DMV]
[American E]
اداره راهنمایی و رانندگی
traffic court
دادگاه تخلفات رانندگی
road traffic offences
جرائم راهنمایی و رانندگی
There is nothing to be afraid of in driving.
رانندگی که ترس ندارد.
drive
رانندگی ارابه مسابقهای
drives
رانندگی ارابه مسابقهای
karting
رانندگی با اتومبیل کوچک
to drive on dimmed
[dipped]
headlights
با نور پایین رانندگی کردن
Road signs
علائم راهنمایی و رانندگی جاده
Here ist my driving licence card.
بفرمائید این گواهینامه رانندگی من است.
reduced lighting
حرکت با نور کم رانندگی با چراغ جنگی
cell phone users while driving
کاربران تلفن همراه درحال رانندگی
It is murder driving on this freeway ( motorway , highway ) .
رانندگی دراین بزرگراه کشنده است
traffic court
دادگاه ویژه رسیدگی به تخلفات رانندگی
iceboat
قایق مخصوص رانندگی روی سطح یخزده
to pass your driver's license test at the first attempt
آزمون گواهینامه رانندگی را بار اول قبول شدن
naif
بی تجربه
experimenting
تجربه
the tule of thumb
تجربه
experiments
تجربه
experimented
تجربه
raw
بی تجربه
background
تجربه
backgrounds
تجربه
unskilled
بی تجربه
naive
بی تجربه
experiment
تجربه
unskillful
بی تجربه
unskilled
<adj.>
کم تجربه
experience
تجربه
beardless
بی تجربه
experiences
تجربه
experiencing
تجربه
experienced
با تجربه
inexperienced
بی تجربه
greenest
بی تجربه
green
بی تجربه
inexpert
بی تجربه
practice
تجربه
half baked
بی تجربه
immature
بی تجربه
have been around
<idiom>
تجربه داشتن
sour dough
[مکتشف با تجربه]
as green as grass
<idiom>
کم تجربه و ناشی
experiencing
تجربه ازمایش
experientially
ازروی تجربه
experimentalist
اهل تجربه
gremie
بی تجربه و ناشی
gunshy
ترسو بی تجربه
he knows a thing or two
بی تجربه نیست
immediate experience
تجربه بیواسطه
reenactment
بازافرینی تجربه
scientific experiment
تجربه علمی
seat of the pants
استفاده از تجربه
empiric
مبنی بر تجربه
empircism
تجربه گرایی
apriori
مقدم بر تجربه
veteran
بازیگر با تجربه
veterans
بازیگر با تجربه
experience
تجربه ازمایش
experiences
تجربه ازمایش
empiricism
تجربه گرائی
empiricism
اصالت تجربه
ah ah ecperience
تجربه اهان
aha experience
تجربه اهان
aposteriori
موخر بر تجربه
shorthorn
ادم بی تجربه
without experience
بی تجربه ناازموده
traumatic experience
تجربه اسیب زا
to bring to the proof
به تجربه رساندن
to put to proof
به تجربه رساندن
to jink
[colloquial]
[British English]
در دویدن
[راه رفتن]
[رانندگی کردن]
ناگهان مسیر را تغییر دادن
verdant
پوشیده از سبزه بی تجربه
a posteriori
مبنی بر تجربه و مشاهده
relive
دوباره تجربه کردن
relived
دوباره تجربه کردن
through the mill
<idiom>
تجربه شرایط مشکل
reliving
دوباره تجربه کردن
school of hard knocks
<idiom>
تجربه عادی از زندگی
day residues
ماندههای تجربه روز
relives
دوباره تجربه کردن
empirically
از روی مشاهده و تجربه
stumblebum
مشت زن بی تجربه وناشی
I wasn't born yesterday.
<idiom>
من بی تجربه نیستم !
[اصطلاح]
experiencing
تجربه کردن کشیدن
experiences
تجربه کردن کشیدن
His failure was a bitter experience.
شکستن تجربه تلخی شد
experience
تجربه کردن کشیدن
callow
شخص بی تجربه وناشی
She is experienced nurse.
پرستار پر تجربه ای است
To apply ones experience.
تجربه خود رابکار گرفتن
Experience has shown (proved) that …
تجربه نشان داده است که …
Hypnagogia
تجربه حالت انتقالی از بیداری تا خواب
He has not enough experience for the position.
برای اینکار تجربه کافی ندارد
We all learn by experience.
ما همه از روی تجربه ( کردن ) می آموزیم
cup of coffeen
شرکت کوتاه بازیگر کم تجربه در مسابقه
Scientic experiments show that …
تجربه های علمی نشان می دهد که
tike
ادم خام دست وبی تجربه
advanced
برنامهای با الگوهای پیچیده برای کاربر با تجربه
To experience great hardships.
سختیها ومشقات بسیاری را تجربه کردن (متحمل شدن )
Life in not a problem to be solved, but a reality to be experienced.
زندگی مسئله ای نیست، که نیاز به حل کردن داشته باشد، بلکه حقیقتی است که باید تجربه کرد.
hack
تجربه کردن نرم افزار و سخت افزار کامپیوتری
hacked
تجربه کردن نرم افزار و سخت افزار کامپیوتری
hacks
تجربه کردن نرم افزار و سخت افزار کامپیوتری
artspeak
یک زبان برنامه نویسی است برای کمک به استفاده کنندگان کم تجربه طراحی شده است
naive user
شخصی که می خواهد کاری را با کامپیوتر انجام دهد امافاقد تجربه لازم برای برنامه نویسی با کامپیوتر میباشد
MIDI Mapper
برنامه پشتیبانی شده با windows که به کاربران MIDI با تجربه امکان تغییر نحوه ارسال نت موسیقی به دستگاههای موسیقی به PC را بیان میکند
microcomputer
کامپیوتر ابتدایی بر پایه قطعه CPU جدی دکه به طراحان سخت افزار و نرم افزار امکان تجربه کردن وسیله را می دهند
micro
کامپیوتر ابتدایی بر پایه قطعه CPU جدی دکه به طراحان سخت افزار و نرم افزار امکان تجربه کردن وسیله را می دهند
micros
کامپیوتر ابتدایی بر پایه قطعه CPU جدی دکه به طراحان سخت افزار و نرم افزار امکان تجربه کردن وسیله را می دهند
experiment
تجربه کردن ازمایش کردن
experimented
تجربه کردن ازمایش کردن
experimenting
تجربه کردن ازمایش کردن
experiments
تجربه کردن ازمایش کردن
restoration
احیا و مرمت فرش
[برای بازگرداندن فرش به حالت اولیه آن باید علاوه بر استفاده از مواد اولیه، از تجربه کافی نیز برخوردار بود.]
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com