English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (10 milliseconds)
English Persian
litter تخته پهن چیزهای غیر ضروری برانکارد
littered تخته پهن چیزهای غیر ضروری برانکارد
littering تخته پهن چیزهای غیر ضروری برانکارد
litters تخته پهن چیزهای غیر ضروری برانکارد
Other Matches
strecher برانکارد
litter bearer متصدی برانکارد
stretcher برانکارد حمل مجروحین
stretchers برانکارد حمل مجروحین
multi board computer کامپیوتری که چندین تخته مدار مجتمع دارد که به یک تخته اصلی وصل هستند
lee board تخته یا تخته هایی که به پهلوی کشتی ته پهن نصب میکنندکه دراب پائین رفته
stopboard تخته مستطیل پشت چاله پرش با نیزه تخته لبه دایره پرتاب وزنه
board تخته جانبی که به تخته اصلی سیتم وصل میشود
daughter board تخته جانبی که به تخته اصلی سیستم وصل میشود
boarded تخته جانبی که به تخته اصلی سیتم وصل میشود
board تخته مدار چاپ شده اصلی یک سیستم حاوی بیشتر اجزا و اتصالات برای سایر تخته ها
boarded تخته مدار چاپ شده اصلی یک سیستم حاوی بیشتر اجزا و اتصالات برای سایر تخته ها
planking تخته پوشی تخته بندی
plywood تخته لایی تخته چند لا
notice board 1-تخته نصب شده در دیوار که نکات مهم روی آن قرار می گیرند. 2-نوعی تخته آگهی که پیام به کاربران نصب میشود
expansion slots شکاف ها یا فضاهای خالی درون کامپیوتر اصلی برای اتصال تخته مدارهای کوچک به تخته مدار اصلی بکار می روند
bare board تخته مدار بدون هیچ عنصری معمولاگ به تخته حافظه گفته میشود که هنوز هیچ قطعهای روی آن نصب نشده است
bygone چیزهای گذشته
oddment چیزهای متفرقه
by gone چیزهای گذشته
munches چیزهای جویدنی
cates چیزهای لذیذ
the sublime چیزهای بلندوعالی
valuables چیزهای بهادار
inflammables چیزهای اتشگیر
trivia چیزهای بی اهمیت
munched چیزهای جویدنی
munch چیزهای جویدنی
inflammable substances چیزهای اتشگیر
post matter چیزهای پستی
incidentals چیزهای کوچک
inanimate objects چیزهای بیجان
the inevitable چیزهای عادی
munching چیزهای جویدنی
gaudery چیزهای کم بها
scatterings چیزهای پراکنده
plank تخته تخته کردن
exigent ضروری
essentials ضروری
urgency ضروری
imperative ضروری
obligate ضروری
must ضروری
essential ضروری
needful ضروری
absolute <adj.> ضروری
emergency ضروری
vital <adj.> ضروری
substantive [essential] <adj.> ضروری
emergencies ضروری
quintessential <adj.> ضروری
major <adj.> ضروری
essential <adj.> ضروری
necessary ضروری
inalienable <adj.> ضروری
indispensable <adj.> ضروری
urgent ضروری
imperatives ضروری
unalterable <adj.> ضروری
expeditious ضروری
unalienable <adj.> ضروری
acute <adj.> ضروری
inevitable <adj.> ضروری
coconsciousness ادراک چیزهای یکسان
among others میان چیزهای دیگر
among other things میان چیزهای دیگر
paleology دانش چیزهای کهنه
inter alia میان چیزهای دیگر
microtomy بریدن چیزهای ریز
impediment چیزهای دست و پاگیر
available amount مقدار [چیزهای] در دسترس
impedimenta چیزهای دست و پا گیر
impediments چیزهای دست و پاگیر
appurtenence اسباب چیزهای وابسته
Well what do you know!Well i never! بحق چیزهای نشنیده !
coconscious ادراک چیزهای یکسان
to compare oppsites چیزهای ضد را با هم مقایسه کردن
NIC تخته جانبی که کامپیوتر را به شبکه وصل میکند. تخته داده کامپیوتر را به سیگنال الکتریکی تبدیل میکند که در امتداد در کابل شبکه ارسال خواهد شد
unnecessary غیر ضروری
undue غیر ضروری
requisite چیز ضروری
indispansably بطور ضروری
vitally بطور ضروری
essential supply اماد ضروری
essential elements عناصر ضروری
unnecessarily غیر ضروری
inessential غیر ضروری
inessentials غیر ضروری
end item کالای ضروری
necessities کالاهای ضروری
indispensability خرج ضروری
essential elements وسایل ضروری
immediate انی ضروری
to make a point of ضروری دانستن
non essential غیر ضروری
unessential غیر ضروری
of vital importance خیلی ضروری
plexus چیزهای درهم پیچیده پیچیدگی
pretty pretties چیزهای قشنگ و نادان فریب
gimceackery چیزهای قشنگ وبی مصرف
to compare apples and oranges <idiom> چیزهای کاملا گوناگون را با هم برابرکردن
byes چیزهای کناری یاثانوی فرعی
bye چیزهای کناری یاثانوی فرعی
microphotography عکس برداری از چیزهای خرد
to i. on particulars به چیزهای جزئی اهمیت دادن
interposition چیزی که در میان چیزهای دیگرگذارند
weather board تخته گذاری کردن تخته بندی کردن
indispensable چاره نا پذیر ضروری
to be essential [necessary] ضروری [واجب] بودن
staple goods کالای بسیار ضروری
uncalled-for غیر ضروری ناخوانده
it is unnecessary غیر ضروری است
non essential چیز غیر ضروری
keyitem اقلام ضروری و حیاتی
uncalled for غیر ضروری ناخوانده
staple food مواد غذائی ضروری
She is fond of sweet things. از چیزهای شیرین ( شیرینی ) خوشش می آید
scrape together <idiom> پول یا چیزهای دیگر جمع کردن
see things <idiom> چیزهای غیر واقعی راتصور کردن
luff قلاب مخصوص بلندکردن چیزهای سنگین
irrespectively بدون ملاحظه چیزهای دیگر مستقلا
supemundane بالاتراز چیزهای وابسته به این جهان
other things being equal اگر برای چیزهای دیگر نباشد
superfluous غیر ضروری اطناب امیز
frills چیز بیخود یاغیر ضروری
frill چیز بیخود یاغیر ضروری
the essential [inherent] [intrinsic] task کار مهم و ضروری [یا اساسی]
mission essential ضروری برای انجام ماموریت
intercurrent مداخله کننده درمیان چیزهای دیگر رخ دهنده
forklift ماشین مخصوص بلند کردن چیزهای سنگین
gutter man دوره گردیکه چیزهای ارزان وکهنه می فروشد
bathos تنزل از مطالب عالی به چیزهای پیش پا افتاده
drainer خشک اندازنده فرفی که اب چیزهای دیگرراخشک میاندازد
emergency addressee مسئولین اعلام خبر در موارد ضروری
individual reserves وسایل ضروری انفرادی که با نفرحمل میشود
desideratum ارزوی اساسی و ضروری چیز مطلوب
papier یکجور مقوای سخت که چسب و گل رس و چیزهای دیگربخمیران میزنند
penny-wise and pound-foolish <idiom> توجه به چیزی کوچک وکم توجهای به چیزهای با اهمیت
pads ناحیهای از مس مسطح روی یک تخته مدار چاپی که محل اتصال سیمهای تشکیل دهنده مدار بوده و به وسیله ان انتقال میان سیمی از یک طرف تخته مدار چاپی به طرف دیگر صورت می گیرد پر کردن فیلدی از داده بافضای خالی دفترچه یادداشت
pad ناحیهای از مس مسطح روی یک تخته مدار چاپی که محل اتصال سیمهای تشکیل دهنده مدار بوده و به وسیله ان انتقال میان سیمی از یک طرف تخته مدار چاپی به طرف دیگر صورت می گیرد پر کردن فیلدی از داده بافضای خالی دفترچه یادداشت
object lesson درسی که با نشان دادن چیزهای موضوع درس توام میشود
nympholepsy جنون و علاقه شدید برای دسترسی به چیزهای غیرقابل حصول
object method of teaching شیوه امزش بانشان دادن چیزهای موضوع درس یاتصویرانها
object lessons درسی که با نشان دادن چیزهای موضوع درس توام میشود
peripheral آنچه ضروری نیست یا متصل به چیز دیگری است
high برنامه ضروری و مهم که بیش از سایرین پردازش میشود
highest برنامه ضروری و مهم که بیش از سایرین پردازش میشود
highs برنامه ضروری و مهم که بیش از سایرین پردازش میشود
matelote یکجور خوراک ماهی که باشراب و پیاز و چیزهای دیگر درست می کنند
I am a great believer in using natural things for cleaning. من هوادار بزرگی در استفاده از چیزهای طبیعی برای تمیز کردن هستم.
presentationism عقیده باینکه چیزهای واقعی هنگام درک در مغز انسان نمایش داده میشوند
calling sequence مجموعهای مشخص ازدستورالعمل و داده که برای فراخوانی یک ریزبرنامه معین ضروری است
vacation sittings جلسات دادگاه که در فاصله دو اجلاس برای کارهای مهم و ضروری تشکیل میشود
fryer سرخ کننده چیزهای سرخ کردنی
warp tension کشش نخ های تار [میزان کشیدگی نخ های چله در دار که یکنواختی آن در بوجود آمدن فرشی یکنواخت و صاف امری ضروری است.]
bit map ارایهای از بیت ها که وضعیت خاموش یا روشن بودن انها در ارتباط با ارایهای از چیزهای دیگر است نقشه بیت
board تخته
pleximeter تخته دق
floor board تخته کف
bottom board تخته کف
foot board تخته کف
plasterboard گچ تخته
three ply board تخته سه لا
gangplank تخته پل
gang way تخته پل
gangplanks تخته پل
gobs تخته کف
gobs تخته
gob تخته کف
gob تخته
boarded تخته
ledger تخته
skids تخته پل
lumbered تخته
skidding تخته پل
skidded تخته پل
skid تخته پل
slab تخته
gangway تخته پل
plank تخته
gangways تخته پل
slabs تخته
sheet تخته
lumber تخته
ledgers تخته
lumbers تخته
lumbering تخته
sheets تخته
shingle تخته کوبی
breadboard تخته مدار
brace and counterbrace تخته صلیبی
batten تخته سقف
bowlder تخته سنگ
rag stone تخته سنگ
plywood تخته چند لا
ply wood تخته چند لا
brede تخته ورقه
springboards تخته شیرجه
plywood panel تخته چندلا
pressboard تخته فشاری
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com