English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (14 milliseconds)
English Persian
suspicion تردید مظنون بودن
suspicions تردید مظنون بودن
Other Matches
smell a rat <idiom> مظنون بودن
suspecting شک داشتن مظنون بودن
suspect شک داشتن مظنون بودن
suspects شک داشتن مظنون بودن
suspecta مظنون
misdoubt مظنون
suspecting مظنون
suspect مظنون
suspects مظنون
suspecta مظنون شدن
suspecting مظنون موردشک
suspected مشکوک مظنون
defiant جسور مظنون
suspicion [about somebody] مظنون [به کسی]
suspects مظنون موردشک
suspect مظنون موردشک
to become suspected مشکوک [مظنون] شدن
to compromise oneself خودرا مظنون یا رسواکردن
suspect آدم موردشک [مظنون]
vibratility تردید
stickle تردید
dubitation تردید
dubitate تردید
dubiosity تردید
dubiety تردید
unassailable بی تردید
uncertainty تردید
uncertainties تردید
vibrational تردید
vibration تردید
scruple تردید
hesitation تردید
unerring بی تردید
shilly shally تردید
incertiude شک تردید
skepticism تردید
doubtless بی تردید
hertzprung russel diagram تردید
questionless بی تردید
waveringly با تردید
indecisiveness تردید
irresolution تردید
qualm تردید
swither تردید
doubts تردید
queries تردید
doubted تردید
acatalepsy تردید
doubting تردید
querying تردید
doubt تردید
query تردید
qualms تردید
indecision تردید
queried تردید
doubtfully از روی تردید
no doubt بدون تردید
hesitantly از روی تردید
totters تردید کردن
suspicion [about somebody] تردید [به کسی]
call in question تردید کردن در
fishy مورد تردید
hesitancy دودلی تردید
undoubted بدون تردید
diffidently با ترس یا تردید
doubts تردید کردن
hesitatively از روی تردید
questionable قابل تردید
question تردید کردن در
irresolution تردید رای
question تردید پرسش
irresolutely دودلانه با تردید
To be hesitating. To vacI'llate between. تردید داشتن
tottered تردید کردن
questioned تردید کردن در
questioned تردید پرسش
questions تردید کردن در
questions تردید پرسش
indubious تردید ناپذیر
indecision تردید رای
demurring تردید رای
totter تردید کردن
queries تردید کردن
dubitation تردید داشتن
dubitable قابل تردید
hesitater تردید کننده
hesitance دودلی تردید
doubted تردید کردن
doubt تردید کردن
impeachable قاب تردید
demur تردید رای
queried تردید کردن
demurs تردید رای
scruple تردید داشتن
query تردید کردن
querying تردید کردن
demurred تردید رای
doubtfulness حالت تردید
hang تردید تمایل
doubting تردید کردن
indubitable بدون تردید
hangs تردید تمایل
vacillates دل دل کردن تردید داشتن
with a grain of salt بقیداحتیاط بااندک تردید
vacillating دل دل کردن تردید داشتن
vacillate دل دل کردن تردید داشتن
vacillated دل دل کردن تردید داشتن
unquestionable غیر قابل تردید
yea and nay تردید رای داشتن
There is no room for doubt. جای تردید نیست
questionably بطور قابل تردید
indubitably بطور غیرقابل تردید
contest مورد تردید یا اعتراض قراردادن
contesting مورد تردید یا اعتراض قراردادن
contests مورد تردید یا اعتراض قراردادن
doubtful ترکش مشکوک مورد تردید
to exclude doubt جای تردید باقی نگذاشتن
there is no place for doubt جای هیچگونه تردید نیست
indubious غیر قابل تردید بی شبهه
contested مورد تردید یا اعتراض قراردادن
To give way to doubt. To waver. بخود تردید راه دادن
wavers تردید پیدا کردن تبصره قانون
without question بی شک بدون شک بی تردید محققا بی چون وچرا
unmistakably خالی از اشتباه و سوء تفاهم بی تردید
waver تردید پیدا کردن تبصره قانون
unmistakable خالی از اشتباه و سوء تفاهم بی تردید
wavering تردید پیدا کردن تبصره قانون
wavered تردید پیدا کردن تبصره قانون
impeach هدی به علت شهود معارض تردید کردن
impeached هدی به علت شهود معارض تردید کردن
He accepted the job, albeit with some hesitation. هرچند که با تردید، او [مرد ] این کار را پذیرفت.
impeaches هدی به علت شهود معارض تردید کردن
impeaching هدی به علت شهود معارض تردید کردن
From your lips to God's ears! <idiom> امیدوارم که حق با شما باشد، اما من کمی شک و تردید دارم.
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person . مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
peregrinate سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
to have short views د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن
contains در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contain در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contained در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
to mind مراقب بودن [مواظب بودن] [احتیاط کردن]
to be in one's right mind دارای عقل سلیم بودن بهوش بودن
correspond بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
corresponded بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
up to it/the job <idiom> مناسب بودن ،برابربودن ،قادربه انجام بودن
outnumber از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbered از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbering از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbers از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
corresponds بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
lurked در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
reasonableness موجه بودن عادلانه یا مناسب بودن
lurks در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
belonged مال کسی بودن وابسته بودن
belong مال کسی بودن وابسته بودن
validity of the credit معتبر بودن یا پادار بودن اعتبار
lurking در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
belongs مال کسی بودن وابسته بودن
lurk در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
fit شایسته بودن برای مناسب بودن
look out منتظر بودن گوش به زنگ بودن
To be on top of ones job . بر کار سوار بودن ( مسلط بودن )
to be hard put to it درسختی وتنگی بودن درزحمت بودن
fittest شایسته بودن برای مناسب بودن
to be in a habit دارای خویاعادتی بودن دچارخویاعادتی بودن
to look out اماده بودن گوش بزنگ بودن
fits شایسته بودن برای مناسب بودن
The whole problem with the world is that fools and fanatics are always so certain of themselves, and wiser people so full of doubts. مشکل اصلی در دنیا این است که احمق ها و متعصب ها همیشه از خودشان مطمئن و انسان های عاقل پر از تردید هستند.
monitor رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitored رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitors رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
challenge مورد اعتراض یا تردید قراردادن اعتراض و ایراد به عضویا اعضا هیات منصفه انتخاب شده
challenged مورد اعتراض یا تردید قراردادن اعتراض و ایراد به عضویا اعضا هیات منصفه انتخاب شده
challenges مورد اعتراض یا تردید قراردادن اعتراض و ایراد به عضویا اعضا هیات منصفه انتخاب شده
discord ناجور بودن ناسازگار بودن
consists شامل بودن عبارت بودن از
consist شامل بودن عبارت بودن از
includes شامل بودن متضمن بودن
ablest لایق بودن مناسب بودن
want فاقد بودن محتاج بودن
wanted فاقد بودن محتاج بودن
govern نافذ بودن نافر بودن بر
governed نافذ بودن نافر بودن بر
governs نافذ بودن نافر بودن بر
consisting شامل بودن عبارت بودن از
consisted شامل بودن عبارت بودن از
include شامل بودن متضمن بودن
depend مربوط بودن منوط بودن
disagree مخالف بودن ناسازگار بودن
disagreeing مخالف بودن ناسازگار بودن
appertains مربوط بودن متعلق بودن
owes مدیون بودن مرهون بودن
owed مدیون بودن مرهون بودن
disagrees مخالف بودن ناسازگار بودن
stravage سرگردان بودن بی هدف بودن
inhere جبلی بودن ماندگار بودن
stravaig سرگردان بودن بی هدف بودن
owe مدیون بودن مرهون بودن
appertaining مربوط بودن متعلق بودن
disagreed مخالف بودن ناسازگار بودن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com