Dictiornary-Farsi | ترتیب خلاف قاعده | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 202 (10 milliseconds)

English	Persian
heterotaxis	ترتیب خلاف قاعده
heterotaxy	ترتیب خلاف قاعده


Other Matches

anomalous	خلاف قاعده
abnonmally	بر خلاف قاعده
anomaly	خلاف قاعده
anomalies	خلاف قاعده
irregular	خلاف قاعده
corkscrew rule	قاعده پیچ بطری بازکن قاعده چوب پنبه کش
phraseologically	ازروی قاعده عبارت سازی به ایین سخن پردازی ازروی قاعده انشا
random processing	پردازش داده به ترتیب مورد نیاز و نه ترتیب ذخیره شده
schedule	ترتیب انجام کارها یا ترتیب اختصاص زمان CPU برای پردازش در سیستم چند کاربره
scheduled	ترتیب انجام کارها یا ترتیب اختصاص زمان CPU برای پردازش در سیستم چند کاربره
schedules	ترتیب انجام کارها یا ترتیب اختصاص زمان CPU برای پردازش در سیستم چند کاربره
collocation	ترتیب نوبت و ترتیب پرداخت بدهی به طلبکاران
chains	1-مجموعهای از فایل ها یادادههای متصل بهم به ترتیب 2-مجموعهای از دستورالعمل ها که به ترتیب اجرا می شوند
chain	1-مجموعهای از فایل ها یادادههای متصل بهم به ترتیب 2-مجموعهای از دستورالعمل ها که به ترتیب اجرا می شوند
firing order	ترتیب احتراق موتور وایرچینی موتور ترتیب تیراندازی سلاح
batting order	ترتیب ورود توپزنها به بازی بیس بال ترتیب ورود توپزنهابه بازی کریکت
offence	خلاف
offenses	خلاف
misdeed	خلاف
petty offence	خلاف
minor offence	خلاف
misdemeanor	خلاف
misdoing	خلاف
offense,etc	خلاف
misdeeds	خلاف
contrary to	بر خلاف
trespasses	خلاف
misconduct	خلاف
trespass	خلاف
trespassing	خلاف
delict	خلاف
trespassed	خلاف
perverse	خلاف بد
opposit	در خلاف جهت
contrary	مقابل خلاف
illogic	خلاف منطق
commit a minor offence	خلاف کردن
missatement	خلاف گویی
misprision	خلاف کاری
police court	دادگاه خلاف
contradictions	خلاف گویی
contradiction	خلاف گویی
immorally	بر خلاف اخلاق
fouler	خلاف طوفانی
anticlimactic	خلاف انتظاری
reversing	خلاف جهت
reverses	خلاف جهت
malversation	اختلاس خلاف
untruthful	خلاف حقیقت
reverse	خلاف جهت
impolicy	خلاف مصلحت
inadvisability	خلاف مصلحت
reversed	خلاف جهت
misconduct	خلاف کاری
foulest	خلاف طوفانی
offender	خلاف کار
fouled	خلاف طوفانی
foul	خلاف طوفانی
court of minor offence	محکمه خلاف
contra flow	خلاف جهت
contrary to nature	بر خلاف طبیعت
offenders	خلاف کار
court of petty offences	محکمه خلاف
fouls	خلاف طوفانی
unconscionable	خلاف وجدان
untrue	خلاف واقع
unconventional	خلاف عرف
trumped up	خلاف واقع
trumped-up	خلاف واقع
unlawful	خلاف شرع
police court	محکمه خلاف
immoral	خلاف اخلاق
guilty of a minor offence	خلاف کار
offends	مرتکب خلاف شدن
untruth	خلاف حقیقت کذب
untruths	خلاف حقیقت کذب
to offend against any one	به کسی خلاف کردن
hacker	شخص خلاف کار
hackers	شخص خلاف کار
upwind	خلاف جهت باد
unreason	عمل خلاف عقل
unnaturally	بر خلاف اصول طبیعت
irregular act	عمل خلاف رویه
unscientific	خلاف موازین علمی
counterclockwise	در خلاف عقربههای ساعت
counterclockwise	در خلاف جهت ساعت
offend	مرتکب خلاف شدن
offended	مرتکب خلاف شدن
inequity	خلاف موازین انصاف
inequities	خلاف موازین انصاف
malfeasance	کار خلاف قانون
inequitable	خلاف موازین انصاف
to rise up against someone [something]	شورش کردن بر خلاف
unnatural	بر خلاف اصول طبیعت
illegality	کار خلاف قانون
This is against our agreement. [This is contrary to our agreement]	این بر خلاف قرارداد ما است.
counterclockwise rotation	حرکت در خلاف عقربههای ساعت
retrograde	دوران در خلاف جهت معمول
To swim against the current.	بر خلاف جریان آب شنا کردن
condition contrary to the requirement	شرط خلاف مقتضای عقد
condition contrary to the requirment	شرط خلاف مقتضای عهد
malfeasance	شرارت کار خلاف قانون
condition contrary to the requirment of	شرط خلاف مقتضای عهد
crosser	خلاف میل کسی رفتار کردن
crossest	خلاف میل کسی رفتار کردن
crosses	خلاف میل کسی رفتار کردن
impoliticly	از روی خلاف مصلحت بطور غیرمقتضی
unconstitutional	بر خلاف قانون اساسی برخلاف مشروطیت
cross	خلاف میل کسی رفتار کردن
principle	قاعده
rule	قاعده
loose	بی قاعده
looser	بی قاعده
regulars	با قاعده
nisi	قاعده
regular	با قاعده
formulae	قاعده
norms	قاعده
formulas	قاعده
norm	قاعده
loosest	بی قاعده
canon	قاعده
law	قاعده
laws	قاعده
regulation	قاعده
frame	قاعده
regularities	قاعده
prior possession	قاعده ید
irregular	بی قاعده
regularity	قاعده
production rule	قاعده
formula	قاعده
desultory	بی قاعده
informal	بی قاعده
immethodical	بی قاعده
ruleless	بی قاعده
canons	قاعده
corpus delicti	عنصر مادی جرم وعمل خلاف قانون
Unless otherwise stated .	مگر اینکه خلاف ( عکس ) آن اظهار گردد
to swim against the tide <idiom>	بر خلاف جریان آب شنا کردن [اصطلاح مجازی]
to buck the trend <idiom>	بر خلاف جریان آب شنا کردن [اصطلاح مجازی]
to strive against the stream <idiom>	بر خلاف جریان آب شنا کردن [اصطلاح مجازی]
unmilitary	بر خلاف مقررات ارتش غیرنظامی اخلاقا و عادتاغیرنظامی
maxim	قاعده کلی
rambunctious	بی قانون و قاعده
kundt's rule	قاعده کونت
equity	قاعده انصاف
theorem	قاعده نکره
system	قاعده رویه
systems	قاعده رویه
rule of thumb	قاعده سر انگشتی
rule governed	قاعده مند
formulation	قاعده سازی
maxims	قاعده کلی
regulater	قاعده گذاشتن
equities	قاعده انصاف
precept	قاعده اخلاقی
menstruating	قاعده شونده
octet rule	قاعده هشتایی
phase rule	قاعده فاز
cram's rule	قاعده کرام
menstrual	وابسته به قاعده گی
markovnikoff's rule	قاعده مارکونیکوف
theorems	قاعده نکره
precepts	قاعده اخلاقی
nitrogen rule	قاعده نیتروژن
sequence rule	قاعده توالی
formulae	قاعده رمزی
golden rule	قاعده زرین
absolute legal	قاعده تسلیط
golden rules	قاعده زرین
hofmann's rule	قاعده هوفمان
formula	قاعده رمزی
huckel's rule	قاعده هوکل
formulas	قاعده رمزی
snaggletooth	دندان بی قاعده
bredt's rule	قاعده برت
heterography	املای بی قاعده
stare decisis	قاعده سابقه
theorematic	مبنی بر قاعده
saytzeff's rule	قاعده زایتسف
period	قاعده زنان
expansion rule	قاعده بسط
periods	قاعده زنان
formulism	قاعده فرمول)
trapezoidal rule	قاعده ذوزنقهای
arithmetically	منطق قاعده حساب
rule of three	قاعده اربعه متناسبه
axioms	بدیهیات قاعده کلی
geodetically	موافق قاعده پیمایش
code	قانون قاعده مقرر
midpoint rule	قاعده نقطه میانی
systematic	قاعده دار با همست
base of a triangle	قاعده [مثلثی] [ریاضی]
norm	قاعده ماخذ قانونی
formularize	تحت قاعده در اوردن
norms	قاعده ماخذ قانونی
axiom	بدیهیات قاعده کلی
fellowsh	قاعده یافتن سودوزیان
right hand rule	قاعده راست گرد