English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 127 (2 milliseconds)
English Persian
fm , f.m. تحمیل بسامدی
frequency modulation تحمیل بسامدی
Search result with all words
f m cyclotron سیکلوترون تحمیل بسامدی
frequency modulated cyclotron سیکلوترون تحمیل بسامدی
synchrocyclotron سیکلوترون تحمیل بسامدی
Other Matches
infrequency نا بسامدی
frequency response واکنش بسامدی
frequency distortion اغتشاش بسامدی
frequency modulation تلفیق بسامدی
tone deafness کری بسامدی
frequency analysis تحلیل بسامدی
fm تلفیق بسامدی
protrusion تحمیل
coercion تحمیل
protrusions تحمیل
modulation تحمیل
exaction تحمیل
possibly تحمیل
incurrence تحمیل
imposition تحمیل
infliction تحمیل
burden تحمیل کردن
pushy تحمیل کنننده
dictate تحمیل کردن
amplitude modulation تحمیل دامنهای
density modulation تحمیل تکاثفی
cark تحمیل کردن
demodulation تحمیل زدایی
demodulator تحمیل زدا
protruded تحمیل کردن
protrude تحمیل کردن
dictates تحمیل کردن
dictating تحمیل کردن
exactable قابل تحمیل
exactor تحمیل کننده
protrudes تحمیل کردن
positive modulation تحمیل مثبت
put-upon تحمیل کردن بر
put upon تحمیل کردن بر
procrustean تحمیل کننده
imposes تحمیل کردن
imponent تحمیل کننده
pushier تحمیل کنننده
pushiest تحمیل کنننده
impose تحمیل کردن
dictated تحمیل کردن
saddles تحمیل کردن
inflicted تحمیل کردن
inflict تحمیل کردن
negative modulation تحمیل منفی
horn in تحمیل کردن
imposable قابل تحمیل
inflictable تحمیل کردنی
modulator electrode الکترد تحمیل گر
unmodulated تحمیل ناشده
leviable قابل تحمیل
velocity modulation تحمیل سرعتی
modulator مرحله تحمیل گر
inflicting تحمیل کردن
saddled تحمیل کردن
saddle تحمیل کردن
exacting تحمیل کننده
protruding تحمیل کردن
forcing تحمیل کردن
dictate تحمیل کردن
forces تحمیل کردن
superimposable قابل تحمیل
force تحمیل کردن
superimposition تحمیل زائد
burdens تحمیل کردن
inflicts تحمیل کردن
imposing تحمیل کننده
drift space فضای تبدیل تحمیل
drift tunnel تونل تبدیل تحمیل
modulated wave موج تحمیل شده
put قراردادن تحمیل کردن بر
demodulation کشف تحمیل زدایی
burden بارکردن تحمیل کردن
burdens بارکردن تحمیل کردن
taxes تحمیل تقاضای سنگین
taxed تحمیل تقاضای سنگین
tax تحمیل تقاضای سنگین
levies تحمیل نام نویسی
putting قراردادن تحمیل کردن بر
puts قراردادن تحمیل کردن بر
lobby تحمیل گری کردن
velocity modulated tube لامپ تحمیل سرعتی
lobbies تحمیل گری کردن
lobbied تحمیل گری کردن
spark gap modulator تحمیل گر دهانه جرقهای
self sustained تحمیل شده بنفس
buncher space فضای تحمیل سرعتی
self-imposed برخود تحمیل شده
self imposed برخود تحمیل شده
put on : تحمیل کردن گذاردن
exacts تحمیل کردن بر درست
exacted تحمیل کردن بر درست
exact تحمیل کردن بر درست
levying تحمیل نام نویسی
levy تحمیل نام نویسی
levied تحمیل نام نویسی
q demodulator تحمیل زدای کیو
hazing تحمیل کار سخت یا زیاد
to lay on بستن مالیات تحمیل کردن
task تهمت زدن تحمیل کردن
tasks تهمت زدن تحمیل کردن
force بازور جلو رفتن تحمیل
forces بازور جلو رفتن تحمیل
forcing بازور جلو رفتن تحمیل
he paid through the nose زیاد به او تحمیل کردند گوشش را بریدند
self charging تحمیل شونده بنفس خود خودکار
self enforcing دارای قدرت تحمیل اراده خودبر دیگران
impose تحمیل کردن اعمال نفوذ یا سوء استفاده کردن
imposes تحمیل کردن اعمال نفوذ یا سوء استفاده کردن
constrain بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
constraining بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
constrains بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
to put on شرط بندی کردن تحمیل کردن
induce فراهم کردن تحمیل کردن
induced فراهم کردن تحمیل کردن
induces فراهم کردن تحمیل کردن
inducing فراهم کردن تحمیل کردن
lobbied تحمیل موضوعی بر دستگاه قانونگذاری به به این ترتیب که موضوعی را به نفع فرد یاطبقه خاص در قالب قانون بریزد لایحهای را از طریق تماس قبلی با نمایندگان مجلس و خواهش از ایشان به تصویب رساندن
lobbies تحمیل موضوعی بر دستگاه قانونگذاری به به این ترتیب که موضوعی را به نفع فرد یاطبقه خاص در قالب قانون بریزد لایحهای را از طریق تماس قبلی با نمایندگان مجلس و خواهش از ایشان به تصویب رساندن
lobby تحمیل موضوعی بر دستگاه قانونگذاری به به این ترتیب که موضوعی را به نفع فرد یاطبقه خاص در قالب قانون بریزد لایحهای را از طریق تماس قبلی با نمایندگان مجلس و خواهش از ایشان به تصویب رساندن
surcharges زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
surcharge زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com