Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English
Persian
proprioceptive
تحریک شده در اثر تحریکات درونی عضو موجود زنده
Other Matches
polymorph
عضو یا موجود چند شکلی موجود زنده ایکه چندین مرحله تغییر ودگردیسی داشته باشد
wight
موجود زنده
being
موجود زنده شخصیت
biogenic
موجد موجود زنده
organism
ترکیب موجود زنده
organisms
ترکیب موجود زنده
vivisect
موجود زنده را تشریح کردن تشریح زنده
taxis
واکنش موجود زنده در برابرگرایش
symbiont
موجود زنده اجتمای یا همزی
hydrotaxis
واکنش موجود زنده نسبت به اب
abiogenesis
ایجاد موجود زنده از موادبی جان
biont
واحد مستقل موجود زنده سلول
gamodeme
نژاد دور افتاده یا منزوی موجود زنده
metabolisms
تحولات بدن موجود زنده برای حفظ حیات
metabolism
تحولات بدن موجود زنده برای حفظ حیات
transmigration
حلول روح مرده در بدن موجود زنده دیگری تبعید
Marxist
طرفدار مکتب مارکس براساس اعتقاد انهاسرمایه داری به علت تناقض درونی موجود در ان سقوط خواهد کرد
Marxists
طرفدار مکتب مارکس براساس اعتقاد انهاسرمایه داری به علت تناقض درونی موجود در ان سقوط خواهد کرد
internal furnace
کوره درونی بوته درونی اشتعال درونی
aquatic organism
زیوسته ابزی موجود زنده ابزی
vitalize
زنده کردن تحریک کردن
adaptable organism
موجود زنده سازش پذیر زیستمند سازش پذیر
dynamic
نیروی فعاله درونی فعالیت درونی
dynamically
نیروی فعاله درونی فعالیت درونی
to pull the wires
تحریکات کردن
eroticism
تحریکات جنسی
erotogenic
محرک تحریکات جنسی
forced vibration
ارتعاشات ناشی از تحریکات خارجی
vivisection
زنده شکافی تشریح جانور زنده
vivisectional
زنده شکافی تشریح جانور زنده
current ratio
نسبت دارایی موجود به بدهی موجود
implied malice
سوء نیتی است که به موجب نشانههای موجود در قانون درصورت سرزدن اعمال خاص از فرد و یا به وجود امدن شرایط خاص در موضوع موجود فرض میشود
esturm
مرحله تحریکات جنسی زنان که دران زن میل به نزدیکی بامرد وقابلیت ابستن شدن رادارد
estrus
مرحله تحریکات جنسی زنان که دران زن میل به نزدیکی بامرد وقابلیت ابستن شدن رادارد
erogenous
ارضاکننده تحریکات شهوانی و جنسی محرک احساسات جنسی
inmost
درونی
in
:درونی
in
درونی
in-
:درونی
tumble home
خم درونی
internal
درونی
infelt
درونی
insides
درونی
inside
درونی
in-
درونی
intestine
درونی
inward
درونی
interior
درونی
civil
درونی
interiors
درونی
endogenous
درونی
intrinsic
درونی
intestines
درونی
inner
درونی
subjective
درونی
innermost
درونی
indoor
درونی
dynamically
نیروی درونی
internal reflection
انعکاس درونی
internal secretion
ترشح درونی
internal phase
فاز درونی
esoteric
رمزی درونی
dynamic
نیروی درونی
internal friction
سایش درونی
indoor
درونی داخلی
bal badak
تیغ درونی پا
interiors
درونی درون
internal force
نیروی درونی
internal temperature
دمای درونی
pectoral
صدری درونی
intrinsic motivation
انگیزش درونی
internal friction
اصطکاک درونی
internalization
درونی ساختن
inmost thoughts
اندیشههای درونی
loggia
ایوان درونی
intrinsic approach
رهیافت درونی
springing of soffit
پاطاق درونی
spring of intrados
پاطاق درونی
intrados springing line
پاطاق درونی
pore pressure
فشار درونی
intrados
قوس درونی
internality
درونی بودن
internal work
کار درونی
internal vibrator
لرزاننده درونی
internal pressure
فشار درونی
internal font
فونت درونی
interpolation
براورد درونی
indravgnt
جریان درونی
cooptation
انتخاب درونی
ductless gland
غده درونی
endocardium
پرده درونی دل
endoderm
پرده درونی
endogenous event
رویداد درونی
endophasia
تکلم درونی
enteroceptor
گیرنده درونی
internalised
درونی کردن
internalises
درونی کردن
internalising
درونی کردن
internalize
درونی کردن
interoceptor
گیرنده درونی
internalized
درونی کردن
internalizes
درونی کردن
entophyte
انگل درونی
inflow
ریزش درونی
ingrowth
رویش درونی
inherent viscosity
گرانروی درونی
internal energy
انرژی درونی
internal conversion
تبدیل درونی
internal consistency
هماهنگی درونی
internal command
فرمان درونی
internal inhibition
بازداری درونی
interiority
درونی بودن
interior affairs
کارهای درونی
interflow
جریان اب درونی
intercorrelation
وابستگی درونی
interior
درونی درون
inner speech
گفتار درونی
pectorals
صدری درونی
innate
درونی چسبنده
interpolations
براورد درونی
inner shell electron
الکترون درونی
inner loop
حلقه درونی
logarithmic viscosity number
گرانروی درونی
internalizing
درونی کردن
the inner layer
لایه درونی
archivolt
قوس درونی
subjectivity
درونی بودن
the inner layer
چینه درونی
aula
حیاط درونی
in-fighting
کشمکش درونی
internal hard disk
دیسک سخت درونی
endometrium
پرده درونی زهدان
endometritis
اماس درونی زهدان
endocrane
سطح درونی جمجمه
endocarp
حلقه درونی میوه
internist
متخصص داروهای درونی
psychogenesis
پیدایش نیروی درونی
endocarditis
اماس غشاء درونی دل
inwarness
بطون درونی بودن
endospore
غشاء درونی تخم
endo arterities
اماس درونی شریان
dynamic pressure
فشار محرکه درونی
internalization
درونی یا باطنی کردن
midland
بین الارضین درونی
internal torque
گشتاور نیروی درونی
internal evidence
مدارک یاگواه درونی
internal consistency coefficient
ضریب همسانی درونی
inside berm
سکوی شیببر درونی
internal resisting moment
لنگر مقاوم درونی
inherent
[in]
<adj.>
درونی
[ماندگار]
[ذاتی]
enostosis
اماس درونی استخوان
internal sort
مرتب کردن درونی
endosporium
غشاء درونی تخم
mesophyll
بافت درونی برگ
thermionic arc
قوس گرمیونایی درونی
Internal energy
انرژی درونی
[فیزیک]
inner work function
انرژی خروج درونی
scarp
دیوار درونی خندق
sacrp
دیوار درونی خندق
autotelic
دارای قصد درونی
internal ophthalmia
اماس درونی تخم چشم
endoskeleton
استخوان بندی درونی حیوان
endosarc
قسمت درونی سفیده سلول
internal friction
مالش درونی سایش داخلی
inside
نزدیک به مرکز بخش درونی
extruded corner
[پیش آمدگی گوشه درونی]
internal modem
تلفیق و تفکیک کننده درونی
endocardial
وابسته به پرده درونی دلhypoblast
insides
نزدیک به مرکز بخش درونی
escarp
سرازیری درونی خندق یاخاکریز
interoceptive
وابسته به انگیزش وتحریک درونی
entoptics
شناسایی وفایف اجزای درونی چشم
to protect home industry
صنایع درونی را حفظ وتشویق کردن
intramural
واقع در این سوی دیوارها درونی
field glass
عدسی درونی دوربین یاذره بین
integrated
مودمی که بخش درونی سیستم باشد
auscultator
گوش کننده صداهای درونی بدن
locks
همسان کردن ساعت درونی با سیگنال دریافتی
lock
همسان کردن ساعت درونی با سیگنال دریافتی
vivific
زنده
quickest
زنده
animates
زنده
above ground
زنده
freshest
زنده
fresh-
زنده
viviparous
زنده زا
alacritous
زنده
living
زنده
fresh
زنده
lighthearted
زنده دل
full of life
سر زنده
animate
زنده
liveliest
زنده
livelier
زنده
biotic
زنده
vivid
زنده
lively
زنده
lively
<adj.>
دل زنده
genial
<adj.>
دل زنده
cheerful
<adj.>
دل زنده
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com