English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (35 milliseconds)
English Persian
exact تحمیل کردن بر درست
exacted تحمیل کردن بر درست
exacts تحمیل کردن بر درست
Other Matches
temper درست ساختن درست خمیر کردن
tempers درست ساختن درست خمیر کردن
tempered درست ساختن درست خمیر کردن
forces تحمیل کردن
horn in تحمیل کردن
dictate تحمیل کردن
inflicts تحمیل کردن
dictated تحمیل کردن
cark تحمیل کردن
dictate تحمیل کردن
dictating تحمیل کردن
saddles تحمیل کردن
inflict تحمیل کردن
force تحمیل کردن
inflicted تحمیل کردن
inflicting تحمیل کردن
dictates تحمیل کردن
impose تحمیل کردن
burdens تحمیل کردن
imposes تحمیل کردن
forcing تحمیل کردن
protruding تحمیل کردن
protrudes تحمیل کردن
protrude تحمیل کردن
saddled تحمیل کردن
saddle تحمیل کردن
put upon تحمیل کردن بر
burden تحمیل کردن
protruded تحمیل کردن
put-upon تحمیل کردن بر
burdens بارکردن تحمیل کردن
putting قراردادن تحمیل کردن بر
lobbied تحمیل گری کردن
puts قراردادن تحمیل کردن بر
lobbies تحمیل گری کردن
put قراردادن تحمیل کردن بر
burden بارکردن تحمیل کردن
put on : تحمیل کردن گذاردن
lobby تحمیل گری کردن
imposes تحمیل کردن اعمال نفوذ یا سوء استفاده کردن
impose تحمیل کردن اعمال نفوذ یا سوء استفاده کردن
constraining بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
constrains بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
constrain بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
to lay on بستن مالیات تحمیل کردن
task تهمت زدن تحمیل کردن
tasks تهمت زدن تحمیل کردن
to put on شرط بندی کردن تحمیل کردن
induces فراهم کردن تحمیل کردن
induced فراهم کردن تحمیل کردن
induce فراهم کردن تحمیل کردن
inducing فراهم کردن تحمیل کردن
surcharge زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
surcharges زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
meets تابع منط قی که خروجی آن وقتی درست است که هر دو ورودی درست باشند
joins تابع منط قی که اگر هر ورودی درست باشد نتیجه درست میدهد
intersection تابع منط قی که خروجی آن وقتی درست است که هر دو ورودی درست باشند
and تابع منط قی که وقتی خروجی آن درست است که هر دو ورودی درست باشد
join تابع منط قی که اگر هر ورودی درست باشد نتیجه درست میدهد
meet تابع منط قی که خروجی آن وقتی درست است که هر دو ورودی درست باشند
coincidence function تابع منط قی که وقتی خروجی آن درست است که هر دو ورودی درست باشد
OR function تابع منط قی که وقتی خروجی درست میدهد که یک ورودی درست باشد
intersections تابع منط قی که خروجی آن وقتی درست است که هر دو ورودی درست باشند
joined تابع منط قی که اگر هر ورودی درست باشد نتیجه درست میدهد
conjunctions تابع منط قی که اگر همه ورودی ها درست باشند درست خواهد بود
either or operation تابع منط قی که وقتی خروجی درست دارد که یک ورودی درست داشته باشد
conjunction تابع منط قی که اگر همه ورودی ها درست باشند درست خواهد بود
disjunction تابع منط قی که در صورتی که ورودی درست باشد خروجی درست تولید میکند
unions تابع منط قی که اگر هر ورودی درست باشد نتیجه درست خواهد بود
false 1-اشتباه نه درست و نه صحیح . 2-اصط لاح منط قی معادل دودویی مخالف درست
assertion 1-عبارت برنامه از یک قاعده یا قانون 2-قاعدهای که درست است یا درست فرض میشود
union تابع منط قی که اگر هر ورودی درست باشد نتیجه درست خواهد بود
alternation تابع منط قی که یک خروجی درست را در صورتی که هر یک از ورودی ها درست باشد ایجاد میکند
gathered و مرتب کردن و وارد کردن آن به روش درست در پایگاه داده
gather و مرتب کردن و وارد کردن آن به روش درست در پایگاه داده
to pattern out ازروی نمونه درست کردن مطابق الگویاقالب طرح کردن
dress لباس درست کردن موی سر پانسمان کردن
labourvt بزحمت درست کردن مفصلابحث کردن بدرازاکشیدن
dresses لباس درست کردن موی سر پانسمان کردن
to cleanvp درست کردن
to put to rights درست کردن
set in order درست کردن
concocts درست کردن
fix up درست کردن
concocting درست کردن
makes درست کردن
cleaned درست کردن
concocted درست کردن
to put in to shape درست کردن
make up درست کردن
trimmest درست کردن
adapt درست کردن
fabricate درست کردن
corrects درست کردن
indite درست کردن
to fix up درست کردن
correcting درست کردن
to get up درست کردن
fettle درست کردن
clean درست کردن
correct درست کردن
trims درست کردن
fabricated درست کردن
to set in order درست کردن
fabricates درست کردن
fabricating درست کردن
to set to rights درست کردن
set right درست کردن
weave درست کردن
weaves درست کردن
to erect into درست کردن از
redd درست کردن
gullies درست کردن
gulleys درست کردن
fashioned درست کردن
fashions درست کردن
cleans درست کردن
fashion درست کردن
shapes درست کردن
trim درست کردن
manufactured درست کردن
builds درست کردن
manufactures درست کردن
buildings درست کردن
fashioning درست کردن
cleanest درست کردن
make درست کردن
to set درست کردن
build درست کردن
to sct aright درست کردن
shape درست کردن
manufacture درست کردن
to riven laths یا درست کردن
gully درست کردن
concoct درست کردن
judiciousness قضاوت درست تشخیص درست
mended درست کردن اصلاح کردن جبران کردن
to adapt [to] جور کردن [درست کردن ] [سازوار کردن] [به]
mends درست کردن اصلاح کردن جبران کردن
mend درست کردن اصلاح کردن جبران کردن
stage craft فن درست کردن نمایش
to word up کم کم درست کردن کم کم رسانیدن
pond حوض درست کردن
corn popping درست کردن چس فیل
to weave a plot دوزوکلک درست کردن
reconditions دوباره درست کردن
teams دسته درست کردن
reconditioned دوباره درست کردن
ponds حوض درست کردن
team دسته درست کردن
to make something چیزی را درست کردن
to manufacture [into] ساختن [درست کردن] [به]
orthoepy فن درست تلفظ کردن
manipulate با استادی درست کردن
re form دوباره درست کردن
roughcast اجمالا درست کردن
strike off بی زحمت درست کردن
dowel میخچه درست کردن
hedge خاربست درست کردن
scramble املت درست کردن
image erection درست کردن تصویر
scrambling املت درست کردن
scrambles املت درست کردن
To put things straight(right). کارها را درست کردن
manipulated با دست درست کردن
blow down بافوت درست کردن
scrambled املت درست کردن
manipulated با استادی درست کردن
manipulate با دست درست کردن
to toss up زود درست کردن
to mill flour ارد درست کردن
dresses درست کردن لباس
frame پاپوش درست کردن
dress درست کردن لباس
hedged خاربست درست کردن
railroads پاپوش درست کردن
die sink خزینه درست کردن
railroad پاپوش درست کردن
recondition دوباره درست کردن
manipulates با استادی درست کردن
vint درست کردن یا ریختن
manipulates با دست درست کردن
hedges خاربست درست کردن
to touch off با شتاب درست کردن زودرسم کردن
makes درست کردن ساختن اماده کردن
make درست کردن ساختن اماده کردن
repair درست کردن جبران کردن تعمیر
To do up the room. اتاق را درست کردن ( مرتب کردن )
repaired درست کردن جبران کردن تعمیر
be the spitting image of someone <idiom> درست مثل کسی بودن [درست شبیه کسی به نظر رسیدن]
to hammer out ساختن بکوشش درست کردن
organizing تشکیلات دادن درست کردن
rigged با خدعه وفریب درست کردن
rigs با خدعه وفریب درست کردن
organises تشکیلات دادن درست کردن
geometrize با قواعد هندسی درست کردن
organize تشکیلات دادن درست کردن
organizes تشکیلات دادن درست کردن
orthopaedy فن درست کردن انامهای ناقص
top a gap رخنهای راگرفتن درست کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com