English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 212 (13 milliseconds)
English Persian
harness تحت کنترل دراوردن
harnessed تحت کنترل دراوردن
harnessing تحت کنترل دراوردن
Search result with all words
curb محدود کردن دارای دیواره یا حایل کردن تحت کنترل دراوردن فرونشاندن
curbed محدود کردن دارای دیواره یا حایل کردن تحت کنترل دراوردن فرونشاندن
curbing محدود کردن دارای دیواره یا حایل کردن تحت کنترل دراوردن فرونشاندن
curbs محدود کردن دارای دیواره یا حایل کردن تحت کنترل دراوردن فرونشاندن
subject تحت کنترل دراوردن در معرض بودن
subjected تحت کنترل دراوردن در معرض بودن
subjecting تحت کنترل دراوردن در معرض بودن
subjects تحت کنترل دراوردن در معرض بودن
take over bid پیشنهادخرید برای تحت کنترل دراوردن واحد تجارتی
Other Matches
cascade control چندین واحد کنترل که هر یک دیگری را کنترل میکند, کنترل ابشاری
control point نقطه کنترل اماد و حرکات نقطه کنترل ناوبری هوایی ودریایی نقطه کنترل عبور ومرور
electronic مراجعه به چیزی که توسط جریان الکتریکی کنترل میشود یا کنترل میکند
tokens بسته کنترل بین ایستگاههای کاری برای کنترل دستیابی به شبکه
tasks نرم افزار سیستم که کنترل و اختصاص منابع به برنامه ها را کنترل میکند
task نرم افزار سیستم که کنترل و اختصاص منابع به برنامه ها را کنترل میکند
token بسته کنترل بین ایستگاههای کاری برای کنترل دستیابی به شبکه
apt زبان برنامه سازی برای کنترل ماشینهای کنترل عددی
processor پردازندهای که ارتباطات دادهای از قبیل DAM و توابع کنترل خطا را کنترل میکند
control panel صفحه کنترل قسمتی از کنسول کنترل کامپیوتر که حاوی کنترلهای دستی است
loops عمل کنترل کامپیوتر که داده از خروجی وسیله کنترلی به حلقه کنترل برمی گردد
control and reporting center تیم کنترل و ارزیابی نتایج خسارات وارده به منطقه مرکز کنترل و گزارش هوایی
looped عمل کنترل کامپیوتر که داده از خروجی وسیله کنترلی به حلقه کنترل برمی گردد
loop عمل کنترل کامپیوتر که داده از خروجی وسیله کنترلی به حلقه کنترل برمی گردد
executives دستوری که برای کنترل و اجرای برنامه ها تحت کنترل سیستم عامل به کار می رود
executive دستوری که برای کنترل و اجرای برنامه ها تحت کنترل سیستم عامل به کار می رود
real time سیستم عاملی که برا ی کنترل سیستمهای بلادرنگ یا کنترل فرآیند طراحی شده است
radio control کنترل رادیویی کنترل شونده بوسیله امواج بی سیم
circulation control کنترل جریان اب کنترل چرخش و یاگردش کالاها یا پول
rolleron کنترل پروازی که به عنوان کنترل اولیه و اصلی درموشکهای دارای بال شعاعی بکار رود
flexible کنترل شمارش کامپیوتری یا کنترل ماشین با کامپیوتر
IRQ سیگنال ارسالی به CPU برای به تعویق انداختن پردازش عادی به طور موقت و کنترل انتقال به تابع کنترل وقفه
controlling سیستم کنترل شبکه دستگیره کنترل
inventory control کنترل ذخایرموجودی انبار کنترل دارایی
controls سیستم کنترل شبکه دستگیره کنترل
control سیستم کنترل شبکه دستگیره کنترل
ctrl کلید کنترل یا کلیدی روی ترمینال کامپیوتر که در صورت انتخاب شدن یک حرف کنترل به کامپیوتر می فرستد
apt یک سیستم برنامه نویسی که کاربردهای کنترل عددی برای کنترل برنامه ریزی شده اعمال ماشین استفاده میشود
control sheet صفحه کنترل چارت کنترل
control statement حکم کنترل دستور کنترل
block plot صفحه کنترل عکسهای هوایی قائم صفحه کنترل موزاییکهای برجسته بینی
control stick سیستم کنترل هواپیما بااستفاده از دسته دنده سیستم کنترل دستی
controlled fragmentation مهمات با ترکش کنترل شده گسترش کنترل شده ترکشها
tactical air controler افسر کنترل عملیات هوایی مسئول مرکز کنترل هوایی
subroutine تعداد دستورات کامپیوتر در برنامه که در زمان فراخوانی می شوند و تا خاتمه کنترل می شوند و پس از فراخوانی کنترل به دستور بعدی می رود
goldie علامت درگیر شدن سیستم کنترل پرواز خودکار و پرتاب بمب خودکار هواپیما با هدف و انتظار هواپیما برای دریافت فرمان کنترل از زمین
climb mode روش کنترل صعود هواپیما وضعیت کنترل صعود
control officer افسر کنترل ستون موتوری افسر کنترل کننده
remote control کنترل ازراه دور کنترل بی سیم از راه دور
simple network management protocol سیستم مدیریت شبکه که نحوه ارسال داده وضعیت از گرههای کنترل به ایستگاه کنترل را بیان میکند. SNNP قادر به کارترون با هر نوع شبکه سخت افزار یا نرم افزار به صورت مجازی است
anti- ماده کائوچویی خاص برای عبور بار الکتریکی ایستا به یک زمین الکتریکی . یک اپراتور ماده را پیش از کنترل اعضای الکترونیکی حساس که ممکن است در اثر الکتریسیته ساکن آسیب ببیند کنترل میکند
basic توابع سیستم که واسط بین دستورات زبان سطح بال و وسایل جانبی سیستم هستند که ورودی و خروجی وسایل را کنترل می کنند و اغلب شامل کنترل صفخه کلید و صفحه نمایش و دیسک درایوها است
basics توابع سیستم که واسط بین دستورات زبان سطح بال و وسایل جانبی سیستم هستند که ورودی و خروجی وسایل را کنترل می کنند و اغلب شامل کنترل صفخه کلید و صفحه نمایش و دیسک درایوها است
go around mode روش کنترل مخصوص کندن هواپیما از زمین روش کنترل صعود هواپیما
flight control دستگاه کنترل پرواز هواپیما کنترل هواپیما
quality control tests ازمایش کنترل کیفیت بازرسی کنترل کیفیت
airlift control element عنصر کنترل ترابری هوایی عنصر کنترل حمل و نقل هوایی
custody مسئولیت کنترل و انتقال ودسترسی به جنگ افزارها مسئولیت حفافت و کنترل جنگ افزارها و اسناد انها
tactical air control center مرکز کنترل نیروی هوایی تاکتیکی کنترل هوایی تاکتیکی
traffic post پست کنترل و عبور مرور پاسگاه کنترل عبور و مرور
controlled net شبکه مخابراتی کنترل شده مدار کنترل شده مخابراتی
fire control کنترل کردن اتش کنترل اتش
scauper دراوردن
gill دراوردن
to work out دراوردن
to hew up دراوردن
doff دراوردن
gouge دراوردن
to push out دراوردن
doffed دراوردن
sickles دراوردن
sickle دراوردن
to take out دراوردن
to tread out دراوردن
gouged دراوردن
gouges دراوردن
gouging دراوردن
redact دراوردن
doffs دراوردن
doffing دراوردن
exsect دراوردن
renders دراوردن
to fish up دراوردن
wash out از پا دراوردن
to take off دراوردن
take off دراوردن
take out دراوردن
intromit دراوردن
to fish out دراوردن
rendered دراوردن
render دراوردن
fabricating از کار دراوردن
channeling شیار دراوردن
take out of pledge از گرو دراوردن
channelled شیار دراوردن
redeemed از رهن دراوردن
foreclose a mortgage حق از گرو دراوردن
pimple جوش دراوردن
pimples جوش دراوردن
outroot از بیخ دراوردن
redeem از رهن دراوردن
enforce به اجرا دراوردن
monkeys تقلید دراوردن
monkey تقلید دراوردن
redeem از گرو دراوردن
put into words به عبارت دراوردن
redeeming از رهن دراوردن
redeemed از گرو دراوردن
fabricates از کار دراوردن
tone باهنگ دراوردن
gazumps دبه دراوردن
ro round off ازتیزی دراوردن
channeled شیار دراوردن
channel شیار دراوردن
soberly از مستی دراوردن
sober از مستی دراوردن
branches شاخه دراوردن
gazumping دبه دراوردن
gazumped دبه دراوردن
fabricated از کار دراوردن
redeeming از گرو دراوردن
redeems از رهن دراوردن
redeems از گرو دراوردن
fabricate از کار دراوردن
enforced به اجرا دراوردن
teething دندان دراوردن
gazump دبه دراوردن
branch شاخه دراوردن
dado فاق دراوردن
mimes تقلید دراوردن
mimed تقلید دراوردن
mime تقلید دراوردن
mocking تقلید دراوردن
mocked تقلید دراوردن
disillusionize ازشیفتگی دراوردن
caulk کام دراوردن
disjoint از مفصل دراوردن
calk کام دراوردن
enthral بغلامی دراوردن
enthraled بغلامی دراوردن
miming تقلید دراوردن
mocks تقلید دراوردن
keyway شیار دراوردن
deblocking از بلوک دراوردن
irradicate از ریشه دراوردن
indexes بفهرست دراوردن
tones باهنگ دراوردن
declipping ازخشاب دراوردن
mock تقلید دراوردن
disentanglement از اسارت دراوردن
gut روده دراوردن از
guts روده دراوردن از
disentomb از خاک دراوردن
nephrectomy دراوردن گرده
enthraling بغلامی دراوردن
enthralled بغلامی دراوردن
pugs از بیخ دراوردن
pug از بیخ دراوردن
gutting روده دراوردن از
postform بشکلی دراوردن
disembark از کشتی دراوردن
disembarked از کشتی دراوردن
disembarking از کشتی دراوردن
disembarks از کشتی دراوردن
excision of clause دراوردن یک حمله
exenterate احشاء را دراوردن
jarring به اهتزاز دراوردن
indexed بفهرست دراوردن
index بفهرست دراوردن
enthralling بغلامی دراوردن
disprison از زندان دراوردن
draw in در حلقه دراوردن
enthrals بغلامی دراوردن
plucks بصدا دراوردن
plucking بصدا دراوردن
plucked بصدا دراوردن
pluck بصدا دراوردن
English بانگلیسی دراوردن
parabolize به مثل دراوردن
enthrall بغلامی دراوردن
channels شیار دراوردن
enforces به اجرا دراوردن
disrobed لباس دراوردن
thrill بتپش دراوردن
disembowels روده دراوردن از
disembowelling روده دراوردن از
to root up از ریشه دراوردن
to set از اشتباه دراوردن
to set going بجنبش دراوردن
aerated هوا دراوردن
extruded ازقالب دراوردن
aerates هوا دراوردن
to strike fire اتش دراوردن
aerating هوا دراوردن
disembowelled روده دراوردن از
to take out of pledge از گرو دراوردن
to put wise از اشتباه دراوردن
aerate هوا دراوردن
disrobes لباس دراوردن
disrobing لباس دراوردن
allegorize بمثل دراوردن
clears از گمرک دراوردن
clearest از گمرک دراوردن
clearer از گمرک دراوردن
clear از گمرک دراوردن
to pull up by the roots از ریشه دراوردن
to pull up by the roots از بیخ دراوردن
redemption از گرو دراوردن
to put in motion در جنبش دراوردن
to put out دراوردن جابجاکردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com