English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
take over in charge تحت اختیار دراوردن
Other Matches
weapons free جنگ افزار اتش به اختیار فرمان اتش به اختیار درپدافند هوایی
mandated اختیار
wills اختیار
willed اختیار
will اختیار
clearance اختیار
mandates اختیار
warrants اختیار
warranting اختیار
warranted اختیار
attribution اختیار
mandate اختیار
controls اختیار
spontaneous بی اختیار
at the d. of به اختیار
authority اختیار
credential اختیار
authorization اختیار
authorisations اختیار
voluntariness اختیار
freedom of the will اختیار
incoercible بی اختیار
control اختیار
controlling اختیار
warrant اختیار
involuntary بی اختیار
mandating اختیار
spontaneous generation بی اختیار
tested اختیار
liberties اختیار
option اختیار
vetoing حق و اختیار
liberty اختیار
vetoes حق و اختیار
vetoed حق و اختیار
unconscious بی اختیار
unconsciously بی اختیار
tests اختیار
free will اختیار
test اختیار
involuntarily بی اختیار
veto حق و اختیار
options اختیار
commander's call در اختیار فرماندهی
to follow a profession پیشهای را اختیار
carte blanche اختیار نامحدود
carte blanche اختیار تام
authorise اختیار دادن
empowers اختیار دادن
at the mercy of در اختیار دستخوش
to make one's option اختیار کردن
empowering اختیار دادن
empowered اختیار دادن
empower اختیار دادن
option اختیار معامله
jurisdication اختیار قانونی
the optio to accept or reject اختیار قبول یا رد
to be a master of در اختیار خودداشتن
adoption اختیار اتخاذ
in the saddle صاحب اختیار
fix on اختیار کردن
invested with power دارای اختیار
will adjust اتش به اختیار
options اختیار معامله
cartle blanche اختیار نامحدود
cart blanche اختیار نامحدود
body english چرخش بی اختیار
seller's option اختیار فروشنده
enable اختیار دادن
enabling اختیار دادن
power of attorney اختیار نامه
authorizations اختیار اجازه
letter of attorney اختیار نامه
absolute authortity اختیار مطلق
adopted اختیار شده
government عقل اختیار
warrant of attorney اختیار نامه
power of authority اختیار نامه
powered اقتدار و اختیار
powering اقتدار و اختیار
Delegation of Authority تفویض اختیار
power of procuration اختیار نامه
enabled اختیار دادن
powers اقتدار و اختیار
power اقتدار و اختیار
enables اختیار دادن
governments عقل اختیار
jurisdiction اختیار قانونی
as you wish به اختیار شماست
fire at will اتش به اختیار
adopter اختیار کننده
full power of attorney اختیار نامه
certificate of authority اختیار نامه
catching در اختیار گرفتن توپ
option اختیار خریدیا فروش
spontaneously به طیب خاطر بی اختیار
plenipotentiaries دارای اختیار تام
magisterial مطلق دارای اختیار
discretionally مطابق میل و اختیار
he wept involuntarily بی اختیار گریه کرد
plenipotentiary دارای اختیار تام
tutelar authority اختیار ناشی از قیومت
invested with power اختیار داده شده
run the show اختیار داری کردن
fire at will اتش به اختیار خود
ship will adjust ناو اتش به اختیار
options اختیار خریدیا فروش
lock option اختیار کاربرد قفل
plenipotent دارای اختیار مطلق
commander's call ساعات در اختیار فرماندهی
To authorize someone. به کسی اختیار دادن
to rule the roast اختیار داری کردن
to have the run of a house اختیار خانهای را داشتن
authorizing اختیار دادن تصویب کردن
local option اختیار تعیین چیزی درمحل
hold at disposal در اختیار دیگری نگهداری کردن
local option اختیار تعیین محل معینی
authorises اختیار دادن تصویب کردن
bureau ادارهای که اطلاعات در اختیار میدهد
bureaus ادارهای که اطلاعات در اختیار میدهد
to run the show در کاری اختیار داری کردن
accredits معتبر ساختن اختیار دادن
accrediting معتبر ساختن اختیار دادن
authorising اختیار دادن تصویب کردن
authorize اختیار دادن تصویب کردن
authorizes اختیار دادن تصویب کردن
vicarious authority اختیار از طرف دیگری نمایندگی
visitatorial وابسته به یادارای اختیار بازرسی
delegation of authority دادن اختیار انجام عمل
accredit معتبر ساختن اختیار دادن
Dont mention it . You are welcome. اختیار دارید (درمقام تعارف )
It is beyond my authority(control). اینکار از اختیار من خارج است
suzerain اختیار دار کشور حکومت مطلقه
plenipotentiaries تام الاختیار دارای اختیار مطلق
plenipotentiary تام الاختیار دارای اختیار مطلق
to put something at somebody's disposal چیزی را در دسترس [اختیار] کسی گذاشتن
to empower somebody to do something اختیار دادن به کسی برای کاری
to delegate one's authority to somebody به کسی اختیار تام دادن [حقوق]
I'll be happy to help [assist] you. من با کمال میل در اختیار شما هستم.
fiefdoms هر چیزی که کاملا تحت اختیار شخص باشد
fiefdom هر چیزی که کاملا تحت اختیار شخص باشد
as your please هر طور میل شما است اختیار با شماست
unprompted ناشی از طیب خاطر خودبخود بی اختیار خودرو
ultra vires بیش از حد مجاز قانونی متجاوز از حدود اختیار
When drink enters, wisdom departs. <proverb> آنگه که شراب از در درآمد ,هوش و عقل و اختیار از کف برفت .
Like every child, she has only limited vocabulary at her disposal. مانند هر کودک، او [زن] وسعت واژگان محدودی در اختیار دارد.
polyandry اختیار چندشوهر توسط زن دران واحد تعدد ازدواج
investor کسی که پولش را در اختیار موسسات می گذارد و سهام انها را می خرد
seller's market بازاری که در ان اختیار معامله وتصمیم گیری در دست فروشنده است
investors کسی که پولش را در اختیار موسسات می گذارد و سهام انها را می خرد
to delegate one's powers to somebody اقتدار و اختیار خود را به کسی محول کردن [اصطلاح رسمی]
adjunct register ثبات بیت که در آن بیتهای ابتدایی اطلاعات کنترلی و سایر بیتها در اختیار برنامه است
DD/D نرم افزاری که لیستی از نوع و حالت دادههای پایگاه داده در اختیار قرار میدهد
totaliarian state دولتی که دران یک نفر یا یک هیات حاکمه اختیار و تصدی همه امور رادر دست دارند
gouge دراوردن
exsect دراوردن
take out دراوردن
take off دراوردن
intromit دراوردن
sickle دراوردن
sickles دراوردن
redact دراوردن
to fish out دراوردن
to hew up دراوردن
doff دراوردن
gouged دراوردن
to fish up دراوردن
gouging دراوردن
doffs دراوردن
doffing دراوردن
doffed دراوردن
scauper دراوردن
gouges دراوردن
to push out دراوردن
to take off دراوردن
render دراوردن
rendered دراوردن
wash out از پا دراوردن
renders دراوردن
to take out دراوردن
gill دراوردن
to work out دراوردن
to tread out دراوردن
mimed تقلید دراوردن
unravel از گیر دراوردن
unraveled از گیر دراوردن
unraveling از گیر دراوردن
blain کورک دراوردن
mime تقلید دراوردن
unravelled از گیر دراوردن
unravelling از گیر دراوردن
unravels از گیر دراوردن
plucks بصدا دراوردن
plucking بصدا دراوردن
aerated هوا دراوردن
aerate هوا دراوردن
disrobing لباس دراوردن
disrobes لباس دراوردن
disrobed لباس دراوردن
disrobe لباس دراوردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com