Total search result: 204 (4 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
recoveries |
تحصیل چیزی |
recovery |
تحصیل چیزی |
|
|
Search result with all words |
|
procuance |
تحصیل چیزی خرید |
procuration |
تحصیل چیزی خرید |
Other Matches |
|
securement |
تحصیل |
achievements |
تحصیل |
acquirement |
تحصیل |
studies |
تحصیل |
acquisition |
تحصیل |
study |
تحصیل |
schooling |
تحصیل |
studying |
تحصیل |
acquisitions |
تحصیل |
achievement |
تحصیل |
obtaining |
تحصیل |
acquistion |
تحصیل |
achieve |
تحصیل کردن |
school age |
سالهای تحصیل |
schools |
تحصیل در مدرسه |
school age |
سن آغاز تحصیل |
graduation |
فراغت از تحصیل |
nonresident |
تحصیل مکاتباتی |
school |
تحصیل در مدرسه |
securer |
تحصیل کننده |
self taught |
تحصیل کرده |
s.for study |
میل به تحصیل |
getting |
تحصیل شده |
he applied him self to study |
مشغول تحصیل شد |
gets |
تحصیل شده |
get |
تحصیل شده |
impetration |
تحصیل بدرخواست |
s.for study |
ذوق تحصیل |
educated |
تحصیل کرده |
earns |
تحصیل کردن |
earned |
تحصیل کردن |
earn |
تحصیل کردن |
schoolfellow |
تعلیم تحصیل |
earned income |
درامد تحصیل شده |
cultured |
مهذب تحصیل کرده |
studiousness |
عشق بخواندن یا تحصیل |
ineducable |
غیر قابل تحصیل |
to study for the bar |
تحصیل حقوق کردن |
degree |
دیپلم یا درجه تحصیل |
to obtain permission |
تحصیل اجازه کردن |
scoolable |
مشغول تحصیل اجباری |
serendipity |
تحصیل نعمت غیرمترقبه |
to leave school |
ترک تحصیل کردن |
clerisy |
طبقه تحصیل کرده |
schoolable |
مشمول تحصیل اجباری |
school drop out |
ترک تحصیل کرده |
toi mug at |
سخت تحصیل کردن |
degrees |
دیپلم یا درجه تحصیل |
yuppies |
جوان تحصیل کرده و پر - درآمد |
gained |
حصول تحصیل منفعت کردن |
availability |
سهولت و امکان تحصیل اعتبار |
gain |
حصول تحصیل منفعت کردن |
etymologize |
تحصیل علم اشتقاق کردن |
gains |
حصول تحصیل منفعت کردن |
wins |
بدست اوردن تحصیل کردن |
grafts |
از راه نادرستی تحصیل کردن |
dropout |
کسی که ترک تحصیل میکند |
to study persian |
زبان فارسی تحصیل کردن |
yuppie |
جوان تحصیل کرده و پر - درآمد |
win |
بدست اوردن تحصیل کردن |
grafted |
از راه نادرستی تحصیل کردن |
graft |
از راه نادرستی تحصیل کردن |
convocation |
جشن پایان تحصیل جمعی دانشجویان |
my unwillingness to study |
بی میلی من نسبت بتحصیل بیزازی من از تحصیل |
school and college ability test |
آزمون توانایی تحصیل درمدرسه و دانشگاه |
To neglect ones studies . |
از تحصیل خود غافل ماندن ( شدن ) |
minor |
در رشته ثانوی یا فرعی تحصیل کردن کماد |
homecomings |
عازم میهن مراجعت به وطن یامحل تحصیل |
academia |
حیطه ای از فعالیت ها و کار مرتبط با تحصیل در دانشگاه |
homecoming |
عازم میهن مراجعت به وطن یامحل تحصیل |
alumni |
پسریامردیکه دراموزشگاهی تحصیل کرده وازانجافارغ التحصیل شده |
grafted |
پیوند بافت تحصیل پول و مقام و غیره ازراههای نادرست |
grafts |
پیوند بافت تحصیل پول و مقام و غیره ازراههای نادرست |
graft |
پیوند بافت تحصیل پول و مقام و غیره ازراههای نادرست |
to concern something |
مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن] |
to watch something |
مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن] |
safe conduct |
سمدی که فرستاده دولتی که در حال جنگ با دولت مرسل الیه است قبل از ورود به خاک ان کشور باید تحصیل کند |
safe-conducts |
سمدی که فرستاده دولتی که در حال جنگ با دولت مرسل الیه است قبل از ورود به خاک ان کشور باید تحصیل کند |
safe conducts |
سمدی که فرستاده دولتی که در حال جنگ با دولت مرسل الیه است قبل از ورود به خاک ان کشور باید تحصیل کند |
co-eds |
دختری که دردبیرستان یادانشکده مختلط تحصیل میکند وابسته به مدارس مختلط پسرودختر |
co ed |
دختری که دردبیرستان یادانشکده مختلط تحصیل میکند وابسته به مدارس مختلط پسرودختر |
co-ed |
دختری که دردبیرستان یادانشکده مختلط تحصیل میکند وابسته به مدارس مختلط پسرودختر |
to stop somebody or something |
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی] |
enclosing |
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر |
encloses |
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر |
enclose |
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر |
to appreciate something |
قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی] |
relevance |
1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند |
modifying |
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی |
modify |
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی |
replaces |
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر |
via |
حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد |
queried |
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است |
replacing |
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر |
replaced |
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر |
replace |
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر |
modifies |
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی |
query |
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است |
pushed |
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن |
push |
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن |
queries |
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است |
pushes |
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن |
querying |
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است |
to esteem somebody or something [for something] |
قدر دانستن از [اعتبار دادن به] [ارجمند شمردن] کسی یا چیزی [بخاطر چیزی ] |
controlling |
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود |
covets |
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن |
to pass by any thing |
از پهلوی چیزی رد شدن چیزی رادرنظرانداختن یاچشم پوشیدن |
control |
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود |
controls |
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود |
correction |
صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند |
coveting |
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن |
covet |
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن |
to hang over anything |
سوی چیزی پیشامدگی داشتن بالای چیزی سوارشدن |
establish |
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی |
establishes |
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی |
establishing |
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی |
achieved |
تحصیل کردن کسب موفقیت کردن |
achieves |
تحصیل کردن کسب موفقیت کردن |
achieving |
تحصیل کردن کسب موفقیت کردن |
to regard somebody [something] as something |
کسی [چیزی] را بعنوان چیزی بحساب آوردن |
appreciate |
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن |
appreciates |
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن |
rate |
ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی |
rates |
ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی |
think nothing of something <idiom> |
فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن |
appreciating |
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن |
appreciated |
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن |
extensions |
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن |
extension |
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن |
change |
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر |
see about (something) <idiom> |
دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن |
changed |
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر |
changes |
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر |
changing |
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر |
screw up <idiom> |
زیروروکردن چیزی ،بهم زدن چیزی |
to give up [to waste] something |
ول کردن چیزی [کنترل یا هدایت چیزی] |
to wish for something |
ارزوی چیزی راکردن چیزی را خواستن |
fence [around / between something] |
حصار [دور چیزی] [بین چیزی] |
fence [around / between something] |
نرده [دور چیزی] [بین چیزی] |
to portray somebody [something] |
نمایش دادن کسی یا چیزی [رل کسی یا چیزی را بازی کردن] [کسی یا چیزی را مجسم کردن] |
procures |
تحصیل کردن جاکشی کردن |
procuring |
تحصیل کردن جاکشی کردن |
procure |
تحصیل کردن جاکشی کردن |
procured |
تحصیل کردن جاکشی کردن |
study |
تحصیل کردن مطالعه کردن |
studying |
تحصیل کردن مطالعه کردن |
studies |
تحصیل کردن مطالعه کردن |
get |
حاصل کردن تحصیل کردن |
gets |
حاصل کردن تحصیل کردن |
getting |
حاصل کردن تحصیل کردن |
strikes |
اعتصاب کردن متوقف ساختن کار از جانب کارگران کارگاه یا کارخانه به طور دسته جمعی و به منظور تحصیل امتیازات بیشتر از کارفرما یا اعاده وضع مناسب سابق که از بین رفته است |
strike |
اعتصاب کردن متوقف ساختن کار از جانب کارگران کارگاه یا کارخانه به طور دسته جمعی و به منظور تحصیل امتیازات بیشتر از کارفرما یا اعاده وضع مناسب سابق که از بین رفته است |
Please allow for at least two weeks' notice [to do something] [for something] [prior to something] . |
درخواست می شود که لطفا دو هفته برای پیشگیری [کار] اعطاء کنید [تا ما ] [برای چیزی] [قبل از چیزی] . |
recognition |
1-توانایی تشخیص چیزی . 2-فرایند تشخیص چیزی- مثل حرف روی متن چاپ شده یا میلههای کد میلهای .. |
to blame somebody for something |
کسی را تقصیرکار دانستن بخاطر چیزی [اشتباه در چیزی را سر کسی انداختن] [جرم یا گناه] |
inserts |
قرار دادن چیزی در چیزی |
inserting |
قرار دادن چیزی در چیزی |
required |
نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی |
requires |
نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی |
to lean something against something |
چیزی را به چیزی تکیه دادن |
insert |
قرار دادن چیزی در چیزی |
requiring |
نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی |
to paint something [with something] |
چیزی را [با چیزی] رنگ زدن |
resisting |
مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی |
resist |
مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی |
resisted |
مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی |
resists |
مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی |
require |
نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی |
to get ahold of somebody [something] [American English] <idiom> |
کسی [چیزی ] را گرفتن [دستش به کسی یا چیزی رسیدن] [اصطلاح روزمره] |
(a) case in point <idiom> |
مثالی که چیزی راثابت کند یا به روشن شدن چیزی کمک کند |
lay hands upon something |
جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن |
to regard something as something |
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن] |
to see something as something [ to construe something to be something] |
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن] |
to depict somebody or something [as something] |
کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن] |
to scramble for something |
هجوم کردن با عجله برای چیزی [با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی] |
assignment [of something] [to something] |
برگماشت [به چیزی] [از چیزی] |
assignation [of something] [to something] |
برگماشت [به چیزی] [از چیزی] |
assignation [of something] [to something] |
واگذاری [به چیزی] [از چیزی] |
assignation [of something] [to something] |
ارجاع [به چیزی] [از چیزی] |
assignment [of something] [to something] |
ارجاع [به چیزی] [از چیزی] |
assignation [of something] [to something] |
گمارش [به چیزی] [از چیزی] |
assignment [of something] [to something] |
گمارش [به چیزی] [از چیزی] |
assignment [of something] [to something] |
تعیین [به چیزی] [از چیزی] |
assignation [of something] [to something] |
تعیین [به چیزی] [از چیزی] |
assignment [of something] [to something] |
واگذاری [به چیزی] [از چیزی] |
assignation [of something] [to something] |
انتساب [به چیزی] [از چیزی] |
assignment [of something] [to something] |
انتساب [به چیزی] [از چیزی] |
rectify |
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی |
long for |
اشتیاق چیزی را داشتن ارزوی چیزی را داشتن |
phased |
معرفی تدریجی چیزی یا کاهش تدریجی چیزی |
rectifies |
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی |
phase |
معرفی تدریجی چیزی یا کاهش تدریجی چیزی |
stuck on <idiom> |
دیوانه چیزی شدن ،عاشق چیزی شدن |
rectified |
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی |
sleep on it <idiom> |
به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن |
to have something in reserve |
چیزی بطوراندوخته داشتن چیزی درپس داشتن |
something like 00 rials |
سد ریال چیزی کم چیزی بالا در حدود سد ریال |
phases |
معرفی تدریجی چیزی یا کاهش تدریجی چیزی |
continues |
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید |
continue |
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید |