Dictiornary-Farsi | تحمل پذیر | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 204 (10 milliseconds)

English	Persian
tolerable	تحمل پذیر
bearable	تحمل پذیر
endurable	تحمل پذیر
sufferable	تحمل پذیر


Other Matches

too much of a good thing	غیر قابل تحمل تحمل ناپذیر
repairable	اصلاح پذیر تعمیر پذیر
educatable	تربیت پذیر تعلیم پذیر
ascendible	تفوق پذیر فراز پذیر
reparable	اصلاح پذیر تعمیر پذیر
mixable	امیزش پذیر امتزاج پذیر
educable	تربیت پذیر تعلیم پذیر
ascendable	تفوق پذیر فراز پذیر
adaptable organism	موجود زنده سازش پذیر زیستمند سازش پذیر
adjustable wheel	چرخ تنظیم پذیر [مانند بلندی] [چرخ تطبیق پذیر] [مانند نوع جاده]
tolerances	تحمل
good humor	تحمل
endurance	تحمل
enduringness	تحمل
passiveness	تحمل
longanimity	تحمل
tolerance	تحمل
toleration	تحمل
experiencing	تحمل کردن
undergoing	تحمل کردن
experiences	تحمل کردن
weather	تحمل یابرگزارکردن
undergone	تحمل کردن
forbearance	تحمل امساک
weathers	تحمل یابرگزارکردن
weathered	تحمل یابرگزارکردن
dree	تحمل کردن
toll	تحمل خسارت
tolerated	تحمل کردن
intolerance	عدم تحمل
unbearably	تحمل ناپذیر
unbearable	تحمل ناپذیر
tolerates	تحمل کردن
put up with	تحمل کردن
experience	تحمل کردن
undergoes	تحمل کردن
suffered	تحمل کردن
suffer	تحمل کردن
endured	تحمل کردن
withstood	تحمل کردن
endures	تحمل کردن
withstands	تحمل کردن
support	تحمل کردن
vasbyt	تحمل کردن
withstanding	تحمل کردن
withstand	تحمل کردن
endure	تحمل کردن
tolerating	تحمل کردن
stand	تحمل کردن
defrayal	تحمل هزینه
undergo	تحمل کردن
sustains	تحمل کردن
tolerable	قابل تحمل
sustained	تحمل کردن
sustain	تحمل کردن
bide	تحمل کردن
suffers	تحمل کردن
tolerate	تحمل کردن
abiding	تحمل کننده
to give support to	تحمل کردن
beyond bearing	غیرقابل تحمل
to bear out	تحمل کردن
bearing capacity	فرفیت تحمل
bearing capacity	گنجایش تحمل
take it <idiom>	تحمل مشکلات
expected time	زمان تحمل
sustainable	قابل تحمل
bearing capacity	قدرت تحمل
abhide	تحمل کردن
good humouredly	با صبر و تحمل
impossible [colloquial] <adj.>	تحمل ناپذیر
tolerator	تحمل کننده
impassibility	تحمل ناپذیری
supportable	قابل تحمل
insufferable	تحمل ناپذیر
fault tolerance	تحمل نقص
dure	تحمل کردن
insupportable	تحمل ناپذیر
intolerable	تحمل ناپذیر
beyond bearing	تحمل ناپذیر
lie down under	تحمل کردن
sit down under	تحمل کردن
frustration tolerance	تحمل ناکامی
tolling	تحمل خسارت
tolls	تحمل خسارت
keep up	تحمل کردن
intolerableness	تحمل نا پذیری
intolerancy	عدم تحمل
forbore	تحمل کرد
intolerability	تحمل ناپذیری
thole	تحمل کردن
tolerances	حدود قابل تحمل
tolerably	بطور قابل تحمل
breaking load	حداکثر تحمل بار
taxpaying capacity	تحمل کل بار مالیات
tolerance	حدود قابل تحمل
unsustainable <adj.>	غیر قابل تحمل
fault tolerance	قدرت تحمل نقص
to live through something	چیزی را تحمل کردن
bearingly	از روی تحمل و بردباری
gameness	طاقت تحمل مصائب
stomach	اشتها تحمل کردن
borne	تحمل کرده یاشده
outstand	بیشتر تحمل کردن
intolerably	بطور تحمل ناپذیر
stomached	اشتها تحمل کردن
stomaching	اشتها تحمل کردن
stress tolerance	تحمل فشار روانی
insufferably	بطور تحمل ناپذیر
insupportably	بطور تحمل ناپذیر
intolerable	غیر قابل تحمل
stomachs	اشتها تحمل کردن
intolerantly	بدون تحمل متعصبانه
tail boom	پایهای که سطوح دم را تحمل میکند
bete noire	ادم مزاحم وغیرقابل تحمل
comport	جور بودن تحمل کردن
comported	جور بودن تحمل کردن
comporting	جور بودن تحمل کردن
to sustain a loss	ضر ردادن تحمل خسارت کردن
to suffer a loss	ضر ر دادن تحمل خسارت کردن
at the top of one's bent	تا انجا که می توان تحمل کرد
(can't) stand <idiom>	تحمل نکردن،دوست نداشتن
smooth something over <idiom>	بهتریا قابل تحمل تر شدن
to champ the bit	چیزیرابابی صبری تحمل کردن
comports	جور بودن تحمل کردن
insufferable	تن در ندادنی غیر قابل تحمل
i am out of p with it	دیگرنمیتوانم انرا تحمل کنم
bears	تاب اوردن تحمل کردن
bear	تاب اوردن تحمل کردن
forborne	دست برداشتن تحمل کردن
bearing	قسمت تحمل کننده بار
ties	عضو تحمل کننده کشش
tie	عضو تحمل کننده کشش
stick	پیچ درکار تحمل کردن
unbearable	غیر قابل تحمل تاب ناپذیر
transient	وسیلهای که ولتاژ موقت را تحمل میکند
unbearably	غیر قابل تحمل تاب ناپذیر
on line fault tolerant system	سیستم تحمل خرابی درون خطی
scaleweight	وزنی که اسب در مسابقه تحمل میکند
tolerance	قدرت تحمل نسبت بدارویا زهر
tolerances	قدرت تحمل نسبت بدارویا زهر
transients	وسیلهای که ولتاژ موقت را تحمل میکند
broad shoulders	نیروی باربری یا طاقت تحمل مسئولیت
overweight	تحمل وزن اضافه از طرف اسب
The nerves can only take so much .	اعصاب می توانند فقط تا حدی تحمل بکنند .
to see what [mettle] he is made of <idiom>	تا ببینیم او [مرد] چقدر توانایی [تحمل] دارد
have half a mind <idiom>	احساس وسوسه کردن بیشتر از تحمل نداشتن
penance	تحمل عذاب جسمی برای بخشوده شدن گناه
scale of weights	جدول وزنهایی که اسب مسابقه باید تحمل کند
to have your share of something [negative]	چیزی [بدی] را اجبارا تحمل کردن [باران یا سرزنش]
to stand the racket	ازعهده ازمایش برامدن تحمل سختی وامتحان کردن بردباری
eurytopic	دارای قدرت تحمل زیاد نسبت به تغییرات عوامل محیط
to gild the pill	چیزناگواری راکه انسان ناچاراست تحمل نمایدبصورت خوشی دراوردن
an athlete's body [circulation] can take a lot of punishment.	بدن [گردش خون] یک ورزشکار می تواند فشار زیادی را تحمل بکند .
puncheon	ستونی کوتاه که بجای تحمل بار تیر در بین دو پایه بکارمیرود
nobody can take work [abuse] indefinitely.	هیچ کس نمی تواند کار [سو استفاده] را به طور نامحدود تحمل بکند.
braced	گره فشاری که اجزاء دیگر ساختمان را نگهداری یابار انها را تحمل میکنند
brace	گره فشاری که اجزاء دیگر ساختمان را نگهداری یابار انها را تحمل میکنند
wheel load	فرفیت بار یا تحمل وزن باندفرود در یک فرودگاه یامحوطه تاکسی کردن یا جاده اسفالت
final setting time	مدت زمانی که بتن بدان درجه از سختی برسد که بتواندفشار معین را تحمل کند
fanning	بیشترین تعداد ورودیهای که یک مداریا قطعه میتواند بدون محدود کردن نیرویش تحمل کند
fans	بیشترین تعداد ورودیهای که یک مداریا قطعه میتواند بدون محدود کردن نیرویش تحمل کند
dual	در یک سیستم FDDI ایستگاهی که حاوی دو حلقه شبکه است و برنامه تحمل خطا به کار می روند
fanned	بیشترین تعداد ورودیهای که یک مداریا قطعه میتواند بدون محدود کردن نیرویش تحمل کند
fan	بیشترین تعداد ورودیهای که یک مداریا قطعه میتواند بدون محدود کردن نیرویش تحمل کند
soluble	حل پذیر
solvable	حل پذیر
cleavable	رخ پذیر
pi acceptor	پی پذیر
pliable	خم پذیر
programmable read only memory	حافظه برنامه پذیر فقط خواندنی حافظه تنها خواندنی برنامه پذیر حافظه فقط خواندنی قابل برنامه ریزی
placable	دلجویی پذیر
healable	درمان پذیر
reclaimable	ادعا پذیر
precipitable	تعلیق پذیر
improvable	بهبود پذیر
spottable	لکه پذیر
improvably	اصلاح پذیر
impressible	تاثیر پذیر
stainable	لکه پذیر
pilable	انحنا پذیر
susceptible of change	تغییر پذیر
placative	تسکین پذیر
superimposable	انطباق پذیر
remediable	درمان پذیر
subduable	تسخیر پذیر
proprotionable	تناسب پذیر
tensible	کشش پذیر
teachable	تعلیم پذیر
flxible	خمش پذیر
regulable	تنظیم پذیر
refutable	تکذیب پذیر
fusible	گداز پذیر
reflexible	انعکاس پذیر
gaugeable	پیمایش پذیر
generable	زایش پذیر
glass jaw	بوکسوراسیب پذیر
plunderable	چپاول پذیر
reducible	تقلیل پذیر
protractile	امتداد پذیر