Dictiornary-Farsi | تحقق یافتن | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 209 (11 milliseconds)

English	Persian
realised	تحقق یافتن
realises	تحقق یافتن
realising	تحقق یافتن
realize	تحقق یافتن
realized	تحقق یافتن
realizes	تحقق یافتن
realizing	تحقق یافتن
come off	تحقق یافتن


Search result with all words

see the light of day <idiom>	متولد شدن ،تحقق یافتن
Other Matches

verification	تحقق
entelechy	تحقق
substantiation	تحقق
realization	تحقق
positivism	تحقق
realized	تحقق بخشیدن
realists	تحقق گرای
realised	تحقق بخشیدن
realist	تحقق گرای
realises	تحقق بخشیدن
realising	تحقق بخشیدن
realizes	تحقق بخشیدن
realize	تحقق بخشیدن
realism	تحقق گرایی
realizing	تحقق بخشیدن
incertiude	عدم تحقق
incertitude	عدم تحقق
carry out	تحقق بخشیدن
actualise [British]	تحقق بخشیدن
actualize	تحقق بخشیدن
carry ineffect	تحقق بخشیدن
implement	تحقق بخشیدن
put ineffect	تحقق بخشیدن
put inpractice	تحقق بخشیدن
put into effect	تحقق بخشیدن
carry into effect	تحقق بخشیدن
make something happen	تحقق بخشیدن
realizable	قابل تحقق
realizable	تحقق پذیر
realistically	تحقق گرای
realistic	تحقق گرای
propagate	گشترش یافتن یا نشر یافتن
propagates	گشترش یافتن یا نشر یافتن
propagated	گشترش یافتن یا نشر یافتن
propagating	گشترش یافتن یا نشر یافتن
validation of a model	تحقق پذیری یک الگو
scholasticate	اهل تحقق وتتبع
lost cause	هدف تحقق نیافتنی
lost causes	هدف تحقق نیافتنی
validation of a hypothesis	تحقق پذیری یک فرضیه
forthcoming <adj.>	آماده به ارائه [نزدیک به تحقق]
estate in reversion	هبهای که مدتی پس از انشاء تحقق یابد
trial and error <idiom>	یافتن راه حلهای مناسب برای یافتن راهی مناسب
esorow	سندرسمی که اجرای ان موکول به تحقق شرطی باشد
remainder	حالتی که وجودیافتن امری منوط به تحقق امر دیگری باشد
mask design	اخرین مرحله از طراحی مدارمجتمع که به وسیله ان طرح مدار از طریق پوششهای چندگانه مربوط به لایههای گوناگون مدار مجتمع تحقق می یابد
discovered	یافتن
finds	یافتن
discovering	یافتن
find	یافتن
discovers	یافتن
discover	یافتن
detecting	یافتن
detect	یافتن
detected	یافتن
detects	یافتن
luxuriating	شکوه یافتن
deploy	گسترش یافتن
dwindles	تدریجاکاهش یافتن
achieve	دست یافتن
dwindling	تدریجاکاهش یافتن
luxuriates	شکوه یافتن
deploys	گسترش یافتن
overcome	غلبه یافتن
overcomes	غلبه یافتن
deploying	گسترش یافتن
diverge	انشعاب یافتن
diverged	انشعاب یافتن
diverges	انشعاب یافتن
recover	بهبودی یافتن
recovering	بهبودی یافتن
recovers	بهبودی یافتن
luxuriate	شکوه یافتن
luxuriated	شکوه یافتن
dwindled	تدریجاکاهش یافتن
achieved	دست یافتن
shrink	کاهش یافتن
terminate	خاتمه یافتن
dominates	تفوق یافتن
ends	خاتمه یافتن
shrinking	کاهش یافتن
shrinks	کاهش یافتن
dominated	تفوق یافتن
dominate	تفوق یافتن
terminated	خاتمه یافتن
achieves	دست یافتن
achieving	دست یافتن
terminates	خاتمه یافتن
dwindle	تدریجاکاهش یافتن
relaxing	تخفیف یافتن
relaxes	تخفیف یافتن
end	خاتمه یافتن
ended	خاتمه یافتن
relax	تخفیف یافتن
overcoming	غلبه یافتن
overpowers	استیلا یافتن بر
attains	دست یافتن
attaining	دست یافتن
specialization	تخصص یافتن
conquer	پیروزی یافتن بر
attained	دست یافتن
attain	دست یافتن
overpowered	استیلا یافتن بر
transcends	برتری یافتن
conquering	پیروزی یافتن بر
expand	بسط یافتن
expanding	بسط یافتن
overpower	استیلا یافتن بر
prefer	ترجیح یافتن
recuperating	بهبودی یافتن
preferring	ترجیح یافتن
recuperates	بهبودی یافتن
prefers	ترجیح یافتن
recuperated	بهبودی یافتن
recuperate	بهبودی یافتن
expands	بسط یافتن
conquers	پیروزی یافتن بر
transcending	برتری یافتن
alters	تغییر یافتن
accede	دست یافتن
accede	راه یافتن
acceded	دست یافتن
acceded	راه یافتن
accedes	دست یافتن
accedes	راه یافتن
acceding	دست یافتن
acceding	راه یافتن
altering	تغییر یافتن
altered	تغییر یافتن
transcended	برتری یافتن
centralisation	مرکزیت یافتن
centralization	مرکزیت یافتن
lessen	تقلیل یافتن
lessened	تقلیل یافتن
lessening	تقلیل یافتن
lessens	تقلیل یافتن
scant	تخفیف یافتن
alter	تغییر یافتن
transcend	برتری یافتن
to reach for knowledge	برای یافتن
take steps <idiom>	آمادگی یافتن
up and about <idiom>	بهبود یافتن
pull through <idiom>	بهبود یافتن
to quit oneself of	رهائی یافتن از
to take courage	خرات یافتن
to undergo a change	تغییر یافتن
wind up	پایان یافتن
wrap up	خاتمه یافتن
escalate	فزونی یافتن
escalated	فزونی یافتن
escalates	فزونی یافتن
escalating	فزونی یافتن
come up with <idiom>	یافتن پاسخ
lay hands on something <idiom>	یافتن چیزی
to develop	تکامل یافتن
to peter out	نقصان یافتن
to alter [to]	تغییر یافتن
to get back on one's feet	بهبودی یافتن
outspread	گسترش یافتن
convect	انتقال یافتن
get out	رهایی یافتن
hold out	بسط یافتن
hunt out	با جستجو یافتن
immix	امیزش یافتن
keep one's head above water	رهایی یافتن
lay hands on something	چیزی را یافتن
look oneself again	بهبود یافتن
pick up health	بهبود یافتن
meliorate	بهبود یافتن
misalign	تغییر یافتن
come through	وقوع یافتن
come round	شفا یافتن
tense	تشدید یافتن
tensed	تشدید یافتن
tenser	تشدید یافتن
tenses	تشدید یافتن
tensest	تشدید یافتن
tensing	تشدید یافتن
break out	شیوع یافتن
bunchout	برامدگی یافتن
center	تمرکز یافتن
circumfuse	گسترش یافتن
come off	وقوع یافتن
outreach	برتری یافتن
overmaster	برتری یافتن بر
to be transferred	انتقال یافتن
to come to know	اگاهی یافتن
to extricate oneself	رهایی یافتن
to gain in nealth	بهبودی یافتن
to gain the upper hand	غلبه یافتن
to get fame	شهرت یافتن
to get off	رهایی یافتن از
to get ones hand in	دست یافتن به
to get rid of	رهایی یافتن از
to grow better	بهبودی یافتن
to look oneself again	بهبود یافتن
to be through	فراغت یافتن
to be prolonged	امتداد یافتن
overmatch	تفوق یافتن
overspread	بسط یافتن