Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (6 milliseconds)
English
Persian
To arrange (fix up) something.
ترتیب کاری را دادن
Other Matches
televised
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televises
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televising
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televise
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
ring
تویولوژی شبکه که در آن سیم پیچی به ترتیب ایستگاههای کاری را بهمم وصل میکند
consented
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
ordaining
ترتیب دادن
sequences
ترتیب دادن
sequence
ترتیب دادن
ordained
ترتیب دادن
ordains
ترتیب دادن
to map out
ترتیب دادن
ordain
ترتیب دادن
arrengement
ترتیب دادن
dress
ترتیب دادن
dresses
ترتیب دادن
chart
شکلی که ترتیب پردازشهای کاری مختلف را در مراحل مختلف نشان میدهد
charts
شکلی که ترتیب پردازشهای کاری مختلف را در مراحل مختلف نشان میدهد
charting
شکلی که ترتیب پردازشهای کاری مختلف را در مراحل مختلف نشان میدهد
charted
شکلی که ترتیب پردازشهای کاری مختلف را در مراحل مختلف نشان میدهد
to put any one up to something
کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
marshals
به ترتیب نشان دادن
marshalled
به ترتیب نشان دادن
arrange
ترتیب دادن اراستن
marshal
به ترتیب نشان دادن
marshaling
به ترتیب نشان دادن
marshaled
به ترتیب نشان دادن
arranged
ترتیب دادن اراستن
prearrange
قبلا ترتیب دادن
pre arrenge
از پیش ترتیب دادن
adhibit
ترتیب دادن پذیرفتن
pre arrange
از پیش ترتیب دادن
arranges
ترتیب دادن اراستن
to arrange matters
ترتیب دادن امور
arranging
ترتیب دادن اراستن
to get up
بلندکردن ترتیب دادن
agreeing
ترتیب دادن درست کردن
agree
ترتیب دادن درست کردن
agrees
ترتیب دادن درست کردن
structure
ترتیب دادن یا سازماندهی به روش مشخص
range
قرار دادن متن در یک ترتیب معین
ranged
قرار دادن متن در یک ترتیب معین
ranges
قرار دادن متن در یک ترتیب معین
preordain
قبلا وقوع امری را ترتیب دادن
structuring
ترتیب دادن یا سازماندهی به روش مشخص
structures
ترتیب دادن یا سازماندهی به روش مشخص
alphabetize
قرار دادن به ترتیب حروف الفبا
to dress a salad with mayonnaise
مزین کردن
[ترتیب دادن ]
سالاد با مایونز
print
روش ترتیب دادن به متن هنگام چاپ
printed
روش ترتیب دادن به متن هنگام چاپ
prints
روش ترتیب دادن به متن هنگام چاپ
collate
مقایسه کردن و قرار دادن موضوعات به ترتیب
collated
مقایسه کردن و قرار دادن موضوعات به ترتیب
collates
مقایسه کردن و قرار دادن موضوعات به ترتیب
collating
مقایسه کردن و قرار دادن موضوعات به ترتیب
random processing
پردازش داده به ترتیب مورد نیاز و نه ترتیب ذخیره شده
schedule
ترتیب انجام کارها یا ترتیب اختصاص زمان CPU برای پردازش در سیستم چند کاربره
scheduled
ترتیب انجام کارها یا ترتیب اختصاص زمان CPU برای پردازش در سیستم چند کاربره
schedules
ترتیب انجام کارها یا ترتیب اختصاص زمان CPU برای پردازش در سیستم چند کاربره
collocation
ترتیب نوبت و ترتیب پرداخت بدهی به طلبکاران
terrorised
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorises
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorising
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorize
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
To do something with ease(easily).
کاری را به آسانی انجام دادن
To do something on the sly (in secret).
کاری را پنهان انجام دادن
terrorizing
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorizes
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
To do something on ones own .
سر خود کاری را انجام دادن
terrorized
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
To take ones time over something . to do something with deliberation
کاری را سر صبر انجام دادن
To do something hurriedly .
کاری را با عجاله انجام دادن
take the plunge
<idiom>
بادروغ کاری را انجام دادن
to do a good job
کاری را خوب انجام دادن
the way of doing something
به روشی کاری را انجام دادن
do something to one's hearts's content
کاری را حسابی انجام دادن
slurs
باعجله کاری را انجام دادن
slurring
باعجله کاری را انجام دادن
slurred
باعجله کاری را انجام دادن
slur
باعجله کاری را انجام دادن
shake up
<idiom>
تغییر دادن سیستم کاری
to put any one up to something
کسی را در کاری دستور دادن
raise Cain
<idiom>
کمک ،کاری انجام دادن
do something rash
<idiom>
بی فکر کاری را انجام دادن
(have the) cheek to do something
<idiom>
با گستاخی کاری را انجام دادن
plodded
بازحمت کاری را انجام دادن
plodding
بازحمت کاری را انجام دادن
plod
بازحمت کاری را انجام دادن
plods
بازحمت کاری را انجام دادن
give free rein to
<idiom>
اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
go (someone) one better
<idiom>
کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
To do something expediently.
از روی سیاست کاری را انجام دادن
swim against the tide/current
<idiom>
کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
to do a thing with f.
کاری رابه اسانی انجام دادن
beat someone to the punch (draw)
<idiom>
قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
to do a thing ina corner
کاری که درخلوت یادرزیرجلی انجام دادن
To put ones heart and soul into a job .
باتمام وجود کاری را انجام دادن
To meet a deadline .
تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
head start
<idiom>
کاری را قبل از بقیه انجام دادن
see to (something)
<idiom>
شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
authorises
اجازه دادن برای انجام کاری
at the elventh hour
دقیقه نود کاری انجام دادن
authorising
اجازه دادن برای انجام کاری
authorize
اجازه دادن برای انجام کاری
authorizes
اجازه دادن برای انجام کاری
to empower somebody to do something
اختیار دادن به کسی برای کاری
set the world on fire
<idiom>
کاری فوق العاده انجام دادن
authorizing
اجازه دادن برای انجام کاری
to act in concert
<idiom>
با هماهنگی کاری را انجام دادن
[اصطلاح روزمره]
by the skin of one's teeth
<idiom>
بزور
[با زحمت]
کاری را با موفقیت انجام دادن
to key up any to do s.th.
<idiom>
کسی رابه انجام دادن کاری برانگیختن
authorizing
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to try hard to do something
تقلا کردن برای انجام دادن کاری
authorize
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorising
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
To do something waveringly.
کاری رابا ترس ولرز انجام دادن
authorizes
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to make an effort to do something
تلاش کردن برای انجام دادن کاری
To do something(act)from force of habit
کاری راطبق عادت( همیشگه ) انجام دادن
authorises
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
chain
1-مجموعهای از فایل ها یادادههای متصل بهم به ترتیب 2-مجموعهای از دستورالعمل ها که به ترتیب اجرا می شوند
chains
1-مجموعهای از فایل ها یادادههای متصل بهم به ترتیب 2-مجموعهای از دستورالعمل ها که به ترتیب اجرا می شوند
handing
کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
hand
کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
to prove oneself
نشان دادن
[ثابت کردن]
توانایی انجام کاری
cross to bear/carry
<idiom>
رنج دادن کاری بصورت دائمی انجام میگیرد
rushed
برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
rush
برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
To do something prefunctorily.
برای رفع تکلیف ( از سر باز کردن ) کاری راانجام دادن
to roll one's eyes
<idiom>
نشان دادن بی میلی
[بی علاقگی]
به انجام کاری
[اصطلاح مجازی]
rushing
برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
to ring the changes
کاری راتا انجا که بتوان باشکال گوناگون انجام دادن
embriodery
[آراستن و زینت دادن زمینه فرش به کمک سوزن کاری و گلدوزی]
firing order
ترتیب احتراق موتور وایرچینی موتور ترتیب تیراندازی سلاح
to press the button
دکمه را فشار دادن در راه انداختن چیزی یا کاری پیش قدم شدن
ended
کدی که در پردازش دستهای برای نشان دادن خاتمه کاری استفاده میشود
end
کدی که در پردازش دستهای برای نشان دادن خاتمه کاری استفاده میشود
ends
کدی که در پردازش دستهای برای نشان دادن خاتمه کاری استفاده میشود
cold work
عملیات شکل دادن و چکش کاری فلزات در حالت سرد ودر دماهای پایین
batting order
ترتیب ورود توپزنها به بازی بیس بال ترتیب ورود توپزنهابه بازی کریکت
quantum meruit
کارفرما کاری را که برای انجام دادن به کارگر می داده و قرار می گذاشته که مزد او را برمبنای قاعده فوق بدهد
like a duck takes the water
[Idiom]
کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
blow torch
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torching
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
to know the ropes
راههای کاری را بلد بودن لم کاری رادانستن
torched
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torch
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torches
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
To do something hurriedly.
تند تند کاری راانجام دادن
stringing
خطوط خاتم کاری و منبت کاری
pence for any thing
میل بچیزی یا کاری یااستعدادبرای کاری
scratch one's back
<idiom>
کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
glid
تذهیب کاری
[در زمینه فرش بوسیله نخ طلا، نقره و یا جواهرات. نوعی از این تذهیب کاری به صوفی بافی معروف است.]
reducing
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
drilling pattern
نمونه مته کاری الگوی مته کاری
arrangement
ترتیب
respectively
به ترتیب
arramgement
ترتیب
arrangment
ترتیب
organizations
ترتیب
arrangements
ترتیب
ataxic
بی ترتیب
catenation
ترتیب
configuration
ترتیب
configurations
ترتیب
regvlarity
ترتیب
organization
ترتیب
ordering
ترتیب
organisations
ترتیب
anomaly
بی ترتیب
anomalies
بی ترتیب
randomly
بی ترتیب
serialization
ترتیب
pial
بی ترتیب
set up
ترتیب
orderliness
ترتیب
assortments
ترتیب
assortment
ترتیب
disorderly
بی ترتیب
random
بی ترتیب
collocation
ترتیب
order
ترتیب
out of kelter
بی ترتیب
ordonnance
ترتیب
irregular
بی ترتیب
lay out
ترتیب
regularities
ترتیب
to make an arrangement
ترتیب
sequence
ترتیب
sequences
ترتیب
system
ترتیب
to order
<idiom>
به ترتیب
regularity
ترتیب
systems
ترتیب
kelter or kilter
ترتیب
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com