Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (35 milliseconds)
English
Persian
shunt
ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
shunted
ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
shunts
ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
Other Matches
to p off an awkward situation
حواس خود را از کیفیت بدی منحرف و به چیز دیگری متوجه کردن
deflector
صفحه تیغه یا وسیله دیگری برای منحرف کردن یک جریان یا حرکت
to play off
از سر خود وا کردن و بجان دیگری انداختن
leave (someone) holding the bag
<idiom>
تقصیر راگردن کسی دیگری انداختن
subrogate
بجای دیگری تعهداتی بعهده گرفتن جانشین دیگری کردن
recode
کد کردن برنامهای که برای سیستم دیگری کد شده باشد , به طوری که دیگری هم کار کند
to pass one's word for another
از طرف دیگری قول دادن ضمانت دیگری را کردن
piracy
چاپ کردن تالیف دیگری بدون اجازه تقلید غیر قانونی اثر دیگری privateer
deviated
منحرف شدن منحرف ساختن انحراف
deviate
منحرف شدن منحرف ساختن انحراف
deviates
منحرف شدن منحرف ساختن انحراف
deviating
منحرف شدن منحرف ساختن انحراف
averting
منحرف کردن
averted
منحرف کردن
avert
منحرف کردن
deflects
منحرف کردن
deflecting
منحرف کردن
averts
منحرف کردن
swerving
منحرف کردن
pervert
منحرف کردن
intervert
منحرف کردن
perverting
منحرف کردن
perverts
منحرف کردن
swerve
منحرف کردن
bend
منحرف کردن
swerved
منحرف کردن
swerves
منحرف کردن
divert
منحرف کردن
draw off
منحرف کردن
diverted
منحرف کردن
wring
منحرف کردن
deflect
منحرف کردن
deflected
منحرف کردن
wringing
منحرف کردن
wrings
منحرف کردن
call off
منحرف کردن
diverts
منحرف کردن
detour
خط سیر را منحرف کردن
skews
منحرف کج نگاه کردن
distracts
منحرف کردن توجه
to divert
[British E]
/ detour
[American E]
[the]
traffic
منحرف کردن ترافیک
antevert
به جلو منحرف کردن
to put off the scent
ازجاده منحرف کردن
skewing
منحرف کج نگاه کردن
detours
خط سیر را منحرف کردن
to call off
منحرف یامنصرف کردن
distract
منحرف کردن توجه
skew
منحرف کج نگاه کردن
to fly off
شورش کردن طغیان کردن منحرف شدن
warped
منحرف کردن تاب برداشتن
warps
منحرف کردن تاب برداشتن
warp
منحرف کردن تاب برداشتن
dropping
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drop
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drops
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropped
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
warp
تاب دار کردن منحرف کردن
warps
تاب دار کردن منحرف کردن
warped
تاب دار کردن منحرف کردن
letters
نوشته ارسالی از کسی به دیگری یا از کامپیوتر به دیگری برای اطلاع رسانی یا ارسال دستور یا..
letter
نوشته ارسالی از کسی به دیگری یا از کامپیوتر به دیگری برای اطلاع رسانی یا ارسال دستور یا..
angle block
سد راه شدن از کنار برای منحرف کردن حریف
deflect
منحرف کردن منکسر کردن
alienating
بیگانه کردن منحرف کردن
alienate
بیگانه کردن منحرف کردن
alienates
بیگانه کردن منحرف کردن
deflects
منحرف کردن منکسر کردن
deflecting
منحرف کردن منکسر کردن
deflected
منحرف کردن منکسر کردن
swerved
عدول کردن منحرف کردن کج کردن
swerves
عدول کردن منحرف کردن کج کردن
swerve
عدول کردن منحرف کردن کج کردن
swerving
عدول کردن منحرف کردن کج کردن
personate
خودرا بجای دیگری قلمداد کردن دارای شخصیت کردن
subtraction
کم کردن یک عدد از دیگری
personifies
رل دیگری بازی کردن
personifying
رل دیگری بازی کردن
personified
رل دیگری بازی کردن
personify
رل دیگری بازی کردن
interrupt
حرف دیگری را قطع کردن
transubstantiate
بجسم دیگری تبدیل کردن
hold at disposal
در اختیار دیگری نگهداری کردن
passing off
به اسم دیگری معامله کردن
interrupting
حرف دیگری را قطع کردن
rephrased
به طرز دیگری بیان کردن
impersonation
نقش دیگری رابازی کردن
reword
باواژههای دیگری بیان کردن
rephrasing
به طرز دیگری بیان کردن
to transubstantiate
به جسم دیگری تبدیل کردن
rephrases
به طرز دیگری بیان کردن
interrupts
حرف دیگری را قطع کردن
to t.
بحقوق دیگری تجاوز کردن
rephrase
به طرز دیگری بیان کردن
convert
معکوس کردن بکیش دیگری اوردن
converted
معکوس کردن بکیش دیگری اوردن
converts
معکوس کردن بکیش دیگری اوردن
to exchange something
[for something]
مبادله کردن
[چیزی را با چیز دیگری]
to turn round
برگشتن عقاید دیگری پیدا کردن
to exchange something
[for something]
معاوضه کردن
[چیزی را با چیز دیگری]
converting
معکوس کردن بکیش دیگری اوردن
launched
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launch
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launches
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launching
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
entrances
مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
to cut out
بریدن ودراوردن- پیش دستی کردن بر- اماده کردن-انداختن
primming
بتونه کاری کردن راه انداختن موتور یا گرم کردن ان
entrance
مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
entranced
مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
entrancing
مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
pirate
از تالیف دیگری استفاده غیر قانونی کردن
personation
خود را به جای دیگری معرفی کردن یا جا زدن
to shift off responsibility
مسئولیت را ازخودسلب کردن وبدوش دیگری گذاردن
pirating
از تالیف دیگری استفاده غیر قانونی کردن
pirated
از تالیف دیگری استفاده غیر قانونی کردن
pirates
از تالیف دیگری استفاده غیر قانونی کردن
operate
به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
operated
به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
operates
به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
bring down
به زمین انداختن حریف انداختن شکار
to provide interpretation
[for somebody]
[from/into a language]
ترجمه شفاهی کردن
[برای کسی]
[از یک زبان به دیگری]
to act as interpreter
[for somebody]
[from/into a language]
ترجمه شفاهی کردن
[برای کسی]
[از یک زبان به دیگری]
to interpret
[for somebody]
[from/into a language]
ترجمه شفاهی کردن
[برای کسی]
[از یک زبان به دیگری]
trachle
تصادم کردن خسته کردن بزحمت انداختن
stiffening
اهار یا چیز دیگری که برای سفت کردن چیزها بکارمیبرند
reproduced
کپی کردن داده یا متن ازیک ماده یا رسانه به دیگری
cannibalizes
پیاده کردن قسمتهای دستگاهی برای گذاردن دردستگاه دیگری
posts
وارد کردن داده در رکورد فایل . عملی که پس از دیگری رخ میدهد
reproduce
کپی کردن داده یا متن ازیک ماده یا رسانه به دیگری
cannibalize
پیاده کردن قسمتهای دستگاهی برای گذاردن دردستگاه دیگری
emulate
کپی کردن یا رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن
cannibalising
پیاده کردن قسمتهای دستگاهی برای گذاردن دردستگاه دیگری
cannibalises
پیاده کردن قسمتهای دستگاهی برای گذاردن دردستگاه دیگری
reproduces
کپی کردن داده یا متن ازیک ماده یا رسانه به دیگری
reproducing
کپی کردن داده یا متن ازیک ماده یا رسانه به دیگری
emulating
کپی کردن یا رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن
transcribing
کپی کردن داده از واحد حافظه پشتیبان یا رسانه به دیگری
emulates
کپی کردن یا رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن
media
کپی کردن داده از یک بایت رسانه ذخیره سازی به دیگری
emulated
کپی کردن یا رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن
post
وارد کردن داده در رکورد فایل . عملی که پس از دیگری رخ میدهد
post-
وارد کردن داده در رکورد فایل . عملی که پس از دیگری رخ میدهد
cannibalizing
پیاده کردن قسمتهای دستگاهی برای گذاردن دردستگاه دیگری
posted
وارد کردن داده در رکورد فایل . عملی که پس از دیگری رخ میدهد
transcribed
کپی کردن داده از واحد حافظه پشتیبان یا رسانه به دیگری
cannibalized
پیاده کردن قسمتهای دستگاهی برای گذاردن دردستگاه دیگری
transcribes
کپی کردن داده از واحد حافظه پشتیبان یا رسانه به دیگری
to second somebody
ماموریت کسی را به جای دیگری منتقل کردن
[اصطلاح رسمی]
cannibalised
پیاده کردن قسمتهای دستگاهی برای گذاردن دردستگاه دیگری
transcribe
کپی کردن داده از واحد حافظه پشتیبان یا رسانه به دیگری
hurtling
پرت کردن انداختن
toss
پرت کردن انداختن
spits
سوراخ کردن تف انداختن
spit
سوراخ کردن تف انداختن
to set off
انداختن برابر کردن
lay aside
پس انداز کردن انداختن
putting
تعویض کردن انداختن
launches
انداختن پرت کردن
slot
انداختن چفت کردن
slotting
انداختن چفت کردن
slots
انداختن چفت کردن
hurtles
پرت کردن انداختن
tossed
پرت کردن انداختن
puts
تعویض کردن انداختن
to let fly
انداختن تیرخالی کردن
hurtle
پرت کردن انداختن
hurtled
پرت کردن انداختن
tosses
پرت کردن انداختن
launched
انداختن پرت کردن
launch
انداختن پرت کردن
launching
انداختن پرت کردن
tossing
پرت کردن انداختن
put
تعویض کردن انداختن
to put by
دور انداختن رد کردن
to jump-start someone's car
کمک برای روشن کردن
[خودروی کسی را با باتری مستقلی یا ماشین دیگری]
chains
روش وصل کردن یک وسیله با یک کابل که داده را از یک ماشین به دیگری منتقل میکند.
chain
روش وصل کردن یک وسیله با یک کابل که داده را از یک ماشین به دیگری منتقل میکند.
horrifies
بهراس انداختن به بیم انداختن
horrify
بهراس انداختن به بیم انداختن
horrified
بهراس انداختن به بیم انداختن
jeopard
بخطر انداختن بمخاطره انداختن
horrifying
بهراس انداختن به بیم انداختن
hollered
فریاد کردن سروصداراه انداختن
operate
اداره کردن راه انداختن
grooves
خط انداختن شیار دار کردن
deface
ازشکل انداختن محو کردن
prorogue
تعطیل کردن بتعویق انداختن
holler
فریاد کردن سروصداراه انداختن
retarding
عقب انداختن اهسته کردن
groove
خط انداختن شیار دار کردن
retard
عقب انداختن اهسته کردن
engage
مجذوب کردن درهم انداختن
engages
مجذوب کردن درهم انداختن
hollers
فریاد کردن سروصداراه انداختن
back
پشتی کردن پشت انداختن
drop in
اتفاقا دیدن کردن انداختن در
retards
عقب انداختن اهسته کردن
embrangle
گیر انداختن گرفتار کردن
hollering
فریاد کردن سروصداراه انداختن
postpone
بتعویق انداختن موکول کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com