Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (43 milliseconds)
English
Persian
encourage
ترغیب کردن به شجاعت واداشتن
encouraged
ترغیب کردن به شجاعت واداشتن
encourages
ترغیب کردن به شجاعت واداشتن
Other Matches
countenance
[encourage]
به شجاعت واداشتن
embolden
به شجاعت واداشتن
elate
به شجاعت واداشتن
reanimate
به شجاعت واداشتن
hearten
به شجاعت واداشتن
encourage
به شجاعت واداشتن
putting
منصوب کردن واداشتن
puts
منصوب کردن واداشتن
put
منصوب کردن واداشتن
hearten
ترغیب کردن
influences
ترغیب کردن
persuade
ترغیب کردن
argue
ترغیب کردن
influencing
ترغیب کردن
countenance
[encourage]
ترغیب کردن
elate
ترغیب کردن
encourage
ترغیب کردن
reanimate
ترغیب کردن
encouraged
ترغیب کردن
urged
ترغیب کردن
coax
ترغیب کردن
urges
ترغیب کردن
urging
ترغیب کردن
embolden
ترغیب کردن
influence
ترغیب کردن
persuading
ترغیب کردن
persuades
ترغیب کردن
harp
ترغیب کردن
encourages
ترغیب کردن
urge
ترغیب کردن
persuade
ترغیب کردن
encourage
ترغیب کردن
influenced
ترغیب کردن
galvanize
تحریک کردن به حرکت واداشتن
exhort
تشویق و ترغیب کردن
exhorted
تشویق و ترغیب کردن
exhorts
تشویق و ترغیب کردن
exhorting
تشویق و ترغیب کردن
persuading
بران داشتن ترغیب کردن
persuades
بران داشتن ترغیب کردن
persuade
بران داشتن ترغیب کردن
put
ترغیب کردن متصف کردن
lead on
ترغیب کردن مشتبه کردن
puts
ترغیب کردن متصف کردن
putting
ترغیب کردن متصف کردن
heroism
شجاعت
gallantry
شجاعت
plucked
شجاعت
prowoss
شجاعت
pluck
شجاعت
bravery
شجاعت
plucking
شجاعت
hardiment
شجاعت
manhood
شجاعت
plucks
شجاعت
valor
شجاعت دلاوری
valour
شجاعت دلاوری
courage
رشادت شجاعت
valiancy
دلاوری شجاعت
valiance
دلاوری شجاعت
gallantry
رشادت شجاعت
outbrave
در شجاعت سرامدشدن
Be a man ! play the man !
مردباش!( شجاعت ومردانگه ؟)
cause
واداشتن
put through
واداشتن
causing
واداشتن
wrests
واداشتن
stand
واداشتن
causes
واداشتن
wrested
واداشتن
to set on
واداشتن
wrest
واداشتن
wresting
واداشتن
stand up to someone
<idiom>
شجاعت روبرو شدن را داشتن
purple heart
نشان شجاعت قلب ارغوانی
purple hearts
نشان شجاعت قلب ارغوانی
prompted
بفعالیت واداشتن
actuate
به عمل واداشتن
operate
بفعالیت واداشتن
stints
بقناعت واداشتن
helotize
بغلامی واداشتن
appoint
گماشتن واداشتن
operated
بفعالیت واداشتن
prompt
بفعالیت واداشتن
prompts
بفعالیت واداشتن
stint
بقناعت واداشتن
laying of setts
واداشتن سنگها
operates
بفعالیت واداشتن
appoints
گماشتن واداشتن
v , device
ارم مدال شجاعت ارتش امریکا
outbrave
شجاعت بیشتری ازدیگران نشان دادن
They are famed for their courage.
بخاطر شجاعت وجسارتشان شهرت دارند
range
به نظم وترتیب واداشتن
ranges
به نظم وترتیب واداشتن
up end
راست نشاندن یا واداشتن
pricks
با سیخونک بحرکت واداشتن
ranged
به نظم وترتیب واداشتن
pricked
با سیخونک بحرکت واداشتن
pricking
با سیخونک بحرکت واداشتن
to lead a person a d.
کسیرابه رقاصی واداشتن
prick
با سیخونک بحرکت واداشتن
prod
ترغیب
persuasions
ترغیب
prodding
ترغیب
abetting
ترغیب
suasion
ترغیب
abet
ترغیب
persuasion
ترغیب
prodded
ترغیب
encouragement
ترغیب
prods
ترغیب
abets
ترغیب
abetted
ترغیب
bravura
افهار شجاعت و دلاوری روحیه مطمئن وامرانه
slap together
<idiom>
به عجله وبی مراقبت واداشتن
dragoons
بزور شکنجه بکاری واداشتن
dragoon
بزور شکنجه بکاری واداشتن
worked up
ترغیب شده
persuasible
ترغیب شدنی
persuasibility
ترغیب پذیری
pits
به رقابت واداشتن هسته میوه را دراوردن
pit
به رقابت واداشتن هسته میوه را دراوردن
to drink to a person
نخست خودنوشیدن وسپس دیگریرابنوشیدن واداشتن
imperuadable
غیر قابل ترغیب
impersuasible
غیر قابل ترغیب
catalytic
ترغیب کننده دشمن به درگیری
The party was latched on to him. He was saddled with the party.
میهمانی را بگردنش گذاشتند ( ترغیب یا وادار شد )
suasive
ترغیب امیز تحریک امیز
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
concentrate
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrates
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrating
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
serves
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
to appeal
[to]
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
tae
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
buck up
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
assigning
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on
[against]
somebody
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
soft pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
crosser
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
sterilised
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
checked
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
checks
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
cross
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
infringed
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
withstanding
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
exploits
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
crossest
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
check
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
withstands
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
infringe
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
withstood
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
correcting
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
correct
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
corrects
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
infringes
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
time
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
woo
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
wooed
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
woos
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
point
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
married under a contract unlimited perio
زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
to use effort
کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
preaches
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
preached
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com