Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 222 (24 milliseconds)
English
Persian
disaccustom
ترک عادت دادن
dishabituate
ترک عادت دادن
Search result with all words
accustom
عادت دادن
accustoming
عادت دادن
accustoms
عادت دادن
habituate
عادت دادن
habituated
عادت دادن
familiarised
عادت دادن
familiarises
عادت دادن
familiarising
عادت دادن
familiarize
عادت دادن
familiarized
عادت دادن
familiarizes
عادت دادن
familiarizing
عادت دادن
inure
عادت دادن
inured
عادت دادن
inures
عادت دادن
inuring
عادت دادن
enure
عادت دادن
inure or en
عادت دادن
to form a habit
تشکیل عادت دادن
To do something(act)from force of habit
کاری راطبق عادت( همیشگه ) انجام دادن
Other Matches
custom
عادت
diathesis
عادت
accustoming
عادت
accustom
عادت
rote
عادت
accustoms
عادت
ure
عادت
ruts
عادت
rut
عادت
accustomedness
عادت
usage
عادت
praxis
عادت
habit
:عادت
habit
عادت
habits
:عادت
habits
عادت
usages
عادت
consuetude
عادت
wont
عادت
habitude
عادت
guize
عادت
practice
عادت
grow into a habit
عادت شدن
reading habit
عادت خواندن
habitually
بر حسب عادت
periods
عادت ماهانه
menstrual cycle
عادت ماهانه
practice
معمول به عادت
recidivist
مجرم به عادت
recidivists
مجرم به عادت
divinely
بطورخارق عادت
wont
خو گرفته عادت
amenia
حبس عادت
take to
عادت کردن
addicts
عادت اعتیاد
period
عادت ماهانه
hexis
عادت پایه
by usage
برحسب عادت
lusus natarae
خرق عادت
usage and custom
عرف و عادت
by rote
بر حسب عادت
to outgrow a habit
<idiom>
از سر افتادن عادت
habitude
عادت روزانه
addict
عادت اعتیاد
habit strength
نیرومندی عادت
used to
<idiom>
عادت کردن به
social habit
عادت اجتماعی
kick the habit
<idiom>
ترک عادت بد
it is usual with him
عادت دارد
dieting
عادت غذائی
custom
برحسب عادت
hank
قلاب عادت
hanks
قلاب عادت
diets
عادت غذائی
lusus naturae
خرق عادت
to get accustomed to
عادت کردن
[به]
diet
عادت غذائی
vogue
عادت مرسوم
to get used to
عادت کردن
[به]
thaumaturgy
خرق عادت
position habit
عادت مکانی
dieted
عادت غذائی
To break (give up) a habit.
ترک عادت کردن
to fall into a bad habit
عادت بدی گرفتن
prayerfulness
عادت نماز خوانی
as a rule
<idiom>
معمولا ،طبق عادت
daily routine
عادت جاری روزانه
The habit of smoking.
عادت به استعمال دخانیات
mend one's ways
<idiom>
اثبات عادت شخصی
dark adaptation
عادت کردن به تاریکی
local usage
عرف و عادت محل
unusual
غریب مخالف عادت
thews
عادت راه ورسم
that is a matter of habit
موضوع عادت است
effective habit strength
حد موثر نیرومندی عادت
unused
عادت نکرده بکارنبرده
catamenia
عادت ماهیانه زنان
habit formation
شکل گیری عادت
sticky fingers
<idiom>
عادت به دزدیدن داشتن
getting
عادت کردن ربودن
To be used (accustomed) to something.
به چیزی عادت داشتن
He is making a habit of it .
بد عادت شده است
get
عادت کردن ربودن
that is a matter of habit
کار عادت است
gets
عادت کردن ربودن
acclimatization
عادت کردن به هوای کوهستان
She is a habitual liar.
روی عادت دروغ می گوید
fletcherism
عادت بخوردن مختصری غذا
matter of course
<idiom>
عادت،راه عادی،قانون
groove
کارجاری ویکنواخت عادت زندگی
He outgrew this habit.
این عادت ازسرش افتاد
to addict oneself
عادت کردن خودرا معتادکردن
grooves
کارجاری ویکنواخت عادت زندگی
get in the swing of things
<idiom>
به شرایط جدید عادت کردن
rote
کاری که از روی عادت بکنند
practice of early rising
مشق یا عادت سحر خیزی
to get into one's stride
<idiom>
عادت کردن
[اصطلاح روزمره]
altitude acclimatization
عادت کردن به ارتفاع منطقه
routines
جریان عادی عادت جاری
consuetude est alterra lex
عادت قدرت قانونی دارد
routinely
جریان عادی عادت جاری
routine
جریان عادی عادت جاری
get the feel of
<idiom>
عادت کردن یا آوختن چیزی
vice
فسق و فجور عادت یا خوی همیشگی
hooker
بازیگری که عادت به سدکردن با چوب دارد
optima legum ilerpres est consuetudo
عرف و عادت بهترین تفسیرقانونی است
To break a habit makes one ill.
<proverb>
ترک عادت موجب مرض است .
vice-
فسق و فجور عادت یا خوی همیشگی
vises
فسق و فجور عادت یا خوی همیشگی
vices
فسق و فجور عادت یا خوی همیشگی
hookers
بازیگری که عادت به سدکردن با چوب دارد
it is u.for him to tell a lie
دروغ گفتن برخلاف عادت اوست یا از او بعید است
cenogenesis
تغییراتی که بعلت عادت به محیط وهمزیستی درجنس یانژاد
backsliding
کسی که پس از ترکیکعادت بد به عادت سابق خود باز میگردد
low low
حرکت یواشترازمعمول برای عادت کردن به حمل بار سنگین
I am in the habit of sleeping late on Friday mornings.
عادت دارم جمعه ها صبح دیر از خواب بیدار می شوم
ecology
علم عادت وطرز زندگی موجودات ونسبت انها با محیط
negationist
کسیکه عادت دارد همه چیز راانکار یا تکذیب کند
thaumaturge
کسیکه که کارهای خارق العاده ومعجزه نما میکند خرق عادت کن
reduce
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
handedness
عادت به استفاده از یک دست پیش از دست دیگر
preventive detention
تمدید مدت حبس مجرم به عادت که تقریبا" به سیستم اجرای نظرتشدید مجازات و یا مواردپیش بینی شده در قانون اقدامات تامینی شباهت دارد
consenting
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
I wI'll gradually get used to it .
یواش یواش عادت خواهم کرد
custom of a trade
عادت یک تجارت اصول متداول تجارت
common low
سیستم حقوقی انگلستان که ازحقوق مدنی و حقوق کلیسایی متمایز است زیرا این قسمت از حقوق انگلستان از پارلمان ناشی نشده عرف و عادت حقوق عرفی
ferries
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferried
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
to put any one up to something
کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
example is better than precept
نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
to sue for damages
عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
defines
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
shifted
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
conducts
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
expand
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
formation
سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
conduct
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televise
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televises
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conducting
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televised
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
expanding
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
shifts
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
expands
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
shift
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
televising
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
to picture
شرح دادن
[نمایش دادن]
[وصف کردن]
shifting
حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
adjudging
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudges
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudged
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
outdo
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoing
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoes
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
development
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
developments
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
organization of the ground
سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
promulge
انتشار دادن بعموم اگهی دادن
organization
سازمان دادن ارایش دادن موضع
organisations
سازمان دادن ارایش دادن موضع
organizations
سازمان دادن ارایش دادن موضع
advances
ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
indemnify
غرامت دادن به تامین مالی دادن به
allowances
جیره دادن فوق العاده دادن
allowance
جیره دادن فوق العاده دادن
greaten
درشت نشان دادن اهمیت دادن
square away
سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
drags
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dragged
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drag
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
mouse
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
mouses
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
dynamically
اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
dynamic
اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
triple option
بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
promote
ترفیع دادن درجه دادن
plating
اب دادن روکش فلز دادن
pronounces
حکم دادن فتوی دادن
direct
دستور دادن دستورالعمل دادن
circulated
انتشار دادن رواج دادن
circulate
انتشار دادن رواج دادن
loans
قرض دادن عاریه دادن
loaning
قرض دادن عاریه دادن
loan
قرض دادن عاریه دادن
to follow up
ادامه دادن قوت دادن
mitigated
تخفیف دادن تسکین دادن
garnishing
زینت دادن لعاب دادن
effectuate
انجام دادن صورت دادن
mitigates
تخفیف دادن تسکین دادن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com