English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (17 milliseconds)
English Persian
secern تجزیه طلب شدن تمیز دادن
Other Matches
differentiates تمیز دادن
discern تمیز دادن
differentiating تمیز دادن
individuate تمیز دادن
differentiate تمیز دادن
discerns تمیز دادن
discerned تمیز دادن
individualizing تمیز دادن تشخیص دادن
individualises تمیز دادن تشخیص دادن
individualising تمیز دادن تشخیص دادن
individualize تمیز دادن تشخیص دادن
individualised تمیز دادن تشخیص دادن
individualized تمیز دادن تشخیص دادن
decern تشخیص دادن تمیز دادن
individualizes تمیز دادن تشخیص دادن
smug تمیز کردن سروصورت دادن به
smugness تمیز کردن سروصورت دادن به
absterge تمیز کردن شستشو دادن
smugly تمیز کردن سروصورت دادن به
analysis staff ستاد تجزیه و تحلیل کننده گروه تجزیه و تحلیل کننده
secernment تمیز
neatest تمیز
pure تمیز
purer تمیز
purest تمیز
clean تمیز
spiffy تمیز
cleanly تمیز
neat and tidy تر و تمیز
neat تمیز
neater تمیز
discretion تمیز
age of discretion سن تمیز
age of reason سن تمیز
dapper تمیز
cleaned تمیز
mense حس تمیز
scrubby تمیز
distinctions تمیز
distinction تمیز
cassation تمیز
cleans تمیز
discrimination تمیز
cleanest تمیز
discernment تمیز
dinky تمیز
contradistinction تمیز
spectrophotometry اسپکتروفتومتر [در این روش با تجزیه رنگ ها و مقایسه آن نمونه های مرجع، نوع رنگینه بکار رفته مشخص می شود. این روش خصوصا در تجزیه رنگ های فرش های قدیمی و شناخت رنگینه های آن مورد استفاده قرار می گیرد.]
epicritic تمیز دهنده
indiscreet بی تمیز بی احتیاط
scourer تمیز کننده
identification تطبیق تمیز
squeaky clean بسیار تمیز
scourers تمیز کننده
superior court دادگاه تمیز
scouring تمیز کاری
grooming تمیز کردن
high court of دیوانعالی تمیز
cleaned تمیز کردن
cleanest تمیز کردن
clean تمیز کردن
cleans تمیز کردن
supreme court دیوان تمیز
refined تمیز کرده
clean bill of lading بارنامه تمیز
discriminator تمیز دهنده
discriminating intellect قوه تمیز
discriminable قابل تمیز
sensory discrimination تمیز حسی
wisp تمیز کردن
indiscriminately بدون تمیز
distinguishable قابل تمیز
wisps تمیز کردن
cleanse تمیز کردن
cleansed تمیز کردن
cleanses تمیز کردن
indiscernible able تمیز ندادنی
clean تمیز کردن
clean house تمیز کردن
do the cleaning تمیز کردن
replotting تمیز کردن
stimulus discrimination تمیز محرک
discernible قابل تمیز
scrubbed خراشیدن تمیز کردن
discreet دارای تمیز وبصیرت
cleanest تمیز کردن چیزی
antiseptics تمیز و پاکیزه مشخص
spic and span <idiom> خیلی تمیز ومرتب
antiseptic تمیز و پاکیزه مشخص
cleans تمیز کردن چیزی
emblazoned تمیز چاپیا دوختهشده
prim خیلی محتاط تمیز
scrub خراشیدن تمیز کردن
cleaned تمیز کردن چیزی
clean تمیز کردن چیزی
discriminative وابسته به تبعیض یا تمیز
scrubs خراشیدن تمیز کردن
scrubbing خراشیدن تمیز کردن
hight court of cassetion دیوان عالی تمیز
high court of cassation دیوان عالی تمیز
This isn't clean. این تمیز نیست.
pick up <idiom> تمیز ،مرتب کردن
crater analysis تجزیه و تحلیل قیف انفجار تجزیه و تحلیل قیف حاصله از انفجار گلوله ها
cleansers وسیله یا ماده تمیز کننده
dry clean لباس را بابخار تمیز کردن
distinctively بطورمشخص یا اختصاصی بروجه تمیز
spruce up <idiom> مجددا آراستن ،تمیز کردن
cleanser وسیله یا ماده تمیز کننده
denotative دارای قوه تفکیک یا تمیز تمیزی
indistinguishable غیر قابل تشخیص تمیز ندادنی
I want these clothes cleaned. من میخواهم این لباس ها تمیز شود.
tassel پارچه برای تمیز کردن تیر
tassels پارچه برای تمیز کردن تیر
racking تمیز کردن شبکه توری اشغال گیر
epicritic تمیز دهنده گرما وسرما حساس بسرماوگرما
differentiation فرق گذاری تفکیک و تمیز مطالب از یکدیگر
mops چوبی که سر ان را پارچه می پیچند و برای تمیز کردن بکارمیرود
mop چوبی که سر ان را پارچه می پیچند و برای تمیز کردن بکارمیرود
mopping چوبی که سر ان را پارچه می پیچند و برای تمیز کردن بکارمیرود
mopped چوبی که سر ان را پارچه می پیچند و برای تمیز کردن بکارمیرود
graving dock اسکله مخصوص تمیز کردن ویا تعمیر نمودن کشتی
I am a great believer in using natural things for cleaning. من هوادار بزرگی در استفاده از چیزهای طبیعی برای تمیز کردن هستم.
reduces تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
anatomy تجزیه
dissociation تجزیه
anatomies تجزیه
break down تجزیه
analysis تجزیه
break تجزیه
analyzer تجزیه گر
decomposition تجزیه
resolutions تجزیه
resolution تجزیه
shake down تجزیه
sequestration تجزیه
segregation تجزیه
decoupling تجزیه
separations تجزیه
dialysis تجزیه
breaks تجزیه
parsing تجزیه
severance تجزیه
break up تجزیه
separation تجزیه
decayed تجزیه
disintegration تجزیه
catalysis تجزیه
separate تجزیه
separated تجزیه
dissection تجزیه
decaying تجزیه
decays تجزیه
decay تجزیه
cracking تجزیه
dissolution تجزیه
separates تجزیه
osmose نفوذ کردن در بوسیله تراوش تجزیه کردن بوسیله نفوذ تجزیه کردن
microcomoser تجزیه کننده
gas analysis تجزیه گاز
disintegrates تجزیه کردن
disintegrates تجزیه شدن
decomposer تجزیه کننده
decomposable قابل تجزیه
disintegrating تجزیه شدن
frequency analysis تجزیه هارمونی ها
gravimetric analysis تجزیه وزنی
irresolvable تجزیه ناپذیر
dialyze تجزیه شدن
dismembered تجزیه کردن
dialyze تجزیه کردن
dismember تجزیه کردن
disintegrating تجزیه کردن
parting of metals تجزیه فلزات
job analysis تجزیه کار
market segmentation تجزیه بازار
liberating تجزیه کردن
disintegrate تجزیه شدن
resolvable تجزیه شدنی
prescind تجزیه کردن
motion analysis تجزیه حرکت
liberates تجزیه کردن
separatist تجزیه طلب
liberate تجزیه کردن
physical analysis تجزیه فیزیکی
microconsumer تجزیه کننده
proximate analysis تجزیه گروهی
parse tree درخت تجزیه
parser تجزیه کننده
gasometry تجزیه گازی
isolation تجزیه جداسازی
disintegrate تجزیه کردن
dissociative تجزیه کننده
elution analysis تجزیه شویشی
fractionating column ستون تجزیه
hydrolysis تجزیه بوسیله اب
qualitative analysis تجزیه چونی
qualitative analysis تجزیه کیفی
instrumental analysis تجزیه دستگاهی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com